به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه شهروند، سرنوشت این گروه از صیادان بلوچ چنان سیاه و تاریک بود که دیگر کسی انتظار آمدنشان را رج نمیزد. نه مادری انتظار پسرش را میکشید و نه زنی امید برگشت نانآور خانهاش را داشت. کودکان هم گرمی آغوش پدر را به فراموشی سپرده بودند. مرگ در آبهای دور واژهای بود که خانوادههای هشت سال انتظار کشیده را به هم پیوند میداد. تا اینکه دو ماه پیش صداهایی لرزان و پر از وحشت ندای زندگی را از پشت خطوط دریای آزاد فریاد زدند. حالا پس از ٢٩٠٠ روز مفقودالاثری باید خویشتن را ثابت میکردند. ثابت میکردند که در تمام این سالها زنده بودند و آزادی را انتظار میکشیدند.
اینها رنج ١٤ صیادی است که در فروردین ٩٤ صید ماهی به قیمت غارت و اسارتشان تمام شد. ١٤ صیاد و ملوان به آبهای فراساحلی رفتند تا نانی به سفرهشان بیاورند، اما اینبار با همیشه فرق داشت. سفر پرمخاطره بود و بیبازگشت. قرار این نبود. قرار بود دریا یارشان باشد و دست پر بازگردند. اما بخت یارشان نبود.
دزدان دریایی / عکس تزئینی
۶ ماه سرگردانی
شش ماه روی آبهای آزاد سرگردان بودند. ٢٩٠٠ روز پیش وقتی موتور یکی از لنجهای ماهیگیری دریانوردان چابهاری در دریای سومالی خراب شد؛ تروریستهای الشباب آنها را اسیر کردند و تا سر حد مرگ شکنجه دادند. هیچ رد و نشانی از آنها نبود. هیچ کس نمیدانست زندگی ١٤ ملوان و ماهیگیر چابهاری با چه سرنوشتی گره خورده است. مرگ تنها تصویری بود که از این مردان در ذهنشان حک شده بود.
اما تنها این گروه از ماهیگیران نبودند که اسیر بند تروریستهای الشباب شده بودند، ٦ سال بعد لنجی دیگر در دریای سومالی خراب شد و این بار ۹ سرنشین لنج به اسارتی دو ساله درآمدند.
حالا ٢٣ خانواده چشمانتظار مردان دریا بودند. هفت نفر از این مردان پاکستانی بودند و ١٦ مرد ایرانی. مردانی از خطه سیستانوبلوچستان. همان مردانی که نانی به سفرهشان نمیآمد؛ مگر با صیادی. انتظار رسیدن خبری از آن سوی آبها کشنده شده بود. مرگ تمام امید خانوادهها را کور کرده بود. دیگر نه چشمشان به در بود و نه انتظار خبری امیدبخش داشتند. امید را رها کرده بودند. در تمام این سالها حتی تماسی برقرار نشده بود تا روزنهای از امید در دلشان جوانه بزند.
پایان ٨ سال جهنمی
با گذشت همه این سالهای دوری و شکنجه صیادان و غم و درد و انتظار بازماندگان، سرانجام ملوانان در بند تروریستهای سومالی از طریق رایزنی و اقدامات وزارت امورخارجه آزاد شدند. آزادیای که هرگز نه خودشان و نه خانوادههایشان متصور نبودند. باورکردنی نبود نانآوران خانه و کاشانهات را سالها در ذهنت در گور خوابانده باشی و حالا میان چارچوب در خانه به آغوش بکشی.
مرگ ٣ صیاد ایرانی و پاکستانی
از ٢٣ مرد اسیر تروریستها سه صیاد جانشان را بر اثر تب و مالاریا از دست دادند. یک مرد پاکستانی و دو مرد ایرانی. ١٤ صیاد ایرانی شامگاه شنبه به میهن بازگشتند و ٦ مرد پاکستانی به کشور خود. احمد عنبری، حسین بازدار، محمدحسین خورا، ملابخش رئیسی، کاظم کاکلی، عبدالعزیز بلوچ، سهیل بلوچ، اسماعیل بلوچ، سیدطبیب علیحسینی، طاهر بنگلزهی، نصیر بنگلزهی، زبیر نیازی، جما ترابی و افشین داوودی همان ١٤ صیادی هستند که حالا در کنار خانوادههایشان پس از سالها آرام گرفتهاند.
