به گزارش تابناک به نقل از فرارو، ایران، حتی در زمان پهلوی هم مشکلات متعددی با کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس داشت، اما از آنجا که ایران، نزدیکترین متحد آمریکا (و تا حدی توسعه یافتهترین کشور منطقه، دست کم از منظر اقتصادی و نظامی) بود، این رقابت به تنش منجر نمیشد.
این شکل از تعیین «ژاندارمِ منطقه» (تعبیری نه چندان رسمی و نه چندان دقیق) تا آن حد ریشه دار بود که رژیم شاه در ماجرای سرکوب «ظفّار» در عمان، واقعاً در نقش «پلیس منطقه» ظاهر شد و با اعزام نیروی نظامی در پاییز ۱۳۵۲ به درخواست «سلطان قابوس»، پادشاه عمان، در واقع سلطنت عمان را نجات داد.
چرا خاورمیانه همچنان عرصه تنش نظامی است؟
با این همه، رقابتهای منطقهای میان ایران و کشورهای عربی، حتی در زمان پهلوی هم گاه به قامت تهدیدهای سخت در میآمدند. صدام حسین، دیکتاتور عراق، که کشور او هم در مقایسه با بسیاری از دولتهای عربی در منطقه از منظر اقتصادی و نظامی توسعه یافتهتر بود، در زمینه برخی اختلافات مرزی با ایران، واقعاً تا مرز تهدیدات نظامی هم پیش رفت، هر چند جنگی تمام عیار علیه رقیب ایرانی را تا زمان سقوط سلطنت پهلوی به تعویق انداخت.
در دو دهه اخیر، اما رقابتها در غرب آسیا عملاً شکل نظامی به خود گرفته اند. غربی ها، اصطلاحی برای جنگهای غیررسمی دارند که آن را در مورد تنشهای خاورمیانه در این دو دهه به کار میبرند: «جنگ نیابتی» (Proxy war). در این شکل از منازعه نظامی، بازیگرانِ جنگ دیگر دو دولتی نیستند که تمام امکانات و حیثیت ملتهای شان را وارد عرصه جنگی تمام عیار میکنند، بلکه کشورهایی کوچکتر یا حتی برخی گروههای مسلح، به نیابت از کشورهای اصلی وارد منازعه نظامی میشوند.
این شکل از منازعه در سالهای اخیر غرب آسیا را در نوردیده و به ادعای غربی ها، دو دولت پشتِ این منازعات بوده اند: ایران و عربستان سعودی. بر این اساس، عربستان حامیانی در منطقه دارد که از «ناتو» تا آمریکا و کشورهایی همچون اردن، امارات متحده عربی، قطر، کویت، بحرین و مصر را در بر میگیرد.
ایران هم حامیان خودش را دارد که به غیر از دولتهای رسمیِ عراق و سوریه، گروههایی همچون حزب اللهِ لبنان، گروههای شیعه در عراق و حوثی هایِ یمن را شامل میشود. در این میان، برخی کشورها همچون عمان هم تا حدی بی طرف هستند.
شورای همکاری خلیج فارس: یارکشی در مقابل ایران
یارگیری کشورهای عربی علیه ایران، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ کلید خورد. «شورای همکاریِ خلیج فارس» (که در عنوانِ رسمی عربی و انگلیسی آن به جای خلیج فارس، از عبارت «خلیج» استفاده شده) در سال ۱۹۸۱ میلادی، یعنی ۲ سال پس از پیروزی انقلاب ایران آغاز به کار کرده و در تمام طول ۴۰ سالی که از فعالیت آن میگذرد، یک هدفِ ویژه داشته است: سد کردن راه نفوذ ایران.
اعضای این شورا (عربستان سعودی، قطر، بحرین، کویت، عمان و امارات متحده عربی) بارها علیه ایران صف آرایی کرده اند: از تامین مالیِ صدام حسین در جنگ با ایران گرفته، تا پرداخت پولهای کلان به گروههای مخالف ایران در سرتاسر جهان.
