نمی دانم چرا هیچ وقت قدر مهربانی ها و از خودگذشتگی های همسر اولم را ندانستم و به خاطر غرورهای دروغین تا حدی پیش رفتم که به ناچار از من طلاق گرفت.بعد از این ماجرا دو بار دیگر هم ازدواج کردم و آن ها را هم طلاق دادم اما اکنون برای بازگشت اولین همسرم به زندگی مشترک لحظه شماری می کنم چراکه ...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات مرد34 ساله ای است که اشک ریزان به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد آمده بود تا شاید واسطه ای امین برای بیان آشفتگی های زندگی اش بیابد.این مرد جوان با بیان این که اکنون قدر و منزلت همسر اولم را می دانم درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت:پدرم فردی مستبد بود و هیچ وقت شغل درست و حسابی نداشت و مدام به دنبال شغل جدیدی بود.او نه تنها به خاطر همین رفتارهایش چندبار به سر مادرم هوو آورد بلکه چندین بار نیز به زندان افتاد و خانواده ام دچار مشکلات و سختی های زیادی شدند.
دراین میان همواره در خانه ما صحبت از ازدواج من با دخترعمه ام سر زبان ها بود به طوری که من هم در اوایل دوران نوجوانی به دخترعمه ام دل بستم تا این که وقتی تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید مادرم، «حمیده»را برایم خواستگاری کرد، ولی او که به همراه خانواده اش در عراق زندگی می کردند به خواستگاری مادرم پاسخ منفی داد چراکه مدعی بود نمی تواند دوری خانواده اش را تحمل کند!بالاخره با وساطت بزرگ ترها «حمیده»راضی به ازدواج شد و من بعد از یک سال گذراندن خدمت سربازی درحالی پای سفره عقد نشستم که«حمیده»فقط 15 سال داشت، اما آن قدر مهربان بود که خیلی زود در دل همه فامیل جا گرفت.
پدرم همیشه با او مشورت می کرد و هیچ کاری را بدون نظر«حمیده»انجام نمی داد. این رفتارهای شیرین و محبت آمیز«حمیده»به جایی رسید که خانواده ام تقریبا مرا فراموش کردند و من دچار حسادت های خانوادگی شدم.اولین پسرم که به دنیا آمد روزگار شیرین من هم باصفاتر می شد.با قناعت ها و پس اندازهای «حمیده»یک قطعه زمین درحاشیه شهر خریدم و آن را درحالی ساختم که همسرم نیز پا به پای من در آن ساختمان کار کرد، حتی لوازم منزل را هم اقساطی خرید و بعد هم من به سفر زیارتی کربلا رفتم.
با وجود این خودم نیز نفهمیدم که چگونه احساس غرور و حسادت زندگی ام را از هم پاشید و رفتارهای من به گونه ای تغییر کرد که ارتباط صمیمانه ام با «حمیده» را از دست دادم و با هر بهانه پوچی او را آزار می دادم و کتک می زدم تا این که بالاخره همسرم به خانه مادرش رفت، اما طوری برخورد نمی کرد که دیگران متوجه اختلافات خانوادگی ما شوند و با صمیمیت از اطرافیانم پذیرایی می کرد.
خلاصه«حمیده»درحالی به صورت توافقی از من طلاق گرفت که خانه و خودرو را به خاطر فرزندم به من بخشید و فقط مبلغ10 میلیون تومان وام قرض الحسنه در قرعه کشی خانوادگی را گرفت، با آن که همه آن ها حقش بود.
من هم دراین شرایط به خانه پدرم رفتم، ولی هنوز دلم با «حمیده»بود. او برای گذران زندگی در یک فروشگاه لباس کار می کرد و همان جا هم با مرد دیگری ازدواج کرد. درهمین روزها نیز مادرم اصرار کرد تا به خاطر پسرم با «لیلا» ازدواج کنم.او اهل یکی از روستاهای اطراف مشهد بود که خودش تا به حال ازدواج نکرده بود، ولی من از او خواستم فقط با پسرم مهربان باشد!ولی بعد از مدتی متوجه شدم که او با فرزندم بدرفتاری می کند و همیشه خواب است!آن قدر در این باره با هم مشاجره کردیم که بالاخره کارد به استخوانش رسید و از من طلاق گرفت.
باز هم من تنها شدم و پدر ومادرم از پسرم نگهداری می کردند، ولی «لیلا» حکم جلب مرا از دادگاه گرفت و من هم یک سال فراری شدم با وجود این او خانه و خودروی مرا برای حق و حقوقش گرفت و من دلم به حال زحمت های همسر اولم می سوخت که برای گذاشتن هر آجر روی یکدیگر چقدر در این ساختمان سختی کشید!
خلاصه چند سال بعد مادرم دختر دیگری را برایم انتخاب کرد و من برای سومین بار ازدواج کردم ولی از این زندگی جدید هم راضی نبودم و فقط به دنبال بهانه ای می گشتم تا ایرادی از همسرم بگیرم. به همین خاطر«میترا»هم نتوانست با من زندگی کند و او هم درحالی از من طلاق گرفت که این بار چیزی برای پرداخت حق و حقوق او نداشتم. ولی اکنون درحالی در آرزوی اولین ازدواجم افسوس می خورم که شنیده ام«حمیده»با همسرش اختلاف دارد و می خواهد از او طلاق بگیرد.به همین دلیل به کلانتری آمده ام تا مرا برای ازدواجی صحیح راهنمایی کنید اما ای کاش...
با دستور سرهنگ قاسم همت آبادی(رئیس کلانتری طبرسی شمالی)اقدامات مشاوره ای درباره ماجراهای تاسف بار این مرد34 ساله در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.