فيلم سينمايي «هوانورد» ساخته مارتين اسكورسيزي روايتي از زندگي هاوارد هیوز هوانورد، مهندس و کارگردان آمریکایی سینماست كه با ساخت هواپیمای مشهور هیوز اچ-۴ هرکولس نام خود را در تاريخ صنعت هوانوردي ثبت كرد؛ كاراكتري كه نقشش را لئوناردو ديكاپريو با تبحر بازي كرده و تصويري باورپذير و بسيار نزديك نسبت به اين شخص را ارائه كرده است اما فيلم تنها به بازي درخشان ديكاپريو خلاصه نميشود و مثل همه آثار اسكورسيزي با يك اثر قابل تامل مواجه هستيم.
به گزارش «تابناك»؛ «هوانورد» تازه ترین فیلم مارتین اسكورسیزی، تماشاگران خود را به سالهای بیست و سی میلادی و روزهای سخت، پرهیجان و جنجالی هالیوود می برد. این فیلم هم مثل چند كار قبلی فیلمساز همچون «گاو خشمگین» و «برو بچه های خوب» یك اثر شرح حال گونه است كه براساس قصه زندگی یك شخصیت واقعی ساخته شده است. این بار توجه اسكورسیزی معترض و جنجالی به سمت هاوارد هیوز، چهره پر سروصدای عالم سینما و هوانوردی است، كه نقش آن را در فیلم، لئوناردو دیكاپریو بازی می كند. كیت بلانشت و كیت بكینل هم در فیلم نقش دو بازیگر مطرح كلاسیك یعنی كاترین هپبورن و اوا گاردنر را به عهده دارند. دیگر بازیگران فیلم عبارتند از: آلك بالدوین، جان سی ریلی، آلن آلوا، یان هولم، جودلا و دنی هیوستن.
فیلمنامه فیلم هاوارد هیوز جوان را در حال کارگردانی فیلم مورد علاقه مارتین اسکورسیزی «فرشتگان جهنم» نشان میدهد. هیوز آن قدر شیفته هوانوردی بود که مدتها صبر کرد تا شرایط خوب و درست، برای فیلمبرداری سکانسهای فیلمش فراهم شود. قصه فیلم در سال ۱۹۴۶ تمام میشود؛ یعنی زمانی که هیوز هنوز جوان و فعال بود. قصه فیلم کل زندگی هاوارد هیوز را در برنمی گیرد، بلکه برعکس ترجیح میدهد فقط بخشی از آن را به تصویر بکشد.
این بخش مربوط به سالهای اولیه زندگی او میشود، یعنی از اوایل دهه سی که فیلم «فرشتگان جهنم» را کارگردانی میکند تا سال ۱۹۴۷ که تست پروازی مشهور و رسوایی برانگیز خود را در ۴۲ سالگی انجام میدهد. قصه فیلم در این ارتباط است که چگونه هیوز جوان و ماجراجو از یک آدم معمولی، تبدیل به یکی از چهرههای مطرح زمان خود شد. او پسر یک کاشف تگزاسی بود که پس از مرگ، ثروت خود را برایش بجا گذاشت. هیوز به سرعت راهی لس آنجلس میشود تا در تهیه و تولید فیلمهای سینمایی سرمایه گذاری کند. در همین دوران است که او چند فیلم مهم خود را تهیه و کارگردانی میکند؛ فیلم هایی که اکنون لقب آثار کلاسیک سینما را گرفته اند.
اما علاقه هیوز فقط به سینما محدود نمیشد. او دلباخته هوانوردی و پرواز هم بود. این علاقه او را به سمت خلق یک هواپیمای تازه میاندازد که در اولین پرواز خود، فرود خیلی بدی داشت و سقوط آن باعث یک جنجال رسانهای شد. هیوز در دیگر رشتههای اقتصادی هم سرمایه گذاری و فعالیت کرد، اما او را بیشتر از هر چیز به دلیل فعالیتهای سینمایی اش میشناسند. هاوارد هیوز در دو دهه آخر عمر از انظار عمومی فاصله گرفت و خودش را پنهان کرد. او پس از خریدن یک باشگاه در لاس وگاس، راهی یک هتل در بورلی هیلز شد. او که یکی از بزرگترین ثروتمندان جهان بود، خودش را در یک اتاق کوچک حبس و با این کار ثابت کرد که ثروت همه چیز را برای آدمی به ارمغان نمیآورد. در یک کلام میتوان گفت سفر طولانی او عاقبت به تنهایی و انزوا ختم شد.
اسکورسیزی علی رغم شکوه و جلال صحنههای عظیم و پرزرق و برق فیلمش، تلاش میکند این تنهایی و انزوای درونی را به تصویر بکشد. اسکورسیزی نشان میدهد که او چگونه به ثروت رسید، فیلم ساخت، هواپیما خرید و تیتر اول روزنامهها شد. شاید اگر او در سقوط یکی از پروازهایش کشته میشد، تبدیل به یک حماسه هم میشد، اما تقدیر در این رابطه با او همکاری نکرد! مارتین اسکورسیزی تعمدا سالهای طلایی فعالیت هیوز را انتخاب کرده است. برای تماشاگری که با پایان کار این آدم آشنایی دارد، دیدن آن روزهای طلایی حکم یک واقعیت تلخ را دارد. در تمام صحنههای فیلم میتوان سایه سیاهی آینده زندگی این مرد را احساس کرد. با این حال فیلم فقط درباره هاوارد هیوز نیست. قصه فیلم هالیوود و آمریکای آن دوران را هم در پس زمینه خود به تصویر میکشد.
نقد خود و انتقاد از کارهای خویشتن همیشه کار مشکلی بوده، اما اسکورسیزی با «دار و دستههای نیویورکی» نشان داد که توانایی انتقاد از گذشتهها را دارد. البته این بار موضوع پیش روی او هالیوود و سینمای کلاسیک است. پس طبیعی است که او کمی نسبت به قضیه مهربان باشد. فیلم در دو سطح حرکت و دو قصه مجزا و سرگرم کننده را همزمان با هم تعریف میکند. یک بخش قصه در این ارتباط است که اوضاع برای هیوز روبه راه است و همه چیز مطابق میل او حرکت میکند و بخش دیگر قصه در این باره بحث میکند که همه چیز نادرست پیش میرود.
از این نظر فیلم همان راهی را میرود که کارهای قبلی اسکورسیزی مثل «سلطان کمدی»، «گاو خشمگین»، «بروبچههای خوب» و حتی «کازینو» رفتهاند. با نگاهی به فیلم، به راحتی میتوان متوجه شد که اسکورسیزی دلبستگی خاصی به هالیوود آن دوران دارد. در بسیاری از صحنههای فیلم، میتوان این حس را لمس کرد. صنعت سینمای آمریکا و هالیوود از دهه پنجاه به بعد، هیچ وقت نتوانست به دوران طلایی ما قبل خود برگردد. از این روی، نگاه فیلمسازان امروزی به آن دوران، نگاهی توأم با دریغ و حسرت و نوستالژی است.