فیلم سینمایی «دایره سرخ / Le Cercle rouge / The Red Circle» ساخته ژان پیر مِلویل با بازی آلن دلون یکی از آثار مهم در ژانر جنایی است که با تکیه بر اصول کلاسیک این ژانر و در عین حال، بهره گیری از پرداختهایی که به نوعی امضای این کارگردان محسوب میشود، این فضا را به باورپذیرترین شکل ممکن پیش روی تماشاگر به تصویر میکشد.
به گزارش «تابناک»؛ اين مردان پالتو و کلاه شاپو پوش با اميد به پيروزی و ترس از مرگ در خيابانهای خيس يکی از سپيده دمان زمستانی پاريس، بی هيچ کلامی از سویی به سوی ديگر میروند. برخی پليسند و برخی ديگر سارق. سيگار کشيدن برای آنها به اندازه تنفس طبيعی است. آنها از اسلحه، دروغ، قدرت، طمع و شجاعت با چنان مهارتی استفاده می کنند که يک شعبده باز حتی بدون فکر کردن به کارتهايش از آن مهارت استفاده می کند.
قانون اخلاقی مورد احترام همه اين افراد، مربوط به اين نيست که آنها کدام طرف اين قانون هستند، بلکه درباره اين است که چطور هر مرد بايد برای کسب احترامِ اندک افرادی که اين قانون را می شناسند رفتار کند. ژان پير ملويل با چشمانِ خدایی نگران در قالب فيلم «دايره سرخ / Le Cercle Rougue»، ساخت 1970، آنها را تماشا میکند.
فيلم او داستان يک زندانی فراری، سرقت الماس، تعقيب جنايتکاران توسط پليس و يک انتقام گروهی است اما او چنان با اين مولفهها رفتار میکند که يک شعبدهباز با کارتهايش؛ اين کارتها چيزی جز مديومی برای نمايش مهارتهای او نيستند. ملويل کارگردانی است که آثارش کمتر در آمريکا شناخته شدهاند؛ او کارش را قبل از موج نوی فرانسه آغاز کرد و در سال 1973 درگذشت.
هرچند در قالب ژانرها فيلم میساخت، آثارش از چنان شکوه سبک مداری برخوردار بودند که معمولاً نمیشد آنها را در قالب ژانرهای سنتی قرار داد. «باب قمارباز/ Bob Le Flambeur» که بعدها با عنوان «دزد خوب / The Good Thief» دوباره سازی شد و الهام بخش دو فيلم از مجموعه فيلمهای «يازده يار اوشن / Ocean’s Eleven» گرديد، ولی آنها فقط فيلمنامه را از اين فيلم فرانسوی عاريه گرفته بودند و فيلمنامه غيرضروری ترين عنصر اين فيلم است.
ملویل با زندگی کردن و نفس کشیدنِ فیلمها بزرگ شد و آثارش بیشتر تجربیات روی پرده هستند تا تجربیات زندگی. هیچ کلاهبردار یا پلیس واقعی تا این حد مواظب جزئیات استیل و رفتار خود نیست. در یکی از فیلمهای فوق العادهاش به نام «سامورایی/Le Samourai» در سال ۱۹۶۷ که درباره یک قاتل حرفهای است، آنچه جالب است که شخصیتهای فیلم مانند ساموراییها بیشتر به رفتار صحیح اهمیت میدهند تا به موفقیت.
«گوست داگ/Ghost Dog» جيم جارموش تا حدی به اين سيستم ارزشی مديون است. «دايره سرخ» به يکی از گفتههای بودا اشاره دارد که میگويد افرادی که قرار است روزی به هم برسند بالاخره به هم میرسند، و چگونگی اين رسيدن مهم نيست. ملويل اين گفته را محقق کرد، چگونگیاش مهم نيست؛ شخصيتهای فيلم طبق تئوریهای رفتاری عمل میکنند، به طوری که يک وزير دولت معتقد است که همه انسانها بلا استثنا بد هستند.
