به گزارش تابناک به نقل از همشهری آنلاین، شاید همه چیز دربارۀ شعر مسعود احمدی با همان تصادف فروردینماه تمام شد. شاعری که عموما هم البته شاعرانگیاش با ماندن در میان چهارکنج خانه شاهد تحول چندانی نبود، پیش از اینکه برود، در شعر پایان یافت.
از مسعود احمدی در حدود سهچهار سال اخیر، بهواسطه عوارض جسمی ناشی از تصادف، نهتنها شعر، بلکه حتی جمله یا دستکم تصویری نیز منتشر نشد. حتا پس از درگذشت هم به طرز عجیب و نامتعارفی، سریع به خاک سپرده شد.
او اما تا پیش از اینکه بهطور کامل از عرصه فعالیتهای شعری خود کنار برود، دیدگاهها و نظرات متفاوتی داشت.
آغاز کار از اینجا بود؛ دو منظومۀ او، ۲۴ ساعت (برای کودکان) و شبنم و گرگ و میش (برای نوجوانان) که لحن و زبانی عامیانه داشتند، منتشر شدند. پس از آنها، اولین مجموعۀ شعرش با عنوان زنی بر درگاه که اثری بسیار تند و تاریک است، در سال ۱۳۶۰ منتشر شد. (گفتوگو با مسعود احمدی در تولد ۷۰ سالگی، ایسنا، مرداد ۱۳۹۲)
میگفت در آغاز کار، مانند بسیاری از شاعران «نوآمده»، تحت تأثیر ذهنیت زمانه و زبان احمد شاملو بوده، اما به تدریج از زبان شاملو کنده و به زبان اخوان نزدیک شده و از پی آن در مجموعۀ «دوندهی خسته» به استقلال زبانی رسیده. (همان)
احمدی معتقد بود شاعر باید علاوهبر اشراف نسبی به زبانی که با آن مینویسد، از پیشینۀ ادبی، به ویژه شعر زیستبوم خود و بلکه جهان آگاه باشد. او با مطالعه و دقت در آثار بزرگان قدیم و جدید و «تمرین پیگیر و بردبارانه» مراحل پیشین را پشت سر گذاشت و به این دستاورد مختصر رسید که شعر خود را بنویسد. (گفتوگو با مسعود احمدی شاعر مجموعۀ «دیگر نبودم، مردهبودم»، روزنامه اعتماد، شماره ۴۱۱۲، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، صفحه ۷)
او درباره جریان شعر دهه هفتاد بر این باور بود که گروهی از شاعران جوان و اغلب مستعد و تیزهوش، بدون توجه به واقعیات تاریخی و اجتماعی زادبوم خود و متأثر از آراء فلاسفه و نظریهپردازان جوامعی فراصنعتی که با شتاب به سمت تولید و تجارت اطلاعات میروند، بعضاً با انگیزه برآمده از شرایط ویژۀ اجتماعی از جمله تقابل با ذهن و زبان مسلطی که اقتدار پدرانشان را باز تولید میکرد، پرچمدار جنبش یا به قول آزیتا قهرمان «شورشی ناگزیر» شدند که پیشاپیش محکوم به شکست بود اما برخلاف همه انکارگراییها و تندرویها، در بازاندیشی به ذهن و زبان مسلط نقشی ایفا کردند.
در اواخر این دهه سالمندانی نه چندان مُسن جریانی با عنوان یا اسم بیمسمی و نارسای «ساده نویسی در شعر» به راه انداختهاند که به زعم این نگارنده نیز هیچ ضرورت تاریخی و اجتماعی و طبیعتاً هیچ نظریۀ منسجم و مستدلی پشتوانۀ آن نیست مگر دستورالعملی ایدئولوژیک یا اغراضی شخصی که عنوان «ساده نویسی، بازی یا ضرورت» را تأمل برانگیز میکنند؛ همچنین این سخن گروهی از معترضین را «ما فراگیر شدن چنین بحثی را نه در اهمیت این بحث، بلکه در جای دیگر (جاهای دیگر!) یافتهایم.» (روزنامه شرق، شمارۀ ۱۰۴۱، ۲۸ مرداد ۱۳۸۹)
شعر مسعود احمدی غالبا در شعرهایش به ساختارگرایی وابستگی نداشت اما درعین حال او به گونهای سادهنویسی در شعر دهههای اخیر معتقد بود. این شاعر فقید دراینباره میگفت: این سادهنویسی جعلی و فرمایشی و خلقالساعه جز رواج آسانانگاری، آسانگیری، آسانپسندی، کاهلی در مطالعه و تمرین، شلختهنویسی و درنهایت تنبلی ذهنی به ویژه در میان نسل جوان دستاوردی نداشته است.
