روحانیت به تدریج و ناخواسته- همه فرصت های گفت و گو با مخاطب عام را از دست داده و با اغوای تریبون های رسمی دچار " مخاطب پنداری" شده است.
شاید کسی بگوید: مگر برای دین هم باید گفت و گو کرد؟ دقیقا مشکل همین جاست که ما این موضوع را هنوز نفهمیده ایم و به جای توجه به ضرورت اقناع افکار عمومی و ترمیم تصویر خود در نگاه مخاطب عام، به قدرت ظاهری و رسمی دل خوش کرده ایم!
تا دیروز این مخاطب کودکی بود که از ترس یا ادب یا به هر دلیل دیگری مراعات بزرگتر را می کرد و حرمتش را لااقل در ظاهر نگه می داشت، اما اکنون جوانی بزرگ و تنومند شده و دیگر ترس و حرمتی برای بزرگتر خود - بخوانید حاکمیت روحانی- ندارد و هم در فضای مجازی تاخت و تاز می کند و هم در محیط عمومی به روزه خواری و بی اعتقادی تجاهر دارد!
مگر برای دین هم باید -یا می توان- گفت و گو کرد؟
نمی پرسم که آیا چاره دیگری دارید؟ بل که می گویم: مگر خدا جز این دستور داده؛ "قل ... تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم" که بیایید بر نقطه اشتراکمان توافق کنیم!
میهن باشد، آینده این خاک باشد، سلامت روانی شهروندان باشد، اصلا قدر و قیمت سرباز سرافراز وطن باشد که افرادی با علاقه ها و سلیقه های مختلف (عکس پایین را ببینید) بر قبر شهید سلیمانی گردآمده اند و چون اعضای یک خانواده به سوگ او نشسته اند، هر چه باشد مهم نیست!
مهم این است که جز گفت و گو راهی نیست! و امیدوارم هنوز فرصتی برای گفت و گو مانده باشد!