با این همه، در سالهای اخیر و پس از بر سر کار آمدن «محمد بن سلمان»، ولیعهد پادشاهی سعودی (که در واقع صحنه گردان اصلیِ سیاستهای این کشور هم هست)، فشارها علیه ایران هم تشدید شده و فاز خشونت آمیز به خود گرفته است. به عنوان نمونه، پس از آنکه محمد بن سلمان تهدید کرد درگیریها در منطقه را به داخل خاک ایران خواهد کشاند، در مراسم رژه نیروهای مسلح ایران در اهواز در شهریورماه سال ۱۳۹۷، تیراندازیهای کوری صورت گرفت که ۲۵ نفر در آن شهید شدند.
عربستان سعودی هم ایران را متهم میکند که در حمله به تاسیسات نفتی این کشور و نیز مسلح کردن حوثیها در یمن نقش دارد و علاوه بر این، مترصد است شیعیان عربستان را علیه حاکمیتِ وهابی در این کشور بشوراند.
در مورد فاز اقتصادی این رقابتها هم میتوان فراوان قلم فرسایی کرد: عربستان سعودی و کویت، در خلال اعمال تحریمهای نفتی علیه ایران، مشتریان نفتی ایران را «قاپیده اند» و در «اوپک» هم به گونهای اعمال فشار کرده اند که ایران حتی در صورت رفع تحریمها هم به دشواری خواهد توانست مشتریهای نفتیِ پیشین خود (همچون ژاپن، کره جنوبی، آفریقای جنوبی و حتی سریلانکا) را دوباره به خرید نفت ایران (با عدد اوکتانِ خاص آن) قانع کند. از آن سو، ایران هم با تهدید به بستن تنگه هرمز، که در عمل تنها کشورِ قادر به انجامِ آن است، کلیت اقتصاد کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس را در معرض تهدید قرار داده است.
آیا اتحاد با اسرائیل نشانه ضعف است؟
با این همه، از چند ماه پیش به این سو، بسیاری از اندیشکدههای آمریکایی و اروپایی، این خط خبری را دنبال کرده اند که رقابتهای ژئوپولتیک در منطقه غرب آسیا، مدتها است که به سود ایران و به ضرر عربستان سعودی پایان یافته اند. اما اگر چنین است، این موضوع چه ریشهها و چه عواقبی دارد؟
امضای پیمان صلح میان اسرائیل و کشورهایی همچون امارات متحده عربی، بحرین، سودان و مراکش (که با ایران در مورد جبهه «پولیساریو» تضاد منافع دارد)، نشان داد که مدیریت تنش با ایران، برای برخی کشورها در جهان عرب در مقابلِ عادی سازی روابط با بزرگترین دشمنِ مشترکِ آنها در دهههای اخیر، یعنی اسرائیل، اهمیت بیشتری دارد.
خبرهای ضد و نقیض هم حکایت از این دارند که عربستان سعودی و کشورهایی مانند عمان و حتی اردن هم در فهرست امضای پیمان صلح با اسرائیل قرار دارند، اما هنوز در مورد تبعاتِ داخلی این تصمیم در میان شهروندان خود به جمع بندی نرسیده اند.
این در حالی است که مصر و اسرائیل نیز به تازگی بر سر کشف منابع گاز طبیعی در دریای مدیترانه، روابط میان خود را مستحکمتر کرده اند و این همان مصری است که در جریان «جنگ شش روزه» با اسرائیل در سال ۱۹۶۷ میلادی، بخشی اعظم نیروی هوایی خود و بخشی از خاک خود را از دست داد و افکار عمومی در این کشور هم ضربهای سنگین از این شکست دریافت کرد.
در آن سو، ترکیه هم به تازگی برای بهبود دوباره روابط خود با اسرائیل پا پیش گذاشته است. روابط دیپلماتیک این دو، در سال ۲۰۱۰ میلادی، پس از حمله کماندوهای اسرائیلی به یک کشتی حامل کمکهای انسان دوستانه که راهی نوار غزه بود، قطع شد. حالا، اما به نظر میرسد ترکیه به این نتیجه رسیده که برای پیش برد جاه طلبی هایِ منطقه ایِ خود (از جمله حضور نظامی در لیبی، سوریه، عراق و کمک به آذربایجان در جریان جنگ این کشور با ارمنستان) نیاز به جلب حمایتی از جانب آمریکا دارد که از درگاه دوستی با اسرائیل میگذرد.
