سرکرده مخوفترین گروهک تروریستی منطقه بود، اما ظاهر آرامی داشت. شیعه را دشمن درجه اول خود قرار داده بود اما بیشتر جنایاتش علیه اهل سنت و بلوچ بود و در این راه روشهای زیرکانهای به کار میبست. عاشق پیتزا و اهل مطالعه بود. پیچیدگی شخصیت عبدالمالک ریگی قبل از دستگیری و بازجویی برای دستگاه امنیتی ایران روشن بود، اما ابعاد جدیدی از دیدگاههای او در مرحله بازجویی نمایان شد.
به گزارش «تابناک» به نقل از همشهری، عبدالمالک شوکه بود. چشم در چشم بازجو، فقط با تعجب گوش میکرد. میشنید که چطور مأموران امنیتی دو بار تا مرز دستگیری او پیش رفتهاند و اما یک بار به خاطر خانوادهاش و بار دیگر به حرمت لباس حج، پا پس کشیدهاند و دستگیری را به روزی دیگر موکول کردهاند.
باور واقعیتهایی که جزء به جزء از زبان بازجو بیان میشد، برای ریگی سخت بود، روایت روزی که قرار بود رستورانی بینراهی در پاکستان محل کشته شدن ریگی به دست مأموران امنیتی باشد: «در خاطرت هست یکبار که از سفر برمیگشتی؟ با همسر و مادرت پشت لندکروزی نشسته بودی که شیشه عقبش ترک داشت. در بین راه ایستادید. وارد یک پیتزا فروشی در پاکستان شدید. خانمت سس بیشتری خواست و تو دوباره رفتی برای خانمت سس آوردی.»، «برای ما بد است که زن و بچه دشمن درجه یکمان برای اجرای عملیات به صورت ناخودآگاه کشته شوند.»
ریگی؛ از دستگیری تا بازجویی
9 سال پس از عملیات عجیب و غریب دستگیری عبدالمالک ریگی، هنوز بخشهایی از داستان دستگیری و بازجویی سرکرده یکی از جنایتکارترین گروهکهای تروریستی سخت ابهام آمیز است. در دل این نگاه ابهام آمیز داستانهاییهالیوودی هم از روند بازجویی عبدالمالک ریگی ساخته شده است! داستانهایی مثل ماجرای آمپولی که متهم را وادار به اعتراف میکند و ... اما چه اتفاقی رخ میدهد که شخصی که حادثه تاسوکی را رقم میزند، چندین بار بمبگذاری در مسجد شیعیان را طرح ریزی میکند؛ و عملیات انتحاری در منطقه پیشین را ترتیب میدهد و بزرگترین جنایت صد سال اخیر در حق سران طوایف بلوچ را ترتیب میدهد، در ساعات اولیه بازجویی همکاری کامل را با جمهوری اسلامیانجام میدهد؟ روایتی که اخیراً در محصولات علمیو پژوهشی ارائه شده؛ تصویری باور پذیرتر ارائه میکند و بر اساس آن میتوان به برخی سوالات و ابهامات درباره رونده بازجویی سرکرده گروهک تروریستی جندالله پاسخ داد. جندالله بعد از همکاری عبدالمالک ریگی اعلام کرد او تحت تاثیر آمپولهای ویژه بازجویی، به اعتراف روی آورده است. واقعیت را اما باید در دل سناریویی جست و جو کرد که ماموران اطلاعاتی جمهوری اسلامیبا شناخت دقیق از شخصیت، روحیات و ایدئولوژی سرکرده گروهک تروریستی جندالله به بازجویی او رفته اند. این طراحی هوشمندانه کارایی خود را نشان داد و مواجه کردن ریگی با مواردی که در دام نیروهای اطلاعاتی بوده، اما برای حفظ جان مادر، همسر و فرزند خردسال وی دستور لغو عملیات اطلاعاتی صادر شده گوشه ای از ماجرای چند ساعته اولیه بازجویی وی توسط سربازان گمنام امام زمان(عج) بوده است. در اولین ساعات؛ رهبر عملیات دستگیری ریگی را فرصتی الهی به وی برای تخفیف در عذاب دردناک الهی بر میشمارد و از او میپرسد به نظرت چرا خداوند این فرصت دوباره را به تو داده است ؟
قدیس جندالشیطان؛ منفور قوم بلوچ
بعد از اعدام عبدالمالک ریگی، گروهک تروریستی جندالله که از سال 84 تا زمان دستگیری سرکردهاش، حدود 25 عملیات تروریستی انجام داده، 210 نفر را کشته و نزدیک به 500 نفر را زخمیکرده است دچار انشقاق میشود، بین اعضای این گروهک زخم اختلاف سر باز میکند، جندالله میپاشد و حرکت انصار و جیش العدل از دل این گروهک منشعب میشوند و بالاخره سرکردههای مختلفی با عمر کوتاه بر این گروهکهای تروریستی تازه متولد شده، حکومت میکنند؛ از محمدظاهر بلوچ گرفته تا عبدالرئوف ریگی. بخشی از این پدیده را باید در تفکر وهابیت جست وجو کرد، بخشی را در شخصیت عبدالمالک ریگی و بخشی دیگر را در مسیری که همه گروههای تروریستی میروند. برای شناخت از قدرت نفوذ ریگی بر اعضای گروهک خودش یکی از فیلمهایی که این گروهک قبل از انجام یک عملیات آماده کرده و در شبکههای اجتماعی هم قابل دسترس است را باید دید. عبدالمالک ریگی عامل انتحاری را برای عملیات آماده میکند، بمب و مواد منفجره به بدن عامل انتحاری میبندد و خطبهای میخواند که همه اعضای گروهک تهییج میشوند و تحت تاثیر این سخنرانی در حال گریه هستند. عامل انتحاری متاثر از سخنان ریگی معتقد است، پیش رسولالله میرود و بهشتی است. این عملیات البته ناموفق است و توسط سربازان گمنام امام زمان(عج) خنثی میشود.
