به گزارش تابناک به نقل از ایکنا، عاشورا واقعهای است که همواره مورد توجه انسانها و جریانات فکری مختلف بوده و هر شخص و جریانی در پی الگوگیری از آن برآمده است. از این رو تأثیر پیامهای عاشورا در زیست فردی و جمعی مردم و از سویی عدم التفات به برخی مفاهیم محوری در حرکت امام حسین(ع) مانند ظلمستیزی از جمله مسائل مهمی است که باید مورد کنکاش قرار بگیرد.
به منظور بررسی این مسائل، با سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، به گفتوگو نشستیم که در ادامه متن آن را میخوانید؛
ـ تأثیر پیامهای عاشورا در زندگی فردی و اجتماعی انسان چه باید باشد؟
این پرسش وقتی به این صورت مطرح میشود، مفروض این است که ما میدانیم پیام عاشورا چیست، اما رخداد عاشورا یا رویداد عاشورا، مانند هر رویدادی که در عالَم انسانی رخ میدهد، از منظرهای مختلف قابل تفسیر است. بدین معنا که بدون توجه به منطق هرمنوتیکی نمیشود پیامهای عاشورا را تبیین کرد. به عبارت دیگر، ما یک تبیین فرازمانی و فرامکانی از رخداد عاشورا نداریم که یکبار برای همیشه به صورت استاندارد بگوییم که پیام عاشورا این است و همه باید در تمامی زمانها و مکانها از این پیام تبعیت کنند. به همین دلیل پیش از اینکه پاسخ دهیم که تأثیر پیامهای عاشورا در زندگی انسان چه باید باشد، باید بگوییم که از کدام منظر داریم به این رویداد تاریخی، که میتواند ابعاد اگزیستانسیال، سیاسی، اجتماعی، دینی، فرهنگی، مذهبی و روانشناختی داشته باشد، نگاه میکنیم. به همین دلیل شاید یکی از مشکلات یا موانع در فهم رخداد و رویداد عاشورا این بوده که ما فکر کردهایم که عاشورا فقط یک تعریف دارد و آمدهایم به آن رنگ و لعاب مقدس هم دادهایم تا نتوانیم آن را مورد کنکاش قرار دهیم.
اگر این مقدمه قابل طرح باشد، باید بگوییم که چه تفسیرهایی از رویداد عاشورا انجام شده یا میتوان چه تفسیرهایی از عاشورا به دست داد. اگر حالت اول را در نظر بگیریم، به نظر میرسد در طول تاریخ، مسلمین و شیعیان شاید دو یا سه تفسیر عمده از رویداد عاشورا داشتند؛ یک تفسیر این بوده که رخداد عاشورا جنبههای سیاسی داشته و مسئله حکومت مطرح بوده است؛ یعنی اختلافی بین دو شخص یا دو جریان در جهان اسلام وجود داشته که یکی به رهبری یزید و خاندان اموی بوده و دیگری به رهبری امام حسن(ع) و بعد امام حسین(ع) و خاندان علوی و هاشمی که بر سر مشروعیت و اینکه چه کسی زعیم امت اسلامی باشد به جنگ پرداختند.
اگر بخواهیم از این منظر نگاه کنیم، باید تلاش کنیم که مسائل تاریخی را با دقت بخوانیم و ببینیم قدرت از خاندان هاشم یا از طایفه هاشم چطور به دست امویها افتاد و مسئله قدرت در تاریخ اسلام و نسبت آن با دین چه دیالکتیکی را پیدا کرده بود و چرا و چطور قدرت از خاندان هاشمی و علوی به دست امویان و بعد به دست عباسیان افتاد و این تغییر موضع در ساحت قدرت چه تأثیری بر روی الهیات اسلامی و نحلههای گوناگون در ساحت جهان اسلام گذاشت.
