بین الملل تابناک: دانیل لاریسون (Daniel Larison) مدیر ارشد مجله «امریکن کانسروتیو» در مقاله ای در اندیشکده کوئینسی نوشت: آمریکا گرایش فزایندهای دارد که حرفش را زیر پا بگذارد و از سر خودخواهی یا بیزاری، قراردادهایش را پاره کند.
در این مقاله آمده است: آمریکا در زمینهی اجرای تعهدات دیپلماتیک پایدار، عملکرد خوبی ندارد. سایر کشورها به آسانی تهدیدهای آمریکا به استفاده از زور و اعمال تحریمهای گسترده را باور میکنند اما دشوار است سایر کشورها را متقاعد کنیم که ایالات متحده قابل اعتماد است و به وعدههایش در توافقات مذاکره شده عمل خواهد کرد.
دولت ما با مشکل جدی بیاعتباری روبه روست، چون وعدههای دولت در زمینهی لغو تحریمها و واگذاری سایر امتیازات، باورپذیر نیست. این مساله توانایی چانهزنی مذاکرهکنندگان ما با دولتهای دیگر را تضعیف میکند، زیرا آمریکا گرایش فزایندهای برای زیرپا گذاشتن حرفها و پارهکردن قراردادهایش دارد.
حتی زمانی که دولتهای برخی از کشورها با آمریکا به توافق میرسند و تعهداتشان را رعایت میکنند، هیچ تضمینی وجود ندارد که واشنگتن در سالهای بعدی از توافق خارج نشود و در پی حمله یا سرنگونی آنها برنیاید. عملکرد واشنگتن در برابر لیبی و ایران نمونههای بارزی از این عهدشکنیهای آمریکا هستند.
پاداش پایبندی کامل ایران به توافق هستهای، خروج ترامپ از برجام و جنگ اقتصادی تمام عیار واشنگتن علیه تهران بود. تندروهای جمهوریخواه اعلام کردهاند که هرگونه توافق بین ایران و ترامپ و سایر قدرتهای حهان توسط دولت بعدی آمریکا پاره خواهد شد. از این روی، دولت ایران باید با فرض حتمی بودن این رخداد برنامهریزی کند.
دیپلماسی آمریکا همچنین از اتکای بیش از حد به تهدید به اقدام نظامی رنج میبرد. در چند ماه گذشته، انبوهی از مقالات و نامهها منتشر شده که در آن از دولت بایدن خواسته شده است تا تهدیدات نظامی علیه ایران را «معتبرتر» کند، گویی از نظر آنان تمایل دولت ما برای توسل به زور مورد تردید جدی قرار گرفته است.
این ایده که آمریکا برای پیشرفت در مذاکرات نیاز به ایجاد ترس دارد، همه چیز را به عقب بازمیگرداند. دولت ایران نیازی به این ندارد که حتمی بودن حمله آمریکا علیه خودش را باور کند. رهبری ایران به تضمینهای معتبری نیاز دارد تا باور کند که واشنگتن میتواند تحریمها را کاهش دهد، زیرا بدون چنین تضمینهایی، تهران انگیزهای برای کنار گذاشتن اهرمهای ایجاد شده در چند سال گذشته را ندارد.
استفادهی افراطی آمریکا از تحریمها دست دیپلماسی را میبندد و باعث میشود، کارایی پیشنهاد کاهش تحریم ها در ازای گرفتن امتیازات ویژه تضعیف شود. هنگامی که کشوری هدف طیف وسیعی از تحریمها قرار میگیرد، انگیزه کمتری برای واگذاری امتیاز خواهد داشت، زیرا منافع عملی لغو برخی از تحریمها ( و نه تمام آنها) محدود خواهد بود. از آنجا که از نظر سیاسی اعمال تحریمها آسان و تلاش برای لغو آنها از نظر سیاسی دشوار است، گشایش وعده داده شده تحت تاثیر اقدامات اجباری دیگری قرار میگیرد.
اشتیاق شدید کنگره به تحریم، اغلب روسای جمهور را به بنبست میرساند و باعث میشود آنها در برخورد با کشورهای هدف انعطافپذیری اندکی داشته باشند. حتی زمانی که رئیس جمهور میتواند تحریمها را لغو کند، واکنش شدید تندروها می تواند از نظر سیاسی پرهزینه باشد و به شیوههای گوناگون، دیپلماسی آمریکا را تضعیف کند.
آمریکا دیگر به ندرت پیرامون معاهدهای به مذاکره میپردازد؛ چه رسد به عضویت در معاهدات، اما پیمانهای موفق کنترل تسلیحات را به دلیل کوچکترین نقض از سوی سایر کشورها یا کمترین سوء ظن، کنار میگذارد. به علاوه، پایبندی کامل سایر کشورها به معاهدات، هیچ تضمینی برای عدم خروج آمریکا از پیمانهای بین المللی نیست.
دلیل دیگری که باعث میشود، واشنگتن در تلاشهای دیپلماتیک خود به موفقیت نرسد، این است که فرهنگ سیاسی ما برای دیپلماسی یا افرادی که وظیفه اجرای آن را دارند، ارزش چندانی قائل نیست.
در فرهنگ سیاسی آمریکا، سازش دیپلماتیک اغلب به معنای ضعف تلقی می شود و تقریبا هر گونه راهکار مهم دیپلماتیک در برابر یک کشور رقیب یا منفور قبل از آنکه حتی اجرا شود، به «مماشات» با کشورهای مورد نظر محکوم می شود.
تندروها حتی با کمترین و ضروریترین امتیازهای واگذار شده مخالفت میکنند و آن را خیانت به امنیت ملی میدانند. کنترل حزبی در واشنگتن به این معناست که توافقنامههای مذاکره شده توسط رئیس جمهور وابسته به یک حزب به ندرت با به قدرت رسیدن حزب مقابل برای مدت طولانی دوام میآورند و ناتوانی سنا در تصویب معاهدات جدید تضمین میکند که روسای جمهور باید به توافقات کوتاه مدت رضایت دهند.
در تشکیلات سیاست خارجی آمریکا، هنوز هم اجماع دوحزبی قدرتمندی در زمینهی مداخله نظامی و تحریم ها وجود دارد، اما وقتی نوبت به مذاکره برای مصالحهای می رسد که به نفع همه طرفین است، معمولا جناحبندی شدید حزبی و ایدئولوژیکی بهوجود میآید. این حقیقت پیرامون قراردادها و معاهدات سیاسی یکسان صدق میکند. زمانی که دیپلماسی از سوی بسیاری از رهبران سیاسی و سیاستگذاران مورد چنین بیمهری و بیتوجهی قرار میگیرد، هیچ توافق مذاکره شده ای از نابودی در امان نیست.
سیاستگذاران واشنگتن اغلب نگران این هستند که چگونه ایالات متحده می تواند پایبندی دولت های دیگر را اعتبارسنجی کند، اما مشکل بزرگتر در حال حاضر این است که نمی توان به دولت ما برای انجام کاری اعتماد کرد که می گوید برای چند سال آینده آن را انجام خواهد داد.
چرا هر کشوری باید ریسک سیاسی کند و امتیازات بزرگی را در مذاکرات با آمریکا واگذار کند، در حالی که عملا تغییر موضع واشنگتن پس از انتخابات بعدی ریاست جمهوری حتمی است؟ اگر ایالات متحده نتواند بار دیگر چگونگی عمل به تعهدات دیپلماتیک را بیاموزد، دیپلماسی آمریکایی همچنان به زیان منافع ملی و به زیان صلح و امنیت بین المللی ادامه خواهد داشت.