يک مالک کلوب شبانه خلافکار قبول نمیکند که خبرچين پليس بشود چون توی ذاتش نيست که خبرچينی کند. فيلم با نمايش دو فوق ستاره فرانسوی آن دوران، آلن دلون و ايو مونتاند و ژيان ماريا وولونته، که اينجا در مقايسه با وسترن های اسپاگتی جوانتر ديده میشود و البته مو هم دارد، شروع می شود. اما اين فيلم جایی برای يکه تازی هنرپيشهها نيست — يا صبر کنيد اين جایی برای يکه تازی هنرپيشههاست اما اين ستارهها هستند که سوار بر فيلمند و نه فيلم سوار بر آن ها. ظاهراً از تمام بازيگرها خواسته شده که آرام و خونسرد باشند، جلوی احساسات خود را بگيرند، حرفهایشان را نزد خود نگه دارند تا نشان دهند که تقريباً همه چيز نزد مردانِ تجربه میتواند بدون حرف زدن اتفاق بيفتد.
با شروع فيلم کوری (دلون) را میبينيم که در حال آزاد شدن از زندان است. او راهی برای سرقت از يکی از جواهرفروشی های ميدان پِليس وندوم پيدا کرده است. بعد ووگل (وولونته) را میبينيم که زندانی دستبند به دستی در قطار است، اما قفل دستبند را باز میکند، پنجره میشکند و از قطار در حال حرکت بيرون میپرد و از دست پليس باسابقهای به نام ماتی (با بازی آندره بورويل) میگريزد.
دست سرنوشت ووگل و کوری را کنار هم قرار میدهد. ووگل زمان فرار به اطراف شهر در صندوق عقب ماشين کوری پنهان میشود. کوری او را هنگام سوار شدن میبيند، ولی ما اين را نمیدانيم. به سمت زمين پر از گل و لایی میراند، از ماشين بيرون میآيد، از آن دور میشود و به مرد داخل صندوق میگويد که بيرون بيايد. مرد با اسلحهای که در صندوق عقب پيدا کرده در دستش از صندوق بيرون میآيد. آن دو در زمين پر از گل به يکديگر خيره میشوند. ووگل سيگار میخواهد. ووگل پاکت سيگار و فندکش را به سوی او پرتاب میکند. ببينيد قبل از اين که کوری بگويد «پاريس بهترين شانس توست» و ووگل به صندوق عقب برگردد چقدر کم اين دو حرف میزنند. حال به دقت و وسواسی که بعداً رخ میدهد دقت کنيد.
فيلم پر شده از صحنههای خونسرد، ساده و البته گيرا. به روش گفتگوی نماينده پليس با مرد کلوبدار بعد از فهميدن اين که پسر کلوبدار، که برای فشار بر او دستگير شده بود، خودش را کشته است دقت کنيد. به اين که چه میگويد و چه نمیگويد و نحوه نگاه کردنش توجه کنيد و ببينيد که چگونه جانسن (با بازی ايو مونتاند) وارد بازی میشود و يک لحظه به اين فکر کنيد که چرا او سهمش از اين غارت را نمیخواهد. خود سرقت با دقتی که از يک فيلم مربوط به سرقت انتظار داريم انجام میشود.
وقتی میفهميم که سرقت نکته اصلی فيلم نبوده کمی جا میخوريم. در اکثر فيلمهای سرقت محور، فيلمنامه نمیتواند به چيزی فراتر از دزدی فکر کند و صرفاً با ارائه آن ارضا میشود. «دايره سرخ» فرض میکند که دزدها سرقت را به خوبی انجام خواهند داد چون در حرفه خود ماهر هستند. اين فيلم درباره شغل آنها نيست، بلکه درباره ذات اين افراد است. ملويل در طول جنگ برای دفاع از فرانسه [در مقابل نازیها] جنگيد.
مانولا دارگيس، نويسنده لس آنجلس تايمز، در نقدی زيرکانه و شاعرانه می نويسد: «شايد کمی عجيب به نظر برسد، اما بعيد میدانم که بازگشت وسواس گونه او (ملويل) به درونمايههای قديمی تاثيری در اشتياق [مردم] به احيای شکوه از دست رفته فرانسه نداشته باشد.» شايد قهرمانان فيلمهای ملويل برنده يا بازنده، دزد يا پليس باشند، اما هرگز انسان های پَستی نيستند.