یک تفسیر دیگر از رخداد عاشورا مسئله اصلاح است که امام حسین(ع) و رویداد عاشورا را ذیل پارادایم اصلاحگری میبینند. در سال ۶۱ هجری، کمتر از نیم قرن از رحلت رسول خدا(ص) گذشته بود، اما نهادهایی در جامعه شکل میگیرد که به جای اینکه کمک کنند تا پیام نبوی در جامعه استقرار یابد، یک حرکت ارتجاعی را در پیش میگیرند و دوباره معادلات و مناسبات اجتماعی به دوران پیشانبی برمیگردد. برای نمونه وقتی در سقیفه بحث زعامت زعیم اتفاق میافتد که چه کسی زعیم جامعه شود، استدلالهای افراد این است که زعیم جامعه نمیتواند یک شخص جوان باشد، بلکه باید شیخ و کهنسال باشد و شیخوخیت داشته باشد.
از منظر مردمشناسی میدانیم که در قبایل و طوایف و زندگی قبیلهای کسی میتواند زعیم و رئیس شود که آن شیخوخیت را داشته باشد و پیر بودن و کهنسال بودن، خودش مشروعیت میآورد، اما به جای اینکه اصل قرآنی تقوا مورد اتفاق افراد قرار بگیرد تا زعامت یک نفر را قبول کنند، اصل شیخوخیت ملاک قرار میگیرد و این نشان میدهد که دقیقا پس از رحلت پیامبر(ص)، جامعه یا نخبگان جامعه یا به عبارتی مؤثرین جامعه و کسانی که به هر نوعی در ساخت جامعه مدینه نفوذ داشتند، برای اینکه بتوانند نهاد قدرت را به دست بگیرند، به جای مفهوم دین که تقوا را در زعامت مهم میداند، به اصل شیخوخیت برمیگردند. این امر نشان میدهد که جامعه از همان ابتدا دچار نوعی حرکت ارتجاعی میشود و به دلیل اینکه بخواهند کاریزمای نبی را حفظ کنند، به دنبال نوعی بوروکراسی و حفظ و صیانت انرژی، که نبی وارد جامعه کرده، میروند. به همین سبب میبینیم که در سال ۶۱ قمری، امام حسین(ع) حرکت خودش را اصلاحی معرفی میکند و این منظر دیگری است که در مورد رخداد عاشورا باید مورد توجه قرار گیرد.
یک رویکرد دیگر نیز به عاشورا وجود داشته و آن اینکه عاشورا را به مثابه نوعی پارادایم تنزیه و تهذیب روحی - اخلاقی در نظر میگرفتند و مناسک و شعائری ذیل رخداد عاشورا در طول تاریخ شکل میگیرد و گاه آن را به ائمه(ع) نسبت میدهند و در مجموعه این مناسک و شعائر فضایی را ایجاد میکنند که شیعیان و انسانهایی که متمایل به تشیع هستند در این مجالس گرد هم میآیند و نوعی تهذیب جمعی صورت میگیرد. وقتی که اهل تصوف و دراویش میخواهند ذکر بگویند، دو نوع ذکر میگویند؛ یکسری مجالسی است که دور هم حلقه میزنند و یک وقت هم درویش در خلوتش یکسری اذکار را میگوید. در ذکر جمعی نوعی مناسک هست که موجب تهذیب جمعی میشود و در بین شیعیان نیز میبینیم که مجالس عزاداری به صورت جمعی پروسههایی را ایجاد میکند و روشهایی ابداع شده است که بتوانند به صورت جمعی دست به تهذیب نفس بزنند.
راویان به انحای گوناگون روایتهای رنج را تقریر میکنند و این کار باعث تباکی و گریه و بکاء میشود و این نوعی حالتِ بروز احساسات عمیق را در پی دارد که موجب میشود انسان رقیقالقلب شود و نوعی همبستگی در جامعه شیعی ایجاد خواهد شد.