در این میان، اما برخی نظر دیگری دارند: فشارهای متعدد نتوانسته اند ایران را بشکنند و حالا، ایرانی که فشارها را تحمل کرده و قدرتمندتر شده، باز میگردد تا دوباره «هژمون» منطقه شود. به این ترتیب، شاید بتوان نخِ تسبیحی میان برخی رخدادهای ماههای اخیر در منطقه پیدا کرد، که نشانهای از اتحادی گستردهتر علیه ایران باشد.
اتحاد گسترده ترِ منطقهای علیه ایران چقدر منطقی است؟
ممکن است برخی فکر کنند که سخن گفتن از اتحادی گسترده علیه هژمون شدن ایران در منطقه، نوعی میهن پرستیِ بی دلیل در پسِ پشت خود دارد. واقعیت، اما این است که نشانههای این اتحاد از همین حالا هم دیده میشوند و جمع بندیِ آنها ذیل یک تغییر و تحول ژئوپولتیک، چندان هم دشوار نیست.
ژنرال «کنت اف. مکنزی»، فرمانده «ستاد فرماندهی مرکزی ایالات متحده آمریکا»، موسوم به «سنتکام» (CENTCOM)، همین چند روز پیش گفت که «یکی از بزرگترین نگرانیهای او»، تهدید ایران به مین گذاری و بستن تنگه هرمز است و هر چند آمریکا دیگر نیازی به نفتِ عبوری از تنگه هرمز ندارد، هنوز هم برای امنیت این ناحیه اولویت بالایی قائل است. او همچنین این را هم گفت که آمریکا به دلیل توان بالایِ ایران در حوزه «پهپادی» (پرندههای هدایت پذیر از راهِ دور) برای اولین بار از زمان جنگ کره [دهه ۱۹۵۰ میلادی]برتری هوایی خود در عرصه نبرد را از دست داده است.
اما این تمام رخدادهایی نیستند که نشان میدهند همه چیز در منطقه در حال تغییر است. جو بایدن، رییس جمهور آمریکا به تازگی اعلام کرده که میخواهد با بیرون کشیدن نیروهای آمریکایی از افغانستان، به طولانیترین جنگ تاریخ آمریکا پایان دهد. این یعنی کاهش قابل توجه حضور نظامی آمریکا در غرب آسیا که همواره مورد تاکید ایران هم بوده است.
همزمان، عربستان سعودی با اوج گیری حملات حوثیها مواجه شده که مراکزی در عمق خاک این کشور را هدف میگیرند و این در حالی است که آمریکا هم پشت سعودیها را در ماجرای جنگ یمن خالی کرده است.
نارضایتی شدید اسرائیل از مذاکرات هستهای میان ایران و قدرتهای جهانی در وین در هفتههای اخیر هم موضوعی است که نیاز به توضیح ندارد و انجام دست کم دو مورد «حمله سخت» (چه در قالب بمب گذاری و چه در قالب حمله سایبریِ منجر به بروز انفجار) در تاسیسات هستهای ایران هم رخدادهایی پنهان نیستند.
در این میان، طرح قرارداد راهبردی میان ایران و چین (فارغ از مفاد آن که هنوز نامشخص است) و همزمان، پا پیش گذاشتن هندیها (به عنوان سومین اقتصاد بزرگ جهان در دهه آینده) برای تکمیل پروژه «کریدور شمال-جنوب» و اصرار روسیه به تکمیل این پروژه هم قابل تامل هستند.
به این ترتیب، به نظر میرسد نه تنها ایران تحت دکترین «فشار حداکثری» دونالد ترامپ دچار فروپاشی نشده (البته فارغ از رنجی که تک تک شهروندان ایرانی در این میان متحمل شده اند)، بلکه با پیش برد یک سیاست منطقهای و جهانی پله به پله، جایگاه خود را بهبود هم بخشیده است.
به این ترتیب، نباید تعجب کرد که طی هفته، ماهها و سالهای آینده (به ویژه در صورت حصول نوعی توافق بر سر پرونده هستهای ایران) اتحادی گستردهتر توسط رقبای منطقهای ایران، نظیر ترکیه، عربستان سعودی، اسرائیل، امارات متحده عربی، مصر و حتی عراق، علیه ایران شکل بگیرد.