به مناسبت زادروز جبار باغچهبان بنیانگذار نخستین کودکستان و مدرسه ناشنوایان ایران
میخواهم از نسلی سخن بگویم که ایمــــان راســــخ، ارادهای مستحکم و عزمی جزم با آرمانهای بلند داشتند. از کسانی که عشق و تعهد و نظم و پشتکار از آنان انسانهایی بزرگ ساخته بود. جبار باغچهبان نیز از همان نسل و ریشه است؛ همان کسی که نیما یوشیج شاعر نوپرداز هرگاه که دلتنگ میشود نام و یاد او دلش را روشن و گرم نگاه میدارد: نام بعضی نفرات رزق روحم شده است/ جرأتم میبخشد/ روشنم میدارد.
اعتصام یوسف، حسن رشدیه و هوارد باسکرویل- آموزگار کودکان که بهگاه مشروطه به صف مجاهدین پیوست و در همین راه آزادی و آموزش به شهادت رسید- و اکنون باید از میرزا جبار عسکرزاده معروف به باغچهبان سخن بگویم که به سال 1264 در ایروانزاده شد ولی خیلی زود به ایران آمد و در مرند و تبریز و شیراز و تهران خدمات شایان توجهی به آموزش کودکان و معلولان کرد و با شعر و قصه و ابتکار و خلاقیتهای درخشان خود دنیایی تازه بنیان نهاد.
بی شک او چراغدار ظلمت زمانه خویش بود. او از دل تاریکیها و خرابههای روزگار خویش سر برکشید تا با چراغ کوچکش به جنگ دیو سیاهی برود. زمانه نفرین شدهای که میان جهل و دروغ و مرگ و تاریکاندیشی و تنگ نظری و تعصبات قومی دست و پا میزد ولی باغچهبان تسلیم این شرایط نشد و همچنان با عشق واراده در باغچه کودکان نهالهای تازهای کاشت که پیش از او سابقه نداشت و خیلی زود به بر و بار نشست.
او در روزگاری زندگی میکرد که زمانه با هر چیز نو و تازهای مخالفت میکرد و در ضدیت بود. در واقع آن دوران، دوران ستیز سنت و تجدد بود. او از هیچ شروع کرد با دست خالی و دلی پر از امید و شادی و بخش عمدهای از حقوق خود را صرف خرید دارو، صابون و تجهیزات پزشکی کرد تا با آن بیماری تراخم و کچلی کودکان دبستان را درمان کند. او با دست خود سر کودکان را میشست، پنبه و الکل به زخمهایشان میزد و آنان را درمان میکرد. جبار باغچهبان را میتوان مبدع و مبتکر اولین مهد کودکها و مراکز کودکان استثنایی دانست. او همچنین اولین نمایشنامهنویس دنیای کودکان نیز است. برای کودکان شعرهای آموزشی میسرود و با خلاقیت و ابتکار دانشآموزان، آنان را به آیندهای روشن امیدوار میساخت. او خود از سختیها برآمده بود و از سپیدی صبح تا شام به کار سخت آموزگاری و آموزش مشغول بود. چند دستگاه برای رفع مشکل ناشنوایی و ارتباط کر و لالها ساخت و خود پیش از آمدن کودکان مدرسه را آب و جارو میکرد تا آنان مهیای پذیرش درس شوند.
جبار باغچهبان که نامش را از باغبان و پرورشدهنده نهال باغچه کودکان گرفته بود، با وجود فشارها و سختیها و ناملایمات ناامید نمیشد و هر روز مقاومتر از پیش بهکار خود ادامه میداد. سختی و رنج او را از کار باز نمیداشت. حتی زمانی که در جوانی در زندان بود بهدست خود روزنامهای را منتشر میکرد و مدام میگفت: «هیچگاه از زمین خوردن نترسیدهام. به خود گفتهام که زمین خوردن درشأن پهلوان است. هرگاه که زمین خوردهام برخاستهام مصممتر و محکمتر و امیدوارتر از گذشته به راه خود ادامه دادهام.»
او خود را به علفی صحرایی تشبیه کرد که به وسیله باد و باران و تابش نور آفتاب در آسمان ایران سبز شده و رشد کرده است. او عاشق ایران بود و میگفت: «قدرت من، فکر من و ایمان من همه ایرانی است.» او به تئاتر علاقه بسیار داشت و خود نمایشنامه مینوشت، همسرش موسیقی میساخت و لباس بازیگران کودک را میدوخت و شعر موسیقی و نمایش و آموزش و پرورش را در هم میآمیخت و کودکان معلول را به آینده امیدوار میساخت.
گرگ و چوپان، پیر و تُرب، خانم خزوک، موشک پهلوان، خُرخُر و... از نمایشنامههای او هستند. جبار باغچهبان عمر شریف خود را صرف تعلیم و تربیت کودکان کرد و حالا پس از یک قرن ما و کودکان این سرزمین و آینهای که در دست کودکان و غنچههای نورس این دبستانهاست یاد و یادگار جبار باغچهبان آموزگار، عشق و تعهد و دانایی است. یادش و راهش پر رهرو و چراغش همیشه فروزان.
* کارگردان و مدرس تئاتر
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.