این سه رویکرد به صورت کلان رویکردهایی بوده که در تاریخ تشیع وجود داشته است، اما اینکه هرکدام از آنها چه تأثیری باید داشته باشند، بحثی است که میتوان مطرح کرد. مثلا بگوییم رخداد عاشورا چه تأثیری بر فهم ما از رابطه دین و قدرت دارد یا رخداد عاشورا چه تأثیری روی پارادایم اصلاح و مصلحان اجتماعی دارد و سه اینکه مراسم و مجالس عزا چطور میتوانند و یا باید بتوانند نوعی از تهذیب فردی و جمعی را ایجاد کنند و تقریر روایتهای رنج اهل بیت(ع) در عاشورا چطور باید انجام شود که بتواند روی ساختار روح و روان انسانها تأثیر بگذارد تا انسان بتواند به نوعی از نورانیت و تهذیب و منزه شدن برسد.
ـ آیا این تأثیرات دیده میشود؟ اگر نه دلیلش چیست؟
اگر آن سه منظر را در نظر بگیریم که عبارت از رابطه دین و قدرت، مسئله اصلاح و همچنین مسئله تهذیب روحی و روانی است، میتوان روی آن بحث کرد. در اینجا باید گفت که رابطه دین و قدرت در جهان اسلام و ساحت تشیع یک بحث کلانی است؛ یعنی هم باید تاریخی به این مسئله نگاه کنیم که در حکومتهای شیعی از دوران آل بویه تا جمهوری اسلامی و حتی بیرون از ایران مانند شبه قاره و ... رابطه دین و حکومت چطور بوده و بعد در دورانی که مثلا حکومتها شیعی بودند علما چطور در نسبت با قدرت بودند و بعد در دورانی که حکومتها شیعی نبودند عالمان شیعی چه نسبتی با قدرت داشتند و در دورانی که حاکمان شیعی بودند روحانیون یا روحانیت شیعی چه نسبتی با قدرت داشتند و امروز که تمایز بین قدرت دینی و قدرت سیاسی وجود ندارد و در مفهوم ولایت فقیه، زعامت دینی و زعامت سیاسی تجمیع شده، برای نسبت قدرت و دین چه اتفاقی افتاده است.
یک پرسش هم این است که در دوره معاصر نسبت رخداد عاشورا و بحث اصلاح اعم از اصلاح دینی و اجتماعی .... چیست؟ در یک حاکمیتی که نسبت قدرت دینی و سیاسی نسبت دوگانه نیست، بلکه یک یگانگی ایجاد شده و زعامت سیاسی و دینی ذیل چتر ولایت فقیه قرار گرفته، اصلاح دینی چطور انجام میشود و یا پیام عاشورا را چطور میتوانیم بحث کنیم. در مورد پارادایم عزاداری باید ببینیم چه تأثیری داشته است و آیا این عزاداریها توانسته نوعی اعتلای روحانی و احساسی را در جامعه ایجاد کند؟ یکی از آسیبهایی که امروزه حتی علمای دین هم بدان اشاره میکنند، سیطره نگاه مداحانه به دین و مسئله عزاداریهای محرم و تهی بودن بسیاری از مداحیهاست که محتوای معرفتی بسیار پایینی دارند و تباکی و گریه و زاری را بدون توجه به بنیانهای معرفتی انجام میدهند که آسیبهای بسیاری را ایجاد کرده و موجب شده است که خرافات ترویج شوند.
ـ الهام گرفتن از اهداف امام حسین(ع) و عاشورا چگونه میتواند در زندگی امروز ما بروز یابد؟
یکی از بحثهایی که در عاشورا مطرح بوده اینکه امام(ع) به دشمنان خودش میگوید اگر دین ندارید حریت داشته باشید و این نشان میدهد که اگر بخواهیم در جامعه امروز خود از واقعه عاشورا و رویداد عاشورا درسی گرفته باشیم در نسبت با دیگری باید مروت را رعایت کنیم و حتی اگر دین هم نداریم باید اهل فتوت باشیم. این در سطح فردی یک معنا دارد، در سطح اجتماعی و در نسبت قدرت با مردم نیز میتواند نسبت دیگری داشته باشد. مثلا کسانی که صاحب قدرت هستند در نسبت با زیردستان خود و مردم چطور باید رفتار کنند؟ آیا رفتارشان باید رفتار متکبرانه باشد یا سیاستهایی که اتخاذ میکنند منجر به شکافهای طبقاتی میشود یا خیر، سیاستهایی باشد که منجر به اعتلای جامعه و برقراری عدالت در آن شود و اساسا دین برای عسرت مردم نیامده، بلکه دین برای یسر آمده تا زندگی مردم آسانتر شود. حال پرسش این است که آیا واقعا مردم ایران امروز از حاکمیت دین احساس آسودگی میکنند یا احساس عسرت؟ این هم میتواند به عنوان پیامی باشد که از عاشورا دریافت میکنیم.