مردانی که در این مدت زندگیها از دست دادند. یا مادرشان را از دست دادند یا پدرشان را یا همسرانی را که از فراق این انتظار مسیر زندگیشان را تغییر دادند. آنها خیلی چیزها را در وطن خود ندیدند، لبخندها و اشکهای خانوادهشان را. بزرگشدن و قدکشیدن کودکانشان را. تنها شکنجه دیدند و اسارت. آنهایی که شکنجهها را تاب نیاوردند و در بیماری جان دادند. چندین سال اسارت کشیدند، بردگی کردند، آب و غذا نخوردند، حمام نرفتند، گرمای شدید را تحمل کردند، از خانوادههایشان بیخبر ماندند. اینها تنها بخشی از عذابهایی است که اسیران تروریستهای سومالی تجربه کردند.
ماجرایی عجیب و هولناک
آنچه صیادان ایرانی و خانوادههای چشمانتظارشان پس از آزادی تعریف کردند، داستانی عجیب، سخت و هولناک است. آنها وقتی به آبهای آزاد رسیدند، تور ماهیگیریشان را پهن کردند. ٣٠ روز ماهی صید کردند، اما ناگهان ورق برگشت. موتور سدیس از کار افتاد و ٦ ماه در انتظار نجات روی لنج سپری کردند. دو لنج نجات هم آمد، اما نتوانست آنها را نجات دهد. به ساحل زدند. شب را در خشکی روی شنهای داغ سومالی گذراندند، اما طلوع خورشید را ندیدند. تروریستها آمدند و ماجرای اسارت آغاز شد.
این آغاز ماجرای هولناکی است که کاظم کاکلی، صیاد آزادشده از اسارت تروریستهای سومالیایی از روز حادثه تعریف میکند. او یکی از ١٤ ماهیگیر اسیری است که با همکاری دولت و وزارت امورخارجه آزاد شد و سوم دیماه به ایران بازگشت. این ماهیگیر ٣١ساله روایت ترسناکی از شکنجههایشان در آن سوی آبهای آزاد دارد:
«وقتی اسیرمان کردند با ماشین ما را به روستایی بردند. هم عربی صحبت میکردند، هم انگلیسی. سومالیایی هم که زبان اصلیشان بود. بازجوییها شروع شد. در آن روستا که کمی به ساحل نزدیک بود، سوالات متداول را میپرسیدند. از کجا آمدید و برای چه آمدید و چه میخواهید؟
اما اصل بازجوییها در نقطه دیگری بود. روستایی خیلی دور که پنج شبانهروز با ساحل فاصله داشت. ما را به آن روستا بردند. آنجا بود که شکنجهها شروع شد. پلاستیک آبشده و آبجوش روی بدنمان میریختند. برق وصل میکردند و تا سرحد مرگ کتک میزدند. میخواستند اعتراف کنیم که جاسوس هستیم.
ماهها به همین صورت گذشت، تنها جوابمان این بود که صیاد هستیم. سرانجام به روستای دیگری منتقل شدیم. روستایی با خانههای چهار خوابه. صیادان را از یکدیگر جدا کردند. هر سه صیاد در یک اتاق با پای زنجیرشده و دستانی بسته. چشمانمان هم در این اسارتگاه از این قانون مستثنی نبود. چشمبند باید تاریکی این عذاب و رنج را دوچندان میکرد.
صبحها برنج پخته که در آب جوش غوطهور بود، میخوردیم، شبها هم ماش جوشیده در آب. از شدت گرسنگی حتی توان صحبتکردن هم نداشتیم. نه خواب داشتیم، نه خوراک. هیچ کس از ما و سرنوشتمان خبری نداشت. اجازه تماس نداشتیم. در این مدت سه ملوان لنج ما در اثر بیماری جانشان را از دست دادند. ناخدای لنج و یک ملوان ایرانی و پاکستانی. در آنجا بیماری مالاریا خیلی رایج است. پشه بهشدت زیاد بود و به همین علت بیماری بهسرعت پخش میشد.»
نخستین تماس بعد از ٩٥ ماه
شکنجههای این بلوچیها همچنان ادامه داشت، تا اینکه درنهایت قرعه زندگی به نام ٢٠ نفرشان افتاد و توانستند از چنگال این شکنجهگران ترسناک نجات پیدا کنند.