نکته مهم در تهییج نیروهایی که به مرور زمان منفعل شده و بهدلیل کشتار مسئلهدار میشوند؛ مسیری که جندالله به سرکردگی عبدالمالک ریگی طی میکرد، سیر به سمت فرقهای شدن بود. تقریبا همه گروههای تروریستی برای تداومشان باید تبدیل به فرقه شوند. در ادبیات رایج واژه فرقه هم بار مثبت دارد و هم بار منفی. اما در اینجا ما فرقه را معادل کالت (Cult) میگیریم که به مفهوم فرقههای کنترل ذهن و دارای مغزشویی است. تقریباً در تمام گروههای تروریستی این پدیده رخ میدهد. گزارشهای مستندی که عناصر جدا شده از گروههای تروریستی مانند منافقین، پژاک و ... ارائه دادهاند نشان میدهد که این گروهکها به صورت فرقههای کنترل ذهن اداره میشود و معیارهای مغزشویی و یا تخریب ذهن در بین سران این گروهک جاری است. منافقین که در بالاترین حد فرقه کنترل ذهن هستند که حتی اعضای گروه باید خوابی را که میبینند هم گزارش کنند. در یکی از مصاحبههای عناصر جدا شده از منافقین آمده که در تشکیلات آنها موظف بودند که خوابهای شبانه، تفکرات روزانه و اتفاقات روزمره مانند دیدن تصویر یک زن در سرچ اینترنتی را به صورت مکتوب به سلسله مراتب گزارش دهند.
تمام گروههای تروریستی که وارد چرخه تداوم میشوند برای جلوگیری از ریزش نیرو ناگزیرند به فرقههای کنترل ذهن تبدیل شوند. عبدالمالک با روحیاتی که داشت گروهش را تبدیل به فرقه ای کرده بود که ارتباطات اینها با دنیای بیرون قطع شده بود. مشخصه این گروههای فرقه ای این است که برای سرکرده خود حالت قدوسیت و خداگونه قائلند، اصولی در این باره وجود ندارد، سوالی در این باره وجود ندارد و اصول خود سرکرده است. مریم رجوی جملهای درباره مسعود رجوی دارد که به اعضای گروه میگوید شما نه خدا را دیدید، نه پیغمبر را دیدید و نه امام زمان(عج) را، اما مسعود رجوی را دیدید.
عبدالمالک نه به مهارت گروهک منافقین اما در سطح پایین تر این فرآیند فرقهایشدن را در گروهک خودش جلو برده است اما اینکه چرا در تداوم این فرآیند ناموفق بود 2 دلیل داشت؛ یکی اینکه در جریان تبدیلشدن به سرکردگی که قدیس است دستگیر شد و دیگری تواناییهای شخصی عبدالمالک است. او با وجود اینکه کاریزما داشت اما تواناییهای او برای تخریب ذهن نیروها و مغزشویی کمتر از سرکردگان منافقین ارزیابی میشود.
حال باید تحلیل کرد چگونه شخصی که از مدرسه راهنمایی اخراج شده بود و به عنوان یک خلافکار در دوران نوجوانیاش شناخته میشد وقتی بعد از دستگیری با علمای اهل سنت مواجه میشود وارد جدل میشود، از موضع کاملا بالا با این عالمان دینی خودش مباحثه میکرد. برخی فیلمها از دیدار وی با علمای اهل سنت که طبعاً پس از دستگیری وی بوده است نگاه تهاجمیو پرخاشگرانه نسبت به علمای اهل سنت را نشان میدهد که این همان کیش شخصیت و تصویر توهم آلود عبدالمالک نسبت به خود و محیط پیرامونی را نشان میدهد.