ـ چرا از عاشورا و اهداف امام حسین(ع) مثل نهی از منکر یا مبارزه با ظلم، فقط به مناسک و شعائر اکتفا کردهایم؟
این امر برمیگردد به اینکه وقتی داریم در مورد عاشورا سخن میگوییم، یعنی داریم از مقوله دین سخن میگوییم؛ چون امام حسین(ع) که از خودش دینی ارائه نکرده بود و بحث از این است که رابطه دین و جامعه چطور باید باشد. اهداف امام حسین(ع) در عاشورا اصلاح امت جدش بود و برای اصلاح دین اقدام کرده بود، اما چه چیزی به دین اضافه شده بود؟ یکی از چیزهایی که به دین اضافه شده بود و مایه شرمساری و قیام امام شد این بود که میخواستند قدرت را در جامعه موروثی کنند و نهاد قدرت به سمت سلطنت رفته بود و امام حسین(ع) در برابر این موضوع قیام کرد و گفت که نباید مسئله قدرت تبدیل به سلطنت شود.
این بحث تمایز میان سلطنت و خلافت و امامت یکی از بحثهای مهم در تاریخ و تمدن اسلامی است و بر روی الهیات شیعی و اهل تسنن تأثیر عمیق گذاشته است، اما پس از صفویه و تاسیس حکومت شیعی، رابطه روحانیت و نهاد قدرت و نسبتشان با الهیات دچار تغییر و تحولات بنیادینی شد و باز به گونهای دیگر سلطنت تحت لوای حکومت شیعی و بحث موروثیشدن قدرت در جهان تشیع، نه به نام خلافت، اما به نام سلطنت بازسازی شد و هرچقدر مسئله قدرت و پیوند قدرت با مسئله دین عمیقتر میشود و به نحوی به سمت این میرود که قدرت و موروثی شدن آن در جامعه نهادینه شود، میزان جنبههای مناسکی و احساسی بیشتر میشود و گویی که به استحمار در جامعه دامن میزند.
ـ چرا نزد علما و مراجع قدیم و فعلی کمتر به بحث مبارزه با ظلم در نهضت عاشورا توجه میشود؟
ما وقتی داریم در مورد مفهوم دین و نهاد دین و اساسا نهاد متولیان دین صحبت میکنیم، با سه دوره روبهرو هستیم و هرکدام از اینها مقتضیات و چارچوبهای خودشان را در جامعه ایجاد کردند. یکی دورانی است که متولیان دین به نام عالم و طبقه علما معروف هستند و اینها در نسبت با قدرت در برابر قدرت خود را تعریف میکنند و مشخصاً بعد از عاشورا این تقابل با قدرت در الهیات شیعی یک چرخش بنیادین پیدا میکند و عمیقتر میشود. گاهی اوقات این تعمیق در ساحت مبارزه رو در روست یا در برخی اوقات که جامعه شیعی در وضعیت ضعیف قرار گرفته صرفاٌ در ساحت فکری و اندیشهای یا یک نوع مبارزه بدون خشونت منفی خودش را نشان میدهد؛ مثلا علمای شیعی تلاش میکنند با اصحاب قدرت مراودهای نداشته باشند یا علمای شیعی در روستاها و کوهستانها زندگی و تلاش میکنند که از نهاد قدرت به دور باشند و نوعی مبارزه منفی را با قدرت پیشه میکنند. در این دوره متولیان دین در برابر قدرت و ضد قدرت خود را تعریف میکنند.