«دو ماه پیش بود که سومالیاییها تصمیم گرفتند ما را آزاد کنند. بعد از هشت سال گوشیای در اختیارمان گذاشتند و گفتند که با خانوادههایتان تماس بگیرید تا دنبال شما بیایند. وقتی با مادرم تماس گرفتم باورش نمیشد. باور نمیکرد که هنوز نفس میکشم. میگفت دروغ است. غیرممکن است که کاظم زنده باشد. اسم خواهر و برادرهایم را میپرسید، از خاطرات کودکیام در مدرسه و رفقایم. نشانی همه را دادم تا باور کرد. جیغ میزد. من هم فکر نمیکردم که آزاد شوم. من هم رویای برگشت به خانه را در تمام این سالها به گور برده بودم. بدترین خبر جدایی همسرم بود. بیخبری او را مجبور کرد تا طلاق غیابی بگیرد و مسیر زندگیاش را تغییر دهد.»
پیشوازی باشکوه
وقتی تنها برای لقمه نانی رفته بودند، قرار بود به رسم هر سال، بعد از دوماه برگردند، اما بازگشتشان چندینسال طول کشید. با بدنهایی قوی به دل آب زدند، اما رنجور و خسته برگشتند. با رایزنیهای وزرای خارجه آزاد شدند و به کشور بازگشتند. به آغوش خانوادههایشان بازگشتند و زندگی دوباره را تجربه کردند. حالا بازگشتهاند و قرار است بعد از هشت سال غذای گرم بخورند، خانوادههایشان را در آغوش بکشند و یک دل سیر زندگی کنند. کاظم و دیگر ملوانان صبح شنبه از پایتخت سومالی به استانبول رفتند و با جابهجاکردن پروازشان از استانبول ساعت ١١:٣٠ شب به فرودگاه امام خمینی رسیدند. شب را در تهران گذراندند و صبح یکشنبه به سمت شهرشان حرکت کردند.
سوروسات جشن و هیاهو در خطه جنوبشرقی کشور به پا بود. همه آمده بودند به پیشواز صیادان در بند. گاو و گوسفند میان هیاهوی صیادان و خانوادههایشان قربانی میشد. اشک شوق سرازیر بود و هیچ کس روی پایش بند نبود. هشت سال تنها یک عدد نیست، یک عمر است که تمامش در آن سوی آبها تباه شد.
چهارده ملوان اما دیگر از آبهای آزاد هراس دارند. جایی که ٢٩٠٠ روز از زندگیشان خاکستر شد. میگویند تلاش میکنیم شغل دیگری انتخاب کنیم، اما اگر صیادی تنها راه نانآوری باشد، دیگر پا به آبهای آزاد نخواهیم گذاشت.
روایت صاحب لنج
لنج سدیس را محمدصالح کرمزهی با وام بانکی خریده بود تا نانآور خانه خودش و چند نفر دیگر باشد. چند باری میشد که سدیس به دریا رفته و به سلامت بازگشته بود. این بار هم قرار همین بود. کرمزهی به «شهروند» میگوید: «سدیس فروردینماه ٩٤ با ١٤صیاد و ملوان به آب زد، اما چند روز بعد جایی حدود ٢٠٠مایلی چابهار روی دریا ماند. موتور لنج از کار افتاد و لنج باید تا ساحل یدک کشیده میشد.»
مالک لنج بعد از این اتفاق، درخواست کمک میکند. دو کشتی به کمک لنج میروند. اما هر بار با مشکلی برخورد میکنند. ملوانان ٦ ماهی روی آب سرگردان بودند. سدیس در نزدیکی آبهای سومالی و شمال این کشور قرار داشت. در حالی که قرار بود کشتی دیگری سراغ سدیس برود و لنج را یدک بکشد، طوفان کار دست همه میدهد. لنج با جریان آب به منطقه الدهیر میرسد و به گل مینشیند.