افسردگی ریگی
نفرت عمومیاز ریگی در میان قوم بلوچ به گونه ای بود که حتی خود عبدالمالک متوجه آن شده بود و گزارشهایی در مورد افسردگی وی پس از آخرین عملیات تروریستی ریگی که حمله به نشست مشترک فرماندهان ارشد سپاه با سران عشایر سنی بلوچ بود، وجود دارد. در این عملیات سردار شوشتری و ۵ فرمانده سپاه در کنار۱۰ نفر از سران قبایل بلوچ به شهادت رسیدند. سردار نورعلی شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه بعد از حضورش در منطقه، به خاطر محبوبیتی که بین مردم بلوچستان کسب کرده بود معروف به مسیح بلوچستان شده بود. این عملیات نقطه مهمیدر زندگی شخصی ریگی به شمار میآید، ریگی پس از این عملیات دچار انزوا میشود. گزارشها نشان میدهد که ریگی بعد از عملیات ترور شهید شوشتری و چند تن از سران قبایل بلوچ دچار افسردگی روحی شده است تا جایی که او برای رهایی از انزوا به رمالها و دعانویسهای بلوچ روی آورد.
پیتزا کار دست ریگی داد
ریگی که چهارم اسفند سال 88 از دوبی با نام جعلی عبدالمجید سوار بوئینگ 737 شده و راهی قرقیزستان بود تا با ریچارد هالبروک نماینده ویژه باراک اوباما در امور افغانستان ملاقات کند در یک عملیات پیچیده اطلاعاتی در فرودگاه بندرعباس از هواپیما پیاده میشود. او در اعترافاتش میگوید که سرویسهای اطلاعاتی آمریکا برای ضربه زدن به ایران به وی وعده داده بودند یک پایگاه نظامیدر افغانستان بدهند و امنیت اعضای گروه را تضمین کنند. ریگی در اعترافاتش میگوید برای مذاکرات نهایی با مقام عالی رتبه آمریکایی راهی پایگاهی در بیشکک بوده است.
ریگی که امنیت شرق ایران را با مشکل مواجه ساخته بود، شخصی که در مقطعی به توهمیاز قدرت رسیده بود که گمان میکرد حالا باید در تهران یا کرج عملیات تروریستی انجام دهد، در همان 2ساعت ابتدایی بازجویی حاضر به همکاری شد. اشراف تیم اطلاعاتی به شخصیت، روحیات و علائق ریگی باعث شد تا سناریوی بازجویی دقیقی برای او نوشته شود. تیم اطلاعاتی شناخت کاملی از ریگی داشتند، حتی میدانستند که غذای مورد علاقه او چیست. او تمایل زیادی به پیتزا خوردن داشت و در بیشتر مواقع هم از اعضای گروه خود میخواست برای او پیتزا دست و پا کنند. بازجو میدانست هر کلام تحقیرآمیز میتواند پرخاشگری ریگی را همراه داشته باشد، بنابراین بیان واقعیتهایی از لحظاتی از زندگی این سرکرده گروهک تروریستی که با علمای اهل سنت از موضع بالا وارد جدل میشد، میتوانست او را تحت تاثیر قرار دهد.؛ واقعیتهایی از زندگی ریگی که ثابت میکرد نیروهای امنیتی تا چه حد به او نزدیک بودند اما به خاطر همسر، بچه و یا مادر او، از کشتن وی صرفنظر کرده اند.
بازجویی با این جمله شروع شد: «میدانی چرا خدا تو را نجات داد!». ریگی که منتظر برخورد شدید بود، با پارادوکسی مواجه میشود که این چه سوالی است ؟ او الان در دام نیروهای جمهوری اسلامیاست ولی از او پرسیده میشود خدا تو را نجات داد؟!
بازجو برای او فاش میکند که ماموران ایران قبل از دستگیریاش روزی در پاکستان فرصت کشتن او را داشته اند. به او یادآوری میشود که در یکی از سفرهای بازگشتش به ایران، با همسر و مادرش با یک لندکروز که شیشه عقب ماشین هم ترک داشت، بین راه توقف میکنند، وارد یک پیتزا فروشی میشوند. جزئیات حضور ریگی در این رستوران تا جایی برای او نقل میشود که حتی لحظه ای که برای گرفتن سس اضافه به سمت پیشخوان میرود هم به او یادآوری میشود. به ریگی گفته میشود ماموران ما تا این حد به وی نزدیک بودند. بازجو میگوید: ما میتوانستیم کاری که اینجا و در هواپیما اتفاق افتاد را به شیوه خودت مدتها پیش در پاکستان انجام دهیم و تو را به همراه خانواده ات به سزای اعمالت برسانیم. اما با تو یک تفاوت داریم. ما میگوییم با عبدالمالک مشکل داریم و کاری با همسر، مادر و بچههای تو نداریم. در تفکر شیعه کشتن انسانهای بی گناه جایی ندارد، حتی احتمال دهیم زن و بچه دشمن درجه یکمان برای اجرای عملیات به صورت ناخودآگاه کشته میشوند، ما عملیات را متوقف میکنیم.
