مظاهر گودرزی روزنامه نگار در مطلبی نوشت: نان گران شد، ماکارونی هم همینطور، واکنشها به گرانی اخیر چند هشدارِ توئیتری به دولت بود، با جملات کوتاه و طعنههای عمیق،
و البته تعدادی ویدیو کلیپ طنز در اینستاگرام، جاییکه روی تصاویر ماکارونی صدای خواجهامیری میکس شده بود، «خداحافظ ای همنشین قدیمی»، همه همزمان داشتند به دیدن این ویدیو میخندیدند، صف نانوایی را میگویم، خانم مسنی که انگار متوجه قیمت نان بربری نشده بود، ۷ هزار تومان را ۷۰۰ تومان خواند، همه خندیدند، یکی از وسط صف گفت: «خانم قبلاً ۲۵۰۰ تومان بود، اینجا که چیزی ارزان نمیشود، ۷ هزار تومان شده است.»، باز همه خندیدند، زن رفت نانوایی بغلی، آنجاییکه سنگگ هنوز ۲ هزار تومان بود.
چند خط بالا تجربه اخیرم از گران شدن آرد و نان بود، تجربهی خوبی نبود، چقدر از این جمله متنفر هستم، «خنده بر هر درد بیدرمان دواست»، گاهی عادیسازی با همین خندهها کلید میخورد، خانه گران شد، بخند، الکی بخند، مغز خنده الکی و واقعی را تشخیص نمیدهد، ماشین گران شد بخند، لبنیات، تخم مرغ، میوه، تنقلات، گوشت، اما تو بخند تا عادی شود، قبلیها را خندیدیم، اما والله گران شدن آرد و نان، آن هم به چند برابر قبل خنده ندارد، در تصورم همیشه نان سنگر آخر گرسنه نماندن بود، مبادا با این خندهها گرسنه ماندن عادی شود، در فرهنگ ما «یک لقمه نان خالی» اوج تعارف برای مهماننوازی بود، نکند به یکباره تعارف واقعیت شود، راستش دروغ چرا، ترسیدم، شاید روزی که قیمت خودرو سر به آسمان گذاشت، یا خریدن خانه افسانه شد، تا این حد احساس بدی نداشتم، اما گران شدن نانی که از کودکی پدر میگفت برکت خانه است برایم ترسناک شد، ترسم بیشتر برای آن گروه از جامعه است که حساب و کتاب زندگی از دستشان رفته، آنهاییکه تا قبل از این هم سفرهشان محتاج کمک بود، حالا قرار است محتاجتر شوند؛ ما که نمیخواستیم فقیر شویم، اما شوخی شوخی فقیرمان کردند.
جایی خواندم که دولت گفته میخواهد یارانه نان هم بدهد، راستش کمی به آدم برمیخورد، قرار نبود برای همه چیز دستمان جلوی دولت دراز باشد، آقای رئیسجمهور حداقل یک قرص نان خالیِ بیمنت را بگذارید برای مردم باقی بماند.