شبکه ایران نوشت:
26 خرداد، سالروز شهادت شهیدان بخارایی، نیک نژاد، صفار هرندی و امانی است که به دلیل ترور حسنعلی منصور (عامل تصویب قرار داد کاپیتولاسیون و تبعید حضرت امام به ترکیه) محاکمه و اعدام شدند.
شهید حاج مهدی عراقی هم جزو همان گروه بود، ولی در محاکمات ابتدا به اعدام و سپس حبس ابد محکوم شد.
ایشان تا زمان اوج گیری انقلاب در زندان بود و در در سال 57 به همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد و برای ملاقات با امام به نوفل لوشاتو سفر کرد.
در آن سفر، حاج مهدی عراقی شب ها برای جمعی از جوانان، روایتی از تاریخ مبارزات (خصوصاً آنهایی که خود از نزدیک شاهد بود، نظیر مبارزات فدائیان اسلام و مؤتلفه) ارائه می داد که نوار آن سخنرانی ها بعدها تبدیل به کتاب شد. ایشان در قسمتی از آن جلسات، ماجرای اعدام انقلابی حسنعلی منصور را تعریف نموده است که آن را می خوانیم:
«از همان روز اولی که حاج آقا [امام خمینی] گرفته شد و تبعید شد، برنامه ترور منصور طرح ریزی شد. ... به این فکر افتادیم که بیشتر رفت وآمدهای منصور رویش دقت بشود. در موقعی که بعضی جاها که می رود یا بعضی اداره جات می رود یا به مجلس می رود، زیر کنترل باشد. ... در همین گیر و دار ما متوجه شدیم روز پنجشنبه منصور دو جا می خواهد برود؛ یکی افتتاح شرکت تعاونی ارتش بود، یکی هم آمدن به مجلس.
که شب پنج شنبه مسئول تنظیم برنامه از جهت کارهای نوشتنی و تنظیم برنامه ها [تهیه قطعنامه جهت پخش بعد از انجام ترور] با مرحوم حاج صادق امانی ما بود، که اینها جلسه ای در شب پنج شنبه داشتند یک قطعنامه ای در 6 ماده تنظیم می شود که به امضای چند تا از برادران می رسد که علت عمل بیان بشود توی آن، که چرا ما این کار را کردیم و هرکدام از برادران که موفق بشوند این کار را در آنه روز انجام بدهند، آن قطعنامه که به امضای او هست پخش بشود.
و علاوه بر اینها مرحوم بخارایی خودش هم در حدود نیم ساعت صحبت می کند [و بر وری نواری ضبط می شود که آن هم بعد از انجام عملیات منتشر شود] و خطاب می کند به نسل جوان که من از دنیای نو ورای این جهان با شما سخن می گویم، من اولین کسی بودم که تیر را به طرف دشمن رها کردم، تا وقتی که استعمار و استثمار و استبداد را از این مرز و بوم بیرون نکرده اید، اسلحه خود را بر زمین نگذارید.
... آن شب را تا ساعت 12 اینها برنامه هایی که در رابطه با فردایشان بود، تقریباً تنظیم می کنند. بعد از [ساعت] 12 هم یک مقداری می خوابند، در حدود یک ساعت به اذان مانده بچه ها بلند می شوند و مشغول نماز شب [می شوند]. بعد، صبح که می شود حرکت می کنند به طرف بهارستان.
... چهار نفر از این برادرها مسلح بودند، که در هر قسمتی که هر کدامشان زودتر با منصور برخورد کردند او مبادرت به عمل بکند.... نزدیکی های ساعت 10 بود که ماشین منصور از قسمت شاه آباد وارد میدا بهارستان می شود و به طور عمودی جلوی درب مجلس می ایستد، همان درب بزرگ.
قبل از اینکه شوفر بیاید پایین، برگردد بیاید این ور درب را باز بکند خود منصور درب را باز می کند و می آید بیرون. ... آقای بخارایی هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت می آمد، [منصور] که درب را باز می کند و می آید، به فاصله دو متر بین این دو تا فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشین بنز ایستاده بودند، هنوز گارد محافظ پیاده نشده بودند، اسلحه هم لای دفترچه بود، آن دفترچه که دستش بوده، اسلحه هم لای آن بوده، به مجرد اینکه منصور می آید پایین اسلحه را همان جوری که دستش بوده تیر اول را شلیک می کند که می خورد به شکم منصور، منصور که دولّا می شود تیردوم را می زند پس گردنش، تیر سوم را که می خواهد بزند [گارد محافظ می زنند زیر دستش]، اسلحه می پرد بالا.
بخارایی را آنجا می گیرند. وقتی می گیرند، آقای نیک نژاد از آن ور ماشین شروع می کند به تیر اندازی کردن، گارد فرار می کند، آقای بخارایی هم فرار می کند. سربازهایی که دم مجلس بودند صدای تیر را که می شنوند، می آیند بیرون نیک نژاد را می گیرند. نیک نژاد می گوید من نبودم، [او آنجاست] دارد می رود، [و برای فریب آنها وسط میدان را نشان می دهد] آنها بر می گردند می بینند که یکی وسط خیابان دارد فرار می کند، نیک نژاد را ولش می کنند که آن هم می پرد توی تاکسی، نیک نژاد از آن ور می رود. آقای بخارایی هم چون زمین یخبندان و سُر بود، سُر می خورد زمین، (می خورد زمین)، چند تا پلیس که عقبش کرده بودند می گیرند او را آنجا و می آورند کلانتری بهارستان.»