به نظر میرسد انگیزههای ایدئولوژیک و سیاسی مبشران تنکمایۀ این مکتب پادرهوا و مخرب بسیار قوی بوده است. نمیتوانم باور کنم که همه مریدان ملکالشعرایی ساخته و پرداخته سازمانی ایدئولوژیک سیاسی و همپیمانانش آنقدر اندکمایه و بیخبر از ادب و زبان فارسی باشند که گذشته از ضعف تالیفهای اعجابآور و غلطهای فاحش مضمونی و دستوری، لفاظیهای بیمغز پیشوای این مکتب دروغین را نمیفهمند و درک نمیکنند.
البته این هم چندان شگفتآور نیست که حزب و سازمانهایی ازایندست رفتهرفته برای بنیانگذاران و اعضاء و هوادارانشان مرتبهای قدسی مییابند و به نهادی مقدس مبدل میشوند و مومنان به آنها حتی به بهای آبرو و عزت فرهنگی یک ملت از هیچکاری رویگردان نیستند. (گفتوگو با مسعود احمدی شاعر مجموعۀ «دیگر نبودم، مردهبودم»، روزنامه اعتماد، شماره ۴۱۱۲، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، صفحه ۷)
«تابه جانب جنوب جهان نگاه نکنی
به سوی جهل و خرافه
بیکاری
گرسنگی وبیماری بی عاری
یا حتا
به روی آنکه
هنوزدم از بشر می زند به خودش تشر
باید
بی نگاه شوی
بی چهره بی شناسنامه و بی نام
خدایان
فقط تیره روزان را نمی سازند لشکریان و تیر بار هارا
فدایی می سازند
سرسپرده واسلحه هایی
که اندیشه را متلاشی می کنند
آرمان ها و آرزوهارا عشق را» (مجموعه شعر دیگر نبودم مرده بودم، مسعود احمدی، انتشارات مروارید، ۱۳۹۷)
حتی حمیدرضا شکارسری نیز در من و تناقضاتش نقدی بر مجموعه شعر «دو سه ساعت عطر یاس» او در نقد «این رود هم/ که در اینجا جاریاست/ و این سنجابها/ که هی از این بلوط هبوط میکنند/ هی صعود/ فقط به خاطر ثریاست/ که هیکلش حرف ندارد/ پوستش لک/ و صداش حتی یک خال/ به خصوص/ وقتی که از نفس میافتد و میافتد اتفاق/ و بهخاطر شما/ که مبازی من شوید/ رقیب خدا» و در باب سادهنویسی او نوشته است: «دو سطر آخر شعر به سادهترین شکل راه بر چندصدایی شدن آن بستهاند و آن را به دیالوگی ساده که توسط راوی شعر شرح داده میشود، تبدیل نموده است. آوای شاعر بر فراز هر دو صدا شنیده میشود.
هرچند در متون چندصدایی مکالمه عنصری اساسی است اما گام نخست در این مکالمه، مکالمۀ بین مولف و کاراکترهاست که «من» بین خود و دو مسلط متن را به صدای شخصیتهای اثر، تسری میدهد. در حقیقت صدای مسلط خود را از دهان آنها به گوش مخاطب رسانده است و بس.
شکارسری در بخش دیگری از همین نوشته درباره سرودهای دیگر از احمدی، آورده است: « «من»، روایت نثری و داستانکهایش را با بهرهمندی از همان ادبیت، شعر فرض کرده است و گاه خیالبافی را برای اتقاء ناگهانی نثر تا شعر کافی دانسته است، وقتی اینها با فاصلهگذاری همراه شود، لابد شعری ناب حاصل خواهد آمد!»
این در حالی است که احمدی نظرات صریح خود را در مخالفت با دیدگاههای شمس لنگرودی مبنی بر «من یکی از مدافعان و مبشران سادهنویسی در شعرم» و همچنین حافظ موسوی در باب سادهنویسی مطرح کرده و گفته بود و از عنصرالمعالی
کیکاوس بن اسکندر (قابوسنامه (گزیده)، به کوشش دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم ۱۳۶۲، باب سیوپنجم «در آیین و رسم شاعری»، ص ۲۷۷) یادآوری کرده بود: «و اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل و ممتنع باشد. بپرهیز از سخن [غامض] و چیزی که تو دانی و دیگران را به شرح آن حاجت آید مگوی که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش. به وزن [و] قافیه تُهی قناعت مکن، بیصناعتی و ترتیبی شعر مگوی که شعر راست ناخوش بود، ...»
به گفته کامیار عابدی نیز او در گفتوگوهایش و گاهی در میزگردهایی که شرکت میکرد، از جدل و بحث با همکارانش خودداری نمیکرد. (شاعری وسواسی که از جدل هراسی نداشت، ایسنا، خرداد ۱۴۰۱)
شاید همین مسائل بود که سکوتها را درباره احمدی، افزونبر سکوت خود شاعر در سالهای اخیر، بیشتر کرد. سکوتی که در نهایت با یک وداع پایان یافت، پیکر مسعود احمدی، ساعاتی پس از درگذشتش، بلافاصله و بدون حضور اهالی فرهنگ و ادبیات، در جایی بیرون از قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.