این فیلمِ مستندنما به کارگردان کهنهکاری میپردازد که تلاش میکند با جهان پیرامونش و صنعت فیلمسازی پیشرفته کنار بیاید و خود را وفق دهد؛ کارگردانی که وجود خارجی ندارد و به نوعی میتوان او را برآمدی از درونیات و حدیث نفس اورسن ولز کارگردان این اثر دانست.
به گزارش «تابناک»؛ «آن سوی باد / The Other Side of the Wind» یک فیلم مستندنمای تجربی به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی اورسن ولز است؛ اثری که با مرگ اورسن ولز در سال ۱۹۸۵ متوقف و سرانجام در سال ۲۰۱۸ تکمیل و منتشر شد و تحسین منتقدین را در پی داشت.
این فیلم روایتی از «جیک هانافورد»، کارگردان افسانهای (جان هیوستون) و مشکلات و مخصمههای او در راه ساخت آخرین فیلم سینماییش است. با در نظر گرفتن اینکه بیش از ۴۰ سال طول کشید تا آخرین اثر «اورسون ولز» شکل چیزی بگیرد که بتوان به آن «فیلم سینمایی» گفت، اولین سوالی که باید پرسید این است که آیا این فیلم کاملا به هدف خود رسیده و تحقق یافته است؟ جواب کم و بیش مثبت است.
تیم سختکوش متشکل از افراد حاضر در بایگانی و تکنسینها که بر روی «آن سوی باد» کار کردند توسط «باب موراسکی» تدوینگر برنده جایزه اسکار برای فیلم «گنجه درد / The Hurt Locker» هدایت شدهاند. آنها بیش از صدها ساعت از تصاویری که از اثر آخر «اورسون ولز» باقی مانده بود را در اختیار داشتند و یادداشتهای او نیز در دسترس بود. چیزی که در نهایت کار آنها به دست ما میدهد، یک اثر قابل تماشای عجیب و غریب است و «اورسون ولز» نیز در این فیلم زنده است و حضورش احساس میشود. شما میتوانید حضور پرقدرت دیانای او در این اثر را با اتمسفر شیطانی آن حس کنید.
حال این فیلم واقعا فیلم خوبی است یا نه؟ یک آش که همه چیز در خود دارد یا داستانی که قبلا هم دیدهایم؟ یک اثر هنری یا یک تحفه؟ بگذارید اینگونه بگوییم که این اثر تقریبا ملغمهای از تمام آنهاست. «آن سوی باد» تعداد زیادی شخصیت دارد. فیلم ساختاری آزاد و رها و جریاندار دارد و در عین حال وحشت و ترس داخل اتمسفر هالیوود را نیز به خوبی نشان میدهد.
فیلم همچنین گویی قطعاتی تکهتکه شده است و با انواع مختلفی از تصاویر -۳۵ میلیمتری و ۱۶ میلیمتری، سیاه و سفید و رنگی- نیز روبهرو خواهید بود. البته این فیلم که «اورسون ولز» آن را در یک پروسه شش ساله از ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۶ ساخته، صرفا به خاطر اینکه قبل از تکمیل کردن آن مرده است، فیلم تکهتکهای نیست. طبق شواهد، فیلم تکهتکه همان چیزی میبود که «ولز» در صورت تمام کردن آن شاهدش میبودیم.
«ولز» ۵۵ ساله بود که از اروپا بازگشت تا کار روی این پروژه را شروع کند، از ابتدا این اثر را به عنوان فیلم بازگشتش در نظر داشت و قرار هم بود که یک شاهکار بسازد؛ حکم نهایی «ولز» درباره هالیوود، رسانه، فرهنگ جدید جوانان و سیاست پیچیده و سخت ساخت فیلم. اما فیلم همچنان با همان سیستم نظری فیلم کمخرج، که «من دارم فیلمم را با هرچه که دم دست است میسازم» ساخته شده است؛ همان سبکی که ولز در دهه قبلی کار خود هم آن را در پیش گرفته بود.
سبک بصری در حال مرگ آن فیلمهای آخر به نوعی یک آرزو نیز بوده است. «ولز»، نابغهای که توسط سیستم هالیوود کشته شد، خود را به درجه نهایی یک فیلمساز مستقل و خارج از سیستم تبدیل کرده است. در عین حال، سوالی که در سالهای آخر عمرش برای او پیش آمده بود و در آثارش نیز قابل مشاهده است، این که بدون بودجه یا عوامل کار و یا عملا بدون یک استودیویی که بتواند کارگردان را پشتیبانی کند، آیا میتواند فیلمی را به گونهای که دوست دارد- زوایای دوربین، دیالوگهای خاص و جهانبینی خودش- بسازد که تبدیل به یک جادوی واقعی و یک فیلم «اورسون ولز» شود؟
این ایده بسیار جالب است، اما شاید دلیل اصلی که «ولز» هیچوقت «آن سوی باد» را کامل نکرد، این است که تا حدی تمایلی به این کار نداشت. برای او، پروسه و جادوی فیلمسازی چیزی بسیار مهمتر از پایان ساخت فیلم بود. هیچوقت فیلم را تمام نکردن شیوهای خودبزرگپندارانه و در عین حال خودنابودگرانه برای ولز بود تا بگوید در جایی که هالیوود فیلم میساخت، نوع فیلمسازی او بود که باعث تعالی آثار میشد. خالص بودن این پروسه مهمترین نکته بود.