یک پارادایم دیگری هم هست که علمای شیعی یا متولیان دین مشخصا در دوره صفویه در کنار قدرت قرار میگیرند و برای تحکیم پایههای حکومت شیعی تلاش میکنند و اینجاست که حتی اسم متولیان دین از عالم و علما تغییر میکند و این تغییر ارتباط عمیقی با قدرت دارد؛ یعنی میبینیم که پس از دوران صفویه است که با یک طبقه روحانیت روبهرو میشویم و عالمان آنها را فقط عالم نمیدانند، بلکه به عنوان روحانی از آنها یاد میکنیم. وقتی متولیان دین در برابر قدرت هستند، عنوان عالم دارند اما وقتی در کنار قدرت هستند یک طبقهاند و آن طبقه، روحانیت است.
در عصر سوم که عصر ماست اینطور است که متولیان دین نه ضد قدرت هستند و نه صرفا در کنار قدرت، بلکه خود قدرت هستند و یکی شدن نهاد دین و قدرت را داریم. در اینجا دیگر خود نهاد ولایت فقیه تجسم دو پیکر است که در تاریخ از یکدیگر مجزا بودند که عبارت از نهاد قدرت و دین است و در نهاد ولایت فقیه یکی شدند. در این دوره ولایی، متولیان دین دیگر نه نامشان فقط عالم است و نه فقط طبقه روحانیت است، بلکه باید نام دیگری برایش ابداع کرد و باید از نظم ولایی صحبت کرد که در نظم ولایی نهاد قدرت و دین نه در مقابل هم هستند و نه در کنار هم بلکه ممزوج شدند. اینجا نام کسانی که متولیان دین هستند، قابل بحث است اما داخل نظم ولایی هستیم و در آن وقتی از عاشورا صحبت میکنیم، یقیناً گفتمان یا روایتهایی که در مورد رخداد عاشورا برساخته میشود با دو عصر پیشین خودش متفاوت است. مثلا در دورانی که پارادایم عالممحور حاکم است با دورانی که پارادایم، روحانیمحور است و دورانی که ولایتمحور است، روایات غالب در مورد عاشورا متفاوت است. البته بحث این سه مدل صرفا در سه مدل تاریخی نباید دیده شود و حتی ممکن است به صورت سه مدل در یک عصر واحد هم وجود داشته باشد. مثلا امروزه در جهان تشیع میتوانیم پارادایم عالممحور، روحانیمحور و ولاییمحور را ببینیم که هرکدام از اینها سه فرم از رخداد عاشورا را صورتبندی میکنند که الزاما با هم موافق نیستند. وقتی میخواهیم در مورد عاشورا سخن بگوییم و اینکه چه تأثیری بر ما میگذارد، باید ببینیم در کدام پارادایم داریم بحث میکنیم. هریک از اینها روایتهای متفاوتی را از رنج اهل بیت(ع) تقریر میکنند.
البته این پرسش مطرح است که آیا میتوان این سه سنخ را ذیل یک فرم واحد قرار داد یا خیر که این امکان وجود ندارد؛ چون هرکدام از این سه سنخ سه پایگاه اجتماعی متفاوت دارند و نسبت دین و قدرت صرفا ذهنی یا نظری نیست، بلکه ارتباط وثیقی با مناسبات اجتماعی، معادلات قدرت، تعاملات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و نیز توزیع مکنت، قدرت، ثروت و منزلت در جامعه دارد؛ مثلا عالمی که در برابر قدرت قرار گرفته نمیتواند روایتی از عاشورا را برساخت کند که با متولی دینی که در نظم ولایی خودش را تعریف کرده و فاصلهای بین قدرت و دین نمیبینید، روایتش یکسان باشد و یقینا مخاطبان آنها نیز متفاوت خواهند بود.
گفتوگو از مرتضی اوحدی