فکر می کردم اگر اعتراف کنم که من موجب مرگ دوستم در حادثه تصادف شده ام مرا محکوم به اعدام خواهند کرد اما اکنون که با راهنمایی و توصیه های رئیس پاسگاه انتظامی ده غیبی متوجه حقیقت ماجرا شده ام دیگر نمی خواهم پنهان کاری کنم و باز هم با عذاب وجدان روزگارم را بگذرانم چرا که من فقط دو روز قبل از زندان آزاد شده ام و ...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات تبهکار مخوفی است که از دوشنبه گذشته و در پی یک سانحه رانندگی مجروح شده بود.
این جوان 32 ساله که تاکنون ادعا می کرد راکب موتورسیکلت مرد فوت شده بوده است پس از ارشاد و نصایح سروان حسنی (رئیس پاسگاه ده غیبی مشهد) با افشای راز این سانحه مرگبار، درباره سرگذشت خود گفت: 2 سال بیشتر نداشتم که مادرم از دنیا رفت و پدرم با زن جوان دیگری ازدواج کرد اما آن زن حاضر به مراقبت و سرپرستی از من نشد به همین دلیل آن ها به خاطر من همواره با هم درگیری داشتند تا حدی که فردی به نام «اوستا عبدا...» که در همان روستای تربت جام زندگی می کرد مرا به فرزند خواندگی اش پذیرفت و من نزد او بزرگ شدم اما به دلیل این که عقده های روانی دوران کودکی در ذهنم باقی مانده بود و «اوستا عبدا...» هم سعی می کرد بیشتر از حد به من محبت کند، به فردی سرکش و پرشر وشور تبدیل شدم تا جایی که مسیر بیراهه زندگی را در پیش گرفتم و به خلاف و خلافکاری روی آوردم. از همان دوران نوجوانی مصرف مواد مخدر را آغاز کردم و خیلی زود راهی زندان شدم. بعد از آزادی از زندان هم دیگر ارتکاب جرم برایم عادی بود و به دلیل سرقت هایی که برای تامین مواد مخدر انجام می دادم روانه زندان می شدم.
چند سال قبل زمانی که در زندان بودم با یک محکوم به اعدام دوست شدم. او به دلیل سرقت طلا، یکی از بستگانش را به قتل رسانده بود اما اولیای دم رضایت ندادند و آن مرد در زندان قصاص شد اما قبل از آن که پای چوبه دار برود با من درباره خواهرش سخن گفته بود که همسرش را 20 سال قبل در یک سانحه رانندگی از دست داده و در یکی از شهرهای خراسان رضوی زندگی می کرد. در این شرایط بود که همسرم نیز تقاضای طلاق داد و از من جدا شد.
او حضانت دو فرزندم را نیز برعهده گرفت و به مکان نامعلومی رفت. زمانی که من به جرم سرقت راهی زندان شدم دخترم نوزادی 6 ماهه و پسرم کودکی 6 ساله بود و من آن ها را از همان زمان دیگر ندیده بودم. بالاخره با برخورداری از رأفت اسلامی در سال 98 از زندان آزاد شدم اما دیگر زندگی ام متلاشی شده بود و جا و مکانی نداشتم در این شرایط به یاد خواهر پولدار دوست اعدامی ام افتادم و راهی شهرستان شدم و با ترفند خاصی یکی از طبقات ساختمان «طوبی» را اجاره کردم و سپس آرام آرام با بیان این که هم بندی برادر اعدامی اش بودم خودم را به آن زن 50 ساله نزدیک کردم به طوری که با جلب اعتماد او و ابراز محبت های بیش از اندازه، طوبی را به عقد موقت خودم درآوردم تا حداقل زندگی راحتی داشته باشم، اما متاسفانه فرزندان و دامادهای طوبی از ازدواج او مطلع شدند و بی درنگ مرا از آن شهر بیرون انداختند.
در همان سال 98 دوباره به مشهد آمدم ولی این بار به دلیل سرقت به عنف به چنگ کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی افتادم و دوباره راهی زندان شدم. از آن سال تا روز شنبه گذشته در زندان بودم ولی دو روز قبل از زندان آزاد شدم و به سراغ یکی از صاحبکاران قدیمی خودم رفتم.
در پاتوق صاحبکارم که در منطقه سیدی مشهد قرار داشت چند نفر از دوستان و کارگرانش در آن جا حضور داشتند و بساط عرق خوری هم پهن بود، من هم در حالی که با «م» (یکی از آشنایان قدیمی) مشغول صرف مشروبات الکلی بودیم درباره موضوعات مختلف و خاطرات گذشته سخن می گفتیم حدود ساعت 21 شب بود که من موتورسیکلت یکی از کارگران صاحبکار قدیمی ام را به امانت گرفتم تا به یاد گذشته ها به همراه «م» دوری بزنیم و پس از عرق خوری حال و هوایی تازه کنیم این بود که «م» ترک نشین موتورسیکلت شد و من هم گاز آن را به طرف جاده قدیم نیشابور فشردم اما به دلیل آن که حال طبیعی نداشتم با سرعت زیادی ویراژ می دادم، دیگر متوجه نشدم چند کیلومتر در مسیر جاده قدیم نیشابور پیش رفته بودم که ناگهان موتورسیکلت پرواز کرد و من هم دیگر چیزی نفهمیدم، زمانی که چشمانم را گشودم روی تخت بیمارستان بودم و از زبان یکی از ماموران انتظامی شنیدم که «م» در صحنه حادثه جان باخته است و کارشناس پلیس راه صحنه تصادف را مشکوک می داند من هم از این فرصت استفاده کردم و به دلیل ترس از اعدام گفتم که «م» راکب موتورسیکلت بود و ...
متهم این پرونده حادثه مرگبار برای رسیدگی های قضایی راهی دادسرای عمومی و انقلاب مشهد شد.