این روش مستقل بودن و هنر خالص و زندگی برای هنر در «آن سوی باد» این فیلم را به اثری از اغراقهای هالیوودی تبدیل کرده که به طرز خندهداری، به یکی از آفات تولیدی این سیستم تبدیل میشود. هالیوود از دید «ولز» آن کارخانه رویایی بود که به شما اجازه نمیداد حقیقت را بگویید.
«آن سوی باد» خود را به عنوان یک اثر داستانگو معرفی نمیکند تا زمانی که به جایی میرسد که همه در خانهای برای جشن تولد هفتاد سالگی «جیک» جمع شده اند. تمامی دوستان، همکاران، رفقا و هرکس که او میشناسد آنجا حضور دارد؛ از جمله تعدادی از دشمنانش، برای مثال یک منتقد (سوزان استراسبرگ) که مدام به او نیش میزند و یا رفقای کارگردان جوان «ولز» مثل «پال مازورسکی» و «هنری جالوم» که نشسته و درباره جنگ طبقاتی صحبت میکنند. پس از مدتی، «جان هیوستون» با زیرچشمنگاهکردنهایش، -همان حرکتی که بازیاش در «محلهی چینیها / Chinatown» را آنچنان شگفتانگیز کرد- شروع به در دست گرفتن صحنه میکند و فیلم تازه آغاز میشود.
آیا «هیوستون» در حال بازی کردن شخصیت واقعی «ولز» است؟ بله و در عین حال نه. «هانافورد» که به اندازه تاریخ سینما پیر است، تقریبا به مثابه هالیوود است و تمام رازهای کثیف و تاریک آن را میداند، رازهایی که خود او نیز مسبب برخی از آنهاست. او جملات تاثیرگذاری همچون «من فکر میکنم که ساختن یک فیلم خوب کار نسبتا آسانی است، البته نه یک فیلم عالی؛ مسئله آن کاملا جداست» یا «قرض گرفتن از دیگران اشکالی ندارد تا زمانی که از خودمان قرض نگیریم.»
هانافورد بخشی از هالیوود در دوران قدرت است، بهگونهای که «ولز» پس از ساخت «همشهری کین / Citizen Kane» هیچوقت نبود اما او همچنان یک یادگار نیز هست. سیستم استودیوییای که «هانافورد» در آن افسانهی خود را ساخت متلاشی شده است و یک هالیوود جدید – شاید هم پایان هالیوود در حال ظهور است. همچون «ولز» او در حال بازگشت از یک دوران تبعید در اروپاست، در عین اینکه فیلمی که او قصد ساختش را دارد، دست کمی از فیلم «ولز» ندارد. آن فیلم یک اثر جوانانه-روانشناسی به نام «آن سوی باد» است و ما بخشهایی از آن را میبینیم؛ ابتدا در جایی که «ویلی بویل» (نورمان فوستر)، دستیار «هانافورد» سعی دارد تا فیلم را به یک سرمایهگذار احتمالی (جفری لم) بفروشد اما او در میانهی کار صحنه را ترک میکند.
اگر حملات لفظی اثر را یک سبک هجوم در نظر بگیریم، سبک بصری اثر را میتوان برادر همان تکنیکهایی دانست که «ولز» با «ت مثل تقلبی» آغاز کرده بود. این فیلم همان زبان هیپنوتیزمی نابودکننده رسانههای مختلف را که «اولیور استون» در «قاتلهای مادرزادی / Natural Born Killers» استفاده کرده را به کار برده و همین باعث شده که شما فکر کنید «اولیور استون» بخش چهل دقیقهای مرتبط این اثر را هم دیده است یا نه.
بزرگترین لذتی هم که از دیدن این فیلم میبریم این است که «آن سوی باد» یک فیلم کاملا «ولزی» است. این فیلم بسیار شبیه به حس و حال و هوای او در «نشانی از شر / Touch of Evil» است اما بیایید صادق باشیم؛ «نشانی از شر» و «همشهری کین» قدرت هنری یکسانی دارند. «آن سوی باد» هر چقدر هم که روان باشد، در نهایت باز هم همان فیلمی است که ما دیگر نیازی نداریم دربارهی آن حدس بزنیم. چیزی که شما همچنان دربارهی آن حدس خواهید زد، این است که فیلم چگونه میشد اگر «اورسون ولز» از ابتدا تا انتهای آن را میساخت.