خشونت، لجبازی، اعتیاد، سرقت و خلافکاری، به عقده های فروخورده ام از دوران کودکی بازمی گردد که پس از جدایی پدر و مادرم، به فردی سرکش تبدیل شدم و به هر بهانه ای کتک می خوردم تا این که ...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات قاتل 32 ساله ای است که در اقدامی ناجوانمردانه، افسر یگان ویژه مشهد را با ضربات چاقو به شهادت رساند.
این جوان متاهل پس از گذشت هفت روز از وقوع جنایت و با تلاش شبانه روزی کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی در یکی از روستاهای مرزی شهرستان سرخس در حالی دستگیر شد که سرهنگ کارآگاه جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) به طور مستقیم هدایت عملیات را برعهده داشت.
این متهم که چندین سابقه سرقت و خلافکاری در پرونده سیاهش دارد به صراحت ارتکاب جنایت را پذیرفت و در حضور قاضی دکتر صادق صفری (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) به تشریح جزئیات شهادت ستوان دوم «احسان پای خسته» پرداخت.
آن چه می خوانید حاصل گفت وگوی یک ساعته خبرنگار خراسان با این ضارب خشن پشت میله های بازداشتگاه است.
اسمت چیست؟ داریوش رحیمی
چند سال داری؟ متولد 1368 هستم و 32 سال دارم.
سواد داری؟ بله! تا کلاس سوم راهنمایی تحصیل کردم.
دوران کودکی ات را چگونه گذراندی؟ من دوران کودکی تلخی داشتم. آن زمان در کلاس دوم ابتدایی درس می خواندم که پدرم به دلیل مصرف مشروبات الکلی دستگیر و روانه زندان شد. مادرم نیز در همان دوران کودکی از پدرم طلاق گرفت و با مرد دیگری ازدواج کرد. این درحالی بود که برادر سه ساله ام نیز به دلیل بیماری صرع فوت کرد و عمویم مرا نزد مادربزرگم در روستا برد. در واقع عقده های خشونت در من از همان دوران کودکی شکل گرفت چرا که مادربزرگم به هر بهانه ای مرا کتک می زد. مثلا اگر «گاو» کمتر از همیشه شیر می داد من باید کتک می خوردم.
آن ها مرا «عقده ای» بار آوردند. به همین دلیل هم در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به کارگری رو آوردم.
بعد از ترک تحصیل چه کردی؟ آن زمان 13 سال بیشتر نداشتم و پدرم نیز در «زندان باز» تحمل کیفر می کرد. یعنی در سال 81 که 13 ساله بودم شاگرد گچ کاری شدم تا هزینه هایم را تامین کنم و بعد هم خودم استادکار شدم و به گچ کاری ساختمان ادامه دادم.
متاهلی؟ بله! دو پسر 8 و 10 ساله هم دارم.
با همسرت چگونه آشنا شدی؟ سال 88 بود که برای گچ کاری به منزل پدر یکی از دوستانم در روستای سرخس رفتم تا خانه آن ها را گچ کنم. آن جا بود که چشمم به خواهر دوستم افتاد و در یک لحظه عاشق شدم چرا که او شباهت عجیبی به «مادرم» داشت. تا آن روز من با کسی ارتباط نداشتم و با دختری هم دوست نبودم. خلاصه 10 شب در منزل آن ها ماندم و همان جا می خوابیدم چون مسیرم دور بود و امکان رفت و آمد وجود نداشت. من از مهر و عاطفه و محبت مادری بی نصیب بودم به همین دلیل خیلی دلباخته خواهر دوستم شدم و بعد از اتمام گچ کاری، او را خواستگاری کردم و بعد هم ازدواج کردیم.
از مادرت خبر داری؟ او در سال 81 خودسوزی کرد البته کسی حقیقت ماجرا را نفهمید فقط گفتند در روستایی که با همسرش زندگی می کرد دست به خودکشی زده است.
پدرت هم اعتیاد دارد؟ بله! او هم بعد از مرگ مادرم معتاد شد.
سربازی هم رفته ای؟ نه! از خدمت سربازی معاف شدم چون چشمم آسیب دیده بود و مشکل داشتم.
چه شد که چشمت آسیب دید؟ من از همان دوران کودکی، خیلی خشن بودم و خیلی زود هم تحریک می شدم. زمانی که 11 ساله بودم شبی در یک مجلس عروسی، دیگران تحریکم کردند که خودی نشان بدهم و حال جوان 18 ساله ای را بگیرم. آن ها اطرافم را گرفته بودند و مرا ترغیب به دعوا کردند. من هم که عقده های فروخورده زیادی داشتم ناگهان وارد نزاع وحشتناکی شدم که آن جا چشمم آسیب دید ولی مادر بزرگم حتی شکایت هم نکرد.
دوران جوانی چه می کردی؟ ابتدا برای کار به «بم» رفتم چون بعد از وقوع زلزله بم، در آن جا کارهای ساختمانی و از جمله گچ کاری زیاد بود. پس از آن هم در شهرهای مختلفی مانند تهران، کرج، هشتگرد، کمال آباد، ابرکوه، میبد و ... سرگردان بودم و در هر کجا مدت کوتاهی کار می کردم ولی به دلیل لجبازی و خشونت اخراج می شدم یا خودم کار را رها می کردم.
