به گزارش تابناک به نقل از خبرآنلاین، رابرت مانینگ طی مقالهای در نشریه هیل نوشت:
چه میشود اگر این روندها، بازتاب نگرشی در میان دولتهای خاورمیانه باشد که آنها نیازمند سپری در برابر این هراس هستند که آمریکای خسته از دو دهه جنگهای بی حاصل، دیگر نمیتواند یک ضامن امنیتی قابل اتکا باشد و بنابراین برایشان ضرورت دارد که در حفاظت از خود، فعالتر شوند و تهدیدهای امنیتی در منطقه را کاهش دهند.
این گرایش، محدود و منحصر به خاورمیانه هم نیست. در اروپا هم نشانههای یک وضعیت مستقلتر حاکمیتی بروز کرده و در منطقه هند و پاسیفیک هم شاهد بسیجی برای یک درهم بافتگی اقتصادی منطقهای و نیز همکاریهای بی سابقه امنیتی درون آسیایی هستیم.
در واقع چه بسا که این ویژگی جهان پساجنگ سرد است که شرکای آمریکا برای امنیت خود، بار بیشتری را بر دوش میگیرند. این نسخه نوینی است از دکترین گوآم Guam Doctrine ریچار نیکسون که در پی شکست آمریکا در جنگ ویتنام بعنوان سازوکاری برای یک جهان چندقطبی ارائه شد.
با اینحال، حُکمِ عقل عرفی در واشنگتن بر این است که تغییر آرایش آمریکا در جایگاه پس از جنگ دوم جهانی اش بعنوان یک ضامن امنیتی، اشتباهی بزرگ است که منافع آمریکا و پایداری منطقهای به خطر میاندازد چرا که خلائی را پدید میآورد که بازیگرانی همچون چین و ایران به دنبال پُرکردن آن هستند. این نگرش، اهمیتی هم نمیدهد که سیاست آمریکا در آن یک ربع قرن، پس از شکست در دو جنگ عمده و تلف شدن جان و سرمایههای فراوان (حدود ۶.۴ تریلیون دلار)، یک فاجعه بود که نه به صلح انجامید و نه به ثبات و پایداری.
نکته قابل بحث این است که یورش آمریکا به عراق، جنگ افغانستان و مداخله نظامی "بشردوستانه" اش در لیبی که به جایگزینی رژیم و ناکارآمدی دولت در این کشور انجامید، یک نیروی ناپایدارساز در یک منطقه شکننده بوده است. به اینها، اضافه کنید چهار سال رویکرد "آمریکا، نخستِ" ترامپ را و نیز افکار عمومی ایالات متحده را که اشتهای چندانی برای دخالت بیشتر در منطقه ندارد ضمن آنکه، این کار چندان هم برای منطقه، اطمینان آور نیست.
به هرحال، هرچند که آمریکا، با یک کاهش ملایم حضورش در منطقه خاورمیانه، همچنان بدنه اصلی پایگاههای نظامی اش را حفظ میکند، استدلال میشود که نقش سیاسی- امنیتی آمریکا در منطقه، که از همان روزی رو به زوال گذاشت که باراک اوباما از خط قرمز خود در مجازات بشار اسد به خاطر بکارگیری سلاحهای شیمیایی، کوتاه آمد، یک خطای غیرجبری است.
برخی اینگونه استدلال میکنند که برای فشار بیشتر بر روسیه و نیز پایین آوردن بهای نفت، آمریکا باید دست به معامله تازهای با عربستان بزند و در برابر تولید بیشتر نفت و نیز گامهای دیگر سعودیها برای خاتمه جنگ یمن و شناسایی اسراییل، تعهد امنیتی اش به عربستان را عمیقتر سازد. اما آیا با توجه به اولویت بالاتر منافع جهانی آمریکا، فرو رفتن بیشتر در باتلاق خاورمیانه عاقلانه خواهد بود؟
ذهنیت موجود از عقب نشینی آمریکا، بیشتر به "قصد" این کشور توجه دارد تا به "توانمندی" هایش، اما آدمیان بر اساس ذهنیتهای خود رفتار میکنند و آن نگرانی از نقش آمریکا، تنها یکی از پیشرانهای "منطقه گرایی" تازه است. پیشران بسیاری از کشورهای عرب سُنی، در نگرانی از ایران، خستگی از جنگهای نیابتی و هراس هایشان از عقب ماندگی اقتصادی در زمانه گذر از نفت و نیز انتقال فن آوری نهفته است- همراه با امیدواریهایی به تجارت، فن آوری و سرمایه گذاری اسراییل.
