هرگاه نام اسیر و آزاده به میان میآید و سخن از آزادگان دفاع مقدس است، در صف اول نام زنده یاد حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی فرد میدرخشد؛ مردی که امید آزادگان در دوران سخت اسارت و اسباب شرمندگی بعثیها بود و هر جا حضور مییافت، منشأ خیر بود.
به گزارش «تابناک»؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ آغاز رهایی اسرای جنگ تحمیلی و بازگشت آزادگان دفاع مقدس به وطن است؛ روزی که چشمهای در انتظار بسیاری از مادران و پدران و همسران و فرزندان به جمال عزیزانشان که در دوران اسارت تکیده شده بود، روشن شد. در میان اسرای شاخص که آزاد شدند، زنده یاد حجت الاسلام و المسلمین ابوترابی به واسطه نقش محوری که در دوران اسارت داشت، مورد احترام همه اسرا و خانوادههایشان قرار داشت و حقیقتاً یک ایثارگر واقعی بود.
زنده یاد سید علی اکبر ابوترابی زاده ۱۳۱۸ در قزوین متولد شد. مرحوم ابوترابی فرد با شروع نهضت امام خمینی (ره) در سال ۱۳۴۲ وارد جریانات سیاسی شد مبارزی انقلابی بود که در مسیر مبارزه با رژیم ستم شاهی از هیچ کوششی دریغ نمیکرد و تلاش ایشان در آن دوران به حدی بود که در یکی از گزارشهای ساواک این گونه ایشان را معرفی کرده بودند، «سید علی اکبر ابوترابی فردی فعال است که دائم بین قم و تهران در حال تردد است، او آرام ندارد.»
سید با آغاز جنگ تحمیلی، با لباس رزم از قزوین به سوی جبهه روی آورد و در کنار شهید دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگ های نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت. او شخصاً به مأموریت های شناسایی رزمی و دشوار می رفت. آزادی منطقه پرحادثه و خطرناک «دُبّ حُردان» به فرماندهی وی در رأس یک گروه متشکل از یکصد رزمنده ممکن شد. هنوز چند ماهی از جنگ تحمیلی نگذشته بود که تقدیر بر آن قرار گرفت تا سید علی اکبر ابوترابی، به اسارت نیروهای بعثی عراق در آید و در طول هشت سال دفاع مقدس، در اردوگاه های عراقی، با تیغ زبان به مصاف دشمنان برخیزد و روشنی بخش جمع اسیرانی باشد که به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده می شد.
دست نوشته شهید چمران برای زنده یاد ابوترابی
وقتی شهید دکتر مصطفی چمران در دی ماه ۱۳۵۹ پنداشت کرد حجت الاسلام والمسلمین سیدعلی اکبر ابوترابی به شهادت رسیده و گمان اسارت نمیرفت، دست نوشتهای تکان دهنده در رثای ابوترابی و توصیفش نوشت.
چمران در این یادداشت چنین نوشت؛
«بسم الله الرحمن الرحیم
ولا تحسین الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون.
من شهادت میدهم سید علی اکبر ابوترابی با همه وجود خود، در راه خدا و اعتلای اسلام و پیروزی انقلاب و شکست جبهه کفر تا آخرین رمق حیات خود جنگید تا در آغوش شهادت فرو رفت.
من شهادت میدهم که سخت ترین مأموریت ها را عاشقانه میپذیرفت و هرچه وظیفه او خطرناک تر می شد، خوشحال تر و راضی تر به نظر می رسید.
من شهادت میدهم که عالی ترین نمونه پاکی و تقوا و عشق و محبت و شجاعت و فداکاری بود و روح بلند و ایمان کوه آسا و اراده فولادین او آن چنان از وجودش تشعشع میکرد که همه محیط را روشن مینمود و رزمندگان تحت فرمانش، جذب و محو وجودش شده بودند و پروانه وار به دور شمع وجودش می گشتند و می سوختند.
من شهادت میدهم که اولین کسی بود که با همراهی گروه چریکی خود، وارد دب حردان معروف شد و ضربات سختی به دشمن زد که بالاخره او را وادار به عقب نشینی کرد.
من شهادت میدهم که راز و نیاز شبانه اش با خدا و نماز صبحگاهش و دعا و استغفار و سخنان آتشین قبل از عزیمت به نبرد آن قدر سوزانگیز و عمیق و خالصانه بود که همه ما را منقلب می نمود و در روح دوستانش آتشفشان به پا میکرد.