بعد از ازدواج زندگی ات چگونه گذشت؟ آن زمان برای گچ کاری در یک باغ ویلا مشغول کار شدم اما باز هم با صاحب باغ نساختم و آن جا را هم رها کردم ولی تلاش می کردم تا هزینه ها و مخارج خانواده ام را تامین کنم.
اولین خلافکاری را چگونه آغاز کردی؟ درست 9 سال قبل بود که با ترغیب و تشویق دوستانم پای بساط مشروب خوری نشستم و به دلیل تقلبی بودن مشروبات دچار مشکلات حادی شدم که دردسرهای زیادی برایم ایجاد کرد ولی اولین سرقت موتورسیکلت را در سرخس انجام دادم. آن روز سر چهارراه با دوستانم ایستاده بودیم که یکی از آن ها گفت: چه کسی جرئت دارد موتورسیکلت را بردارد؟ من هم که حس غرور همه وجودم را فرا گرفته بود به دوربین مدار بسته آن جا زل زدم و موتورسیکلت را از مقابل دوربین برداشتم و سوار شدم ولی چند روز بعد هم پلیس مرا دستگیر کرد که 14 روز در زندان بودم و بعد با تحویل موتورسیکلت رضایت شاکی را گرفتم.
چه شد که باز هم به زندان افتادی؟ من با آن که معتاد شده بودم ولی مصرفم به اندازه ای نبود که برای تامین هزینه های اعتیاد سرقت کنم، با همین کارگری مخارجم را تامین می کردم اما در سال 97 زمانی که در تایباد به شغل نگهبانی مشغول بودم باز هم به خاطر لجبازی و خشونت و جواب های سربالایی که می دادم ، مرا اخراج کردند. مدتی بعد و در حالی که یک خودرو خریده بودم، از پلیس آگاهی تماس گرفتند و مرا احضار کردند. آن جا گفتند که تو احشام را سرقت کرده ای! به همین اتهام به زندان افتادم و در آن جا نیز از درون کش لباس زیرم، 5گرم «کراک» پیدا کردند و دوباره پرونده دیگری برایم تشکیل شد.
ماجرای سرقت موتورسیکلت در سال 98 چه بود؟ آن زمان هم در مشهد زندگی می کردم که برای فروش 35طوق کبوتر به جمعه بازار رفتم و قرار شد با موتورسیکلت معامله کنیم ولی وقتی موتور را سوار شدم و دور زدم طرف مقابل کبوترها را سرقت کرده بود. من هم موتور را بردم و با آن مسافرکشی می کردم که در بولوار رسالت دستگیر شدم. چون مدارکی نداشتم، ماموران شماره موتورسیکلت را استعلام کردند که مشخص شد از تربت جام سرقت شده است. به همین دلیل من روانه زندان شدم و بعد هم وکیل گرفتم و از زندان بیرون آمدم.
مخارج اعتیادت را چگونه تامین می کردی؟ تا دو سال قبل کارگری می کردم ولی بعد از آن زمانی که دیگر مصرفم خیلی بالا رفت بیشتر از راه سرقت هزینه های اعتیادم را تامین می کردم چرا که نمی خواستم حق زن و بچه ام را دود کنم! یعنی پول کارگری را برای خانه هزینه می کردم و آن چه از راه سرقت به دست می آوردم برای اعتیادم خرج می شد.
تاکنون چند موتورسیکلت دزدیده ای که دستگیر نشده ای؟ از آخر تابستان امسال تاکنون چهار دستگاه موتورسیکلت سرقت کرده ام.
موتورسیکلت های سرقتی را به مالخران می فروختی؟ بیشتر اوقات آن ها را اوراق می کردم و قطعات را به مرور می فروختم.
به همین دلیل روز حادثه به جمعه بازار رفتی؟ بله! قصد سرقت موتورسیکلت را داشتم.
شنیده ام افسری را که به قتل رسانده ای تو را نصیحت کرد؟ بله! او وقتی دستم را گرفته بود و از لابه لای موتورسیکلت های پارکینگ بیرون می کشید به من گفت: نمی خواهم جرمی مرتکب شوی، بعد دستگیرت کنم! او دلسوزانه مرا نصیحت کرد اما ...
پس چرا اورا با چاقو زدی؟ ترسیده بودم! اعتیاد داشتم و نمی خواستم دستگیر شوم.
ریشه تبهکاری و خلافکاری هایت را در چه می دانی؟ عقده های دوران کودکی و دوستان ناباب! البته دوست ناباب هم یک بهانه است اگر انسان خودش نخواهد راه خلاف نمی رود.
چه آرزویی داشتی؟ از همان دوران کودکی می خواستم مهندس شوم و برج سازی کنم ولی سرنوشتم این گونه رقم خورد.
الان پشیمانی؟ پشیمان هستم اما وقتی کار به این جا برسد دیگر پشیمانی سودی ندارد.
چرا با خودت چاقو حمل می کردی؟ می ترسیدم! از ترس دستگیری یا تهدید دیگران چاقو برمی داشتم اما ای کاش چاقویی همراهم نبود و این حادثه رخ نمی داد.
آخرین کلام برای خلافکاران؟ باور کنید عاقبت اعتیاد و خلافکاری، سرنوشتی تلخ است بنابراین از دوستان ناباب دوری کنید و هیچ گاه نگویید من معتاد نمی شوم! چرا که خودت هم نمی فهمی چه زمانی معتاد شدی و بعد هم ...