ماهوارههای اماراتی که بر مدار مریخ میچرخند و سرمایه گذاری انبوه عربستان و امارات در انرژیهای نوشونده و شهرهای فن آوری، نشان از تلاش برای عبور از گذشته دارد. تغییرات ژئوپولیتیکی ناشی از جنگ اوکراین هم، میتواند در این زمینه عاملی تاثیرگذار از آب در آید.
اردوغان که پایش در تله خودساخته دشواریهای اقتصادی گیر افتاده، کارزار سازشی را با عربستان سعودی، امارات و اسراییل کلید زده است. همگرایی سعودی- ایران هم در پی پنج دور گفتگوهای سطح بالا، یک ضرورت کانونی برای پایداری منطقه است و به نظر میرسد که به آرامی شکل میگیرد هرچند هنوز مشکلاتی در میان هست.
الگوهای سربرآورنده ژئوپولیتکی، بدنه فربه شوندهای از پیوندهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی و همگراییهای درون منطقه ای، حکایت از آن دارد که خاورمیانه (پساآمریکا) میتواند عملا کارآیی داشته باشد به رغم، یا شاید به دلیل، نقش کمرنگتر آمریکا.
بسیاری از بدبینان آمریکایی، به نفوذ فزاینده چین و روسیه در خاورمیانه و شمال آفریقا اشاره میکنند و هراس دارند که این نفوذ به بهای آسیب به منافع آمریکا باشد. جهان کنونی، از یک نسل جنگهای ناکام دور میشود و رو به سوی دوران پس از نفت و جلوگیری از سلطه هژمون یا نیروهای هژمونیک دارد. نگرانیهای نفتی، همیشه بزرگنمایی شده اند- صادرکنندگان نفتی خلیج فارس و مشتریان عمده شان، همچون چین، هیچ انگیزهای برای ایجاد گسست در ادامه جریان نفت ندارند.
در ارزیابی چشم انداز منطقه از حیث رقابت هژمونیکِ کشورهای چین، روسیه، ترکیه، ایران و عربستان سعودی، محتملتر آن است که نوعی موازنه بدست آید تا اینکه یکی از این کشورها بتواند به هژمونی غالب تبدیل شود.
چین، که بزرگترین مصرف کننده نفت جهان است، با بیشترین سرعت به گسترش جای پای- عمدتا اقتصادی اش- در خاورمیانه ادامه میدهد، اما از دخالت نظامی پرهیز دارد. چین بعنوان یک واردکننده عمده نفت از ایران و عربستان هردو، به دنبال یک بیطرفی سیاسی و عدم مداخله بوده است. درباره روسیه، که به یک کشور یاغی رانده شده در جهان تبدیل میشود، این پرسش هست که تا کجا میتواند حضور تازه اش در خاورمیانه را حفظ کند؟
بزرگترین مشکل، بلندپروازیهای منطقهای و هستهای ایران است. با توجه به ابهام در آینده توافق هستهای و غنی سازی مواد شکافت پذیر بیشتر توسط تهران، دشوار نیست که منطقهای را تصور کنیم که گرفتار یک مسابقه تسلیحات هستهای با مشارکت سعودی ها، ترکیه و مصر باشد. پاشنه آشیل ایران، همان تنگنای دشوار اقتصادی اش است. این وضعیت لزوما به معنی پایان جنگهای نیابتی و دوران تازهی برای همگرایی عربستان و ایران نیست. این حرکت آهسته به سمت همگرایی میتواند از هم بپاشد. البته ایران هم نشان داده که دست به خودکشی نمیزند (رویکردی جنجالی ندارد).
به هرحال، گرایش به دو گانه سازی میان حضور و عدم حضور آمریکا در منطقه، یک خطاست که هر دوی آنها نادرست اند. در واقع آمریکا، ظرفیتهای قابل توجهی را در خاورمیانه حفظ میکند و به این کار ادامه خواهد داد تا تهدیدهایی را که متوجه ثبات این منطقه است، دور نگه دارد. بعید است که در ادامه راه، آمریکا برای تغییر اوضاع نبرد کند یا خود را درگیر آسیب شناسیهای منطقهای سازد. روندهای قابل توجه کنونی در منطقه نشان از آن دارد که همه طرف ها، در حال کاهش انتظارات خود هستند.
*درباره نویسنده: رابرت مانینگ Robert A. Manning عضو ارشد مرکز اسکوکرافت برای راهبرد و امنیت و نیز برنامه تعامل آمریکای نوین در شورای آتلانتیک است. وی در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴، مشاور ارشد معاون وزارت خارجه در امور جهانی، عضوی از گروه طراحی سیاست در وزارت خارجه آمریکا و نیز عضو گروه آینده راهبردی در شورای اطلاعات ملی آمریکا از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ بود.