من شهادت میدهم، هم رزمانش شهادت می دهند، آسمان بلند و ستارگانش شهادت می دهند که سید علی اکبر ابوترابی در منطقه اهواز، با همه وجودش شب و روز در را ه خد ا علیه طاغوت، کفر و جهل مبارزه نمود و در یک مأموریت خیلی خطرناک، بدون ذره ای ترس و وحشت، به قلب دشمن نفوذ کرد و حماسه ناگفتنی از خود به یادگار گذاشت و با کفن خونین در اوج افتخار و شهادت به لقای پروردگار خود نائل آمد.
خدایا تو که زود نیکان را به سوی خود میبری و ما را از نعمت وجودشان محروم میکنی، تو می دانی که او چگونه مردی بود و با دوستان هم رزمش چگونه رفتار میکرد و رزمندگان تحت فرماندهی اش تا چه اندازه او را دوست می داشتند و بعد از شهادت او می خواستند دیوانه وار به جبهه دشمن حمله کنند، بکشند تا کشته شوند و هرچه زودتر کنار مرشد و فرمانده خود ابوترابی آرام بگیرند.
خدایا تو میدانی که وجود او چقدر برای همشهریانش مغتنم بود و پدر یتیمان بود. انیس بی کسان بود. همدرد رنج دیدگان بود. نگهبان خانواده های فقیر و بی کس بود. یک پارچه عشق و ایمان، یک دنیا اخلاص و محبت، یک آسمان صفا و صمیمیت، یک دریا عشق و عرفان، همچون کوهی از مقاومت و صلابت. آتشفشانی از شور و عشق و فداکاری بود.
شهید ابوترابی، عارف شیدایی بود که راز و نیازهای عاشقانه اش با خدای بزرگ در نیمه های شب، دل عشاق عالم را آب می کرد. آن قدر آرام و مطمئن بود که گویی از عمق اقیانوس برآمده است. آن چنان ساکت، همچون آسمان که در شب های پاک پرستاره، در دل شب زنده داران غوغا به پا می کند؛ اما درعین حال رزمنده ای بود که در صحنه نبرد طوفا ن به پا می کرد. فریاد خشمش زهره را آب می نمود و از شیر جسورتر و ارادهاش پولاد را خجل میکرد.
از هیچ مأموریتی روی برنمی گرداند و در مقابل هیچ دشمنی عاجز نمی شد. ایمانش چون کوه بر لوح سرنوشت استوار شده بود و همه وجود خود را وقف سبیل الله کرده بود. به ملاقات خدا بی تابی می کرد. پرنده بلند پروازی بود که می خواست هرچه زودتر خود را از اسارت خاک آزاد کند و هرچه سریع تر به امواج پرواز نماید. هرچه عمیقتر در فضای لاینتاهی عشق و وحدت، محو و فانی گردد.
درود به آزادمردانی که در برابر دهر تعظیم نمیکنند. در برابر قدرت زانو نمی زنند. از مرگ وحشتی ندارند و فقط از خدا هراس دارند و فقط به خدا پناه میبرند. چه زیباست آزاد زیستن و چون گل شکفتن و همچون نسیمی به سادگی جان به جاندار تسلیم کردن! چه زیباست زنجیرهای اسارت را با اسلحه شهادت پاره کردن و اسماعیل وار در قربانگاه عشق خدا جان باختن و با قدرت روح بر عرش اعلاء پرواز کردن!
چه زیباست زندگی آزاد از دلهره ها و ترس ها و اسارت قید و بندها و زبونی در مقابل طاغوت ها و ابرقدرتها، آن جا که انسان در مقابل هیچ قدرتی تعظیم نکند و فقط خدای لایزال را بپرستد. تا وقتی که زنده است آزاد و سربلند زندگی کند و هنگامی که مرگ فرا میرسد، با کمال افتخار و شرف به لقاء پروردگار نائل آید.
خدایا شهید ابوترابی، این هدیه گران قدر و عزیز را از ملت ما و انقلاب ما بپذیر و به خاطر خون چنین شهید پاک و وارسته ای پرچم مقدس اسلام را برافراشته تر کن! ریشه ظلم و جور و فساد را برانداز، [نابودی]طاغوتیان و ابرقدرت ها را نزدیک کن تا اجتماع ایده آل بشریت و ظهور امام عصر بر اساس عدل و عشق و آزادی هرچه زودتر تحقق یابد.
خدایا طوفانی سخت، حیات و هستی ما را در معرض خطر قرار داده و کشتی سرنوشت ما در غرقابه بحران ها، دچار گرداب های هولناک شده و غرور و خودخواهی، پرده ای از جهل بر عقل ها و دل های ما کشیده است، تا حقایق عینی حیات و سنت های لایتغیر خدایی را درک نکنیم و خود در جهل مرکب، در یک دور تسلسلی فرو برویم.
خدایا از تو میخواهم که