عبدالمالک تصور نمیکرد که سیستم امنیتی جمهوری اسلامیمیتوانسته قبلاً او را هدف قرار دهد و تصور او هم در بازجویی این بود که قرار است حقیر شود. بنابراین بازجو به هیچ عنوان وارد فضای تهاجم با ریگی نمیشود. بازجو باز از ریگی میپرسد: «میدانی خدا چرا در آن موقعیتها نجاتت داد؟» عبدالمالک که انتظار داشت ماموران اطلاعاتی ایران وارد اتاق بازجویی شوند و به او بگویند: بدبخت! دیدی چگونه دستگیرت کردیم با داستان دیگری مواجه شده است. بازجو در ادامه چند ویژگی شخصیتی را برای ریگی میشمارد و به او میگوید با تمام جنایتهای بی شمار علیه هموطنانت، احترام نسبت به اهل بیت پیامبر(ص) و احترام به مادرت شاید زمینه ای باشد تا خداوند به تو این امکان را بدهد که به اقدامات و جنایات وحشیانه خود کمیفکر کنی. از اینجا به بعد بحث روشی با ریگی آغاز میشود. بازجو علی رغم اینکه میدانست ریگی حتی نزدیکان خود را نیز به صورت فجیع سر بریده است، اما تلاش میکند احترام به مادر را بهعنوان یک وجه مشترک سازنده در ادامه کار استفاده کند.
وقتی بازجو توانست در مباحثه خود، برتری اخلاقی سیستم امنیتی کشور را بر ریگی نشان دهد وارد جزئیات شد و در نهایت بازجو میگوید: «آنچه در ابتدای امر باید بین من و تو داوری کند اعتقادات ما نیست، بلکه ابتدا روش انسانی ما مهم است و بعد در مورد اعتقادات صحبت خواهیم کرد. روشی که تو (ریگی) براساس آن روش اجازه داشتی کودک 3 ساله را از طایفه بلوچ یا غیر بلوچ بکشی اما همان روش به من اجازه نمیدهد که من زن و بچه ای که همراه تو هستند را بکشم.»
اگر زمان دستگیری ریگی را در نظر بگیریم و تهیه مستند تلویزیونی، قرار گرفتن آن در جدول پخش صدا و سیما و اقدامات فنی زمانبر را در نظر بگیریم بازجویی اولیه ریگی تا زمان پذیرش وی برای انجام اعترافات حدود 3 تا 4 ساعت طول کشیده است.
ریگی در فواصل زمانی سال 82 تا 84 به اعتماد به نفسی دست پیدا کرده بود که با تکیه بر همان اعتماد به نفس مقصد بعدی اش برای عملیات تروریستی کلانشهرهای اصلی بود که با اشراف اطلاعاتی عملیاتهای وی خنثی شد و در زمانی که ریگی به دنبال عملیات جدید بود دستگیری وی این اقدامات را نا تمام گذاشت.
اخیراً مطالعاتی در پژوهشکدههای مطالعاتی غرب و مراکز پژوهشی داخل کشور صورت گرفته که به وضوح نشان میدهد که شخصیتهایی مانند ریگی نه حاصل محرومیت نسبی و پرخاشگری اجتماعی، که حاصل گسترش آموزههای تکفیری و وهابی از عربستان است. در واقع اگر تفکر تکفیری وجود نداشت، ما مصداقی از تروریسم را که در منطقه و جهان داریم، به این صورت نداشتیم. چیزی که در بستر این نارضایتی اجتماعی به افرادی مثل ریگی الگوی هویت بخش میدهد و این الگوی هویت بخش را در بالاترین سطح رادیکالیسم سطح دهی میکند آن تفکری است که از ذهن علمای وهابی در میآید. ریشه این تفکرات علمای وهابی هستند که در 30 یا 40 سال گذشته با تکیه به منابع مالی خودشان روایتی از اسلام را داده اند که مخدوش است اما آن را با فریبکاری و به پشتوانه دلارهای سعودی روایت اصلی از اسلام جا زده اند.
بنابراین نیازمندیم که جنبههای فکری و عقیدتی تروریسم و تفکر تکفیری را مورد ارزیابی قرار دهیم و بشناسیم.