لنج و ١٤صیاد و ملوان آن به اسارت گروه تروریستی الشباب درمیآیند و همان روز سخنگوی الشباب در گفتوگو با سرویس سومالی بیبیسی این خبر را اعلام میکند. خبر بیبیسی و یک تلفن در شهریور تنها تماسی است که در همه این هشت سال از سوی لنج با ایران گرفته شد و بعد از آن دیگر هیچ اطلاعی از سرنوشت لنج و خدمهاش در دست نبود. کرمزهی، همسر صاحب لنج هم به «شهروند» گفت: بیخبری از ١٤ ملوان این لنج همه را سرگردان کرده بود. قسط لنج ماند روی دستمان. لنجی که آن زمان ٣میلیارد ارزش داشت، اکنون بیش از ٢٠میلیارد قیمتش است. در حال حاضر ما ماندهایم با بیش از یکونیم میلیارد قسط. لنج بیمه داشت، اما هر جا رفتیم پشیزی به ما ندادند. همه خانوادهها ما را مقصر این مصیبت میدانستند. ما همه کار کردیم، اما نشد تا اینکه پس از هشت سال این آزادی کام همه را شیرین کرد.
شادی وصفناپذیر
همسر حسین، ناخدای کشتی دوم، هم که دو سال پیش اسیر تروریستهای سومالیایی شده بود، پس از آزادی صیادان دربند سر از پا نمیشناسد. دو پسر دارد ابراهیم و محمد. روزگارشان میچرخید با یارانه و کمک دیگران: «از دو سال پیش، از همسرم بیخبر بودم. خیلی سختی کشیدم تا از عهده دخلوخرج خانه برآیم. بچهها بزرگ شدند. محمد بیمار شد. بهشدت کمخونی داشت، آواره بیمارستانها از این شهر به آن شهر شدیم. پریشان بودیم و سرگردان. فکر میکردیم حسین مرده است. هیچ نشان و ردی وجود نداشت. تا اینکه دو ماه پیش تماس گرفت و حالا سوروسات جشن به پا کردهایم. گاو و گوسفند قرار است بکشیم. بعد از دو سال به آرایشگاه آمدم. رنگ به چهره نداشتم. دلمان شاد شد، خدا دل همه را شاد کند.»
شوک بازگشت
میلاد هم برادر جما ترابی است. برادری که برای فرار از این همه وحشت اسیر آبهای آزاد نشد و صیادی را پیشه نکرد. در شرکت راهوساختمان در همان چابهار کار میکند. او هم باور ندارد که برادرش بازگشته است. برادری که چهار دختر و پسر دارد. دختر کوچکش هنوز دو سالش نشده است. وقتی به دنیا آمد پدر اسیر شده بود. از جما گفت، از دو سال بیخبری مرگباری که رخنه کرده بود در خانوادهشان. پدر و مادرش حسرت دیدار جما را میکشیدند و زن و بچهها انتظار دیدار مرد خانهشان را . اما حالا همه چیز فرق کرده، همه درد و رنج و سختی به پایان رسیده و جما به تران روستایی در چابهار بازگشته است. از وقتی خبر بازگشت جما را شنیدند، همه تن شوق و شور و اشتیاقاند. یارانه تنها منبع درآمد خانواده ترابی بود. اما کمکهایی هم از طرف خانوادهها میشد. حالا پدر در پیشواز باشکوهی به خانه برگشته تا چتر حمایتش را همانند همیشه بر سرخانوادهاش باز کند.
۱۴ صیاد در روزهای اسارت
در عزای ناخدا سدیس
اینها در حالی است که در خانه دو صیاد اسیر تروریستهای سومالیایی عزاداری است. در خانه ناخدا بشیر احمد بنگالزهی، ناخدای لنج سدیس و ملوان دیگر. دو صیاد ایرانی که در آن سوی آبها بر اثر مالاریا جان باختند. عابده رئیسی همسر ناخداست. برادر همسر، برادر و پسرعمویش هم در لنج سدیس بودند. ناخدا ٣٤سال داشت که به سفر بیبازگشت رفت. از ناخدا چهار دختر به یادگار مانده که دختر بزرگش حالا ١٤ساله است. بشیر احمد از ١٥سالگی صیادی میکرد. این نخستین باری نبود که با سدیس به صیادی رفته بود. خبر مرگ ناخدا برای خانواده بشیر خیلی سخت بود. خانوادهای که منتظر برگشت پدر همزمان با آزادی دیگر صیادان بودند. منتظر بودند تا پایان این سالهای تلخ را جشن بگیرند، اما درد و رنجشان افزون شد و ماتم تمام خانهشان را پر کرد.
خانواده ناخدا تحت حمایت کمیته امداد امامخمینی(ره) قرار دارند، اما خرج زندگی بیش از این است. همسر ناخدا سوزندوزی میکند تا هزینههای زندگی کمرشان را خم نکند.