«آرزو میکنیم، این فیلم بتواند یک نفر را هم که شده از قصاص نجات دهد.»
این آخرین دستنوشتهی زندهیاد کیومرث پوراحمد بود که در استودیو پایا (به مدیریت بهمن حیدری) آخرین روز اسفند ۱۴۰۱ برای من گذاشت تا موقع اکران، اول فیلماش بیاید.
***
ماجرا اینگونه شکل گرفت: آقای قائممقامی من را به ایشان معرفی کرد و قرار شد به عنوان صداگذار «پرونده باز است»، با آقای پوراحمد همکاری کنم. اواسط آذر ماه که کار به مرحله صداگذاری رسیده بود، ارتباطم با این کارگردان بیشتر شده بود. ممکن است اگر کسی استاد را میدید به نظرش عبوس به نظر میرسید، اما وقتی با او دوست و همکلام میشدی و یا همکار؛ مردی به قامت هنری پوراحمد نمیدیدی که اینقدر شوخطبع و فروتن باشد.
در کار جدیت خاص خودش را داشت. بارها سکانسها را بازبینی میکرد. فیلماش برایش حکم فرزندش را داشت. چه بازخورد خوبی میگرفت چه بازخورد بد!
با اعتقاد و عشق کار میکرد. عمده حرفهای ما در ابتدا کاری بود و گاهی نیز به مسائل شخصی و جامعه میرسیدیم. با توجه به وقایع اخیر در کشور او هم داغدار، ناراحت و دغدغهمند بود. اعصابش گاهی بهم میریخت و به من میگفت: مهدی کاش یه کاری میتونستیم بکنیم.
با اینکه موافق حضور در جشنواره فجر نبود، با این حال شبانهروز در استودیو بودیم تا فیلم را با کیفیت بهتری به جشنواره برسانیم.
لطف میکرد برایمان چای و قهوه درست میکرد. به ایشان میگفتم استاد شما چرا؟! شرمنده می فرمایید. جواب میداد: «این حرفها چیه مهدی؟ تو داری برای فیلمم کار میکنی دمت گرم…».
با وجود اینکه در برخی سکانسها اختلاف سلیقه داشتیم، در نهایت با تعامل و همفکری به نتیجه مطلوب میرسیدیم. همین تعامل باعث شد استاد بگوید: «مهدی برای کار بعدی، حتما با تو کار میکنم!»
چه قبل جشنواره و چه بعد جشنواره، برای قرار کاری محال بود نیاید… حتی اگر کار اورژانسی داشت، میگذاشت زمین و برای فیلماش، با عشق میآمد…
با وجود برخی اختلافنظرها که معمولا بین کارگردانها و تهیه کنندهها هست، اما استاد از آقای علی قائممقامی که تهیهکننده چند اثر آخرشان بود، تعریف میکرد و میگفت: «پای من ایستاده…»
٭٭٭
جشنواره تمام شد. به گوشاش رسید موقع صحنههای احساسی فیلم «پرونده باز است»، برخی از افرادی که در سالن بودند، خندیدهاند! دلخور و ناراحت شده بود، اما روحیهاش شکننده نبود. حالا ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ شده بود و قرار ما در استودیو برای میکس نهایی بود. تدوین نهایی فیلماش آن طور که خودش تمایل داشت به پایان رسیده و ده دقیقه از فیلم کوتاه شده بود و آماده آخرین مراحل صداگذاری. یادم است تماس گرفت: «مهدی بیا همینور سال تمومش کنیم!»
٭٭٭
نمیدانم چرا بعد از جشنواره، استاد پوراحمد کمی شور و حالش کمتر شده بود اما باز کار را تعطیل نمیکرد. سه روز آخر سال شبانهروز کار کردیم تا نسخه نهایی فیلم آماده شود. وقتی همسرش تماس میگرفت درجا جوابش را میداد و به او میگفت: «قربون شکل ماهت برم، تمومش میکنم میام خونه…»
زمانی که با دخترانشان مکالمه تصویری با آن طرف دنیا داشت، شوقی را که نشان از دلتنگی ایشان بود، کاملا حس میکردم.
در این سه روز متوجه شد، از قول او به دبیر جشنواره گفتهاند که کیومرث پوراحمد به مجتبی امینی زرشک طلایی داده است! و اسماش را میان چند اسم ناشناس دیگر گذاشتهاند! بیست و هشتم اسفند ماه بود و به شدت دلگیر! به من گفت: «شماره مجتبی امینی رو برام پیدا میکنی؟!» از طریق یکی از دوستانم موفق شدم شماره دبیر جشنواره را پیدا کنم. ساعت یک ربع به یازده شب بود و ما از صبح داشتیم کار میکردیم. همان ساعت زنگ زد به مجتبی امینی…گفتوگویی کرد و از او حلالیت طلبید و گفت: «این دنیا نمیارزه کسی ازت دلخور باشه!»
یادم است در ایام جشنواره به او گفتم: «آقا شما جریان سازید…حضورتون در جشنواره مهمه…» اما او هم دلایل خودش را داشت…
***
وارد بامداد ۲۹ اسفند شدیم، «شادی مختاری» بازیگر فیلم یک دیالوگ اصلاحی داشت. از شهرستان آمد استودیو. فکر میکنم شادی مختاری آخرین بازیگری بود که پوراحمد را دید. دیالوگش را گفت و رفت… «مهرانه ربی» تماس گرفت و به کیومرث گفت: «کیو، تو رو خدا امشب تا نصف شب نمونی. دخترا هم گفتند تصویری کنارشون باشیم، سال تحویل میخوام پیشت باشم.» قربان صدقهاش رفت و گفت: «میام عزیز دلم. سال تحویل کنارتم».
ساعت ۱۱ شب شد و استاد را به خانه رساندم و با او خداحافظی کردم… و این، شد آخرین لحظه ی دیدار…
٭٭٭
قرار بر این بود که با حمیدرضا یراقچیان (آهنگساز فیلم) در ایام عید چند تا سکانس را میکس مجدد کنیم. او این موضوع را با آقای پوراحمد مطرح کرده بود.
٭٭٭
۱۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۹ و ۱ دقیقه شب استاد پوراحمد با من تماس گرفت. دقیقاً ۱۱ دقیقه باهم صحبت کردیم. و برای جمعه میکس مجدد قرار گذاشتیم…
٭٭٭
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
کیومرث پوراحمد درگذشت!
هرکس یک تحلیلی از مرگ او میکرد. من میخواهم با صدای بلند بگویم من استاد پوراحمد را با انگیزه، شوق، امید و عشقش به کار و خانواده و مردم ایران میشناسم و به یاد دارم. هرچقدر هم بیمهری میدید او آدم مرگ نبود. گرچه میگفت دوست ندارم با مریضی بمیرم. پرونده پوراحمد در قلب من با خوبیها، فروتنیها، خندههایش در امید و ناامیدی، در عشقش به خانواده و مردم باز است… قرار ما ناتمام ماند.
خداحافظ استاد مهربانم…