در اولین دستگيري سید حسين علم الهدي او را در بند نوجوانان ، زنداني كردند . پس از مدتي كه به ملاقاتش رفتيم، مشاهده كرديم كه زندان داراي اتاق هاي بسيار كوچك و قديمي و كاملا غير بهداشتي است. از حسين سؤال كرديم :چه چيز لازم داري كه برايت بياوريم ؟گفت: فقط يك جلد قرآن برايم بياوريد.
قبل از انقلاب بود. می خواستند مسجد لشکر ۹۲ زرهی را افتتاح کنند. نوجوانی را برای خواندن قران آوردند. نوجوان علاوه بر اینکه پیش پای تیمسار جعفریان بلند نشد، آیاتی از قرآن را خواند که در آنها دعوت به جهاد و مبارزه شده بود. نویسنده گزارش ساواک در بخش نظریه نوشته بود:
با توجه به سن کم قاری، به نظر میرسد بی توجهی به تیمسار در موقع ورودشان به مسجد را باید به حساب بچگی او گذاشت. شاید هم در آن لحظه حواسش به پیدا کردن سوره ای بود که قصد خواندن آن را داشته و برای همین یادش رفته به احترام تیمسار از جایش بلند شود؛ اما خواندن آن آیات شاید زیاد هم تصادفی نبود به خصوص وقتی به سوابق خانوادگی قاری توجه کنیم…
بعدها فهمیدند حسین علمالهدی همان قاری نوجوان؛ عمدا چنین رفتاری کرده است.
در اوج مبارزات انقلاب، يكي از دانشجويان انقلابي توسط رژيم شاه دستگير شد.برادر خلقاني نقل مي كند ، به شهید سید حسین علم الهدی گفتيم: فلاني را دستگير كرده اند، آيا فكر ميكني مي تواند در برابر شكنجه ها ، مقاومت كند؟
حسين گفت: آيا قرآن مي خواند؟ گفتم منظورت چيست؟ گفت: اگر با قرآن انس داشته باشد، مي تواند مقاومت كند!
راوی: سید حمید علم الهدی
شهيد سید حسین علم الهدی هميشه قرآني همراهش بود كه حتي در جنگ هنگامي كه كمي وقت پيدا ميكرد، قرائت مينمود. وقتي جنازه ی شهيد علم الهدي پيدا شد، مثل جنازه ی مولایش ؛ امام حسین- علیه السلام- طوري تانك بر جسد او و يارانش رانده شده بود كه آرپيجي كه همراهش بود پرس شده بود. و جسد وي طوري پودر شده بود كه استخواني هم نمانده بود، به جز آن قرآن.
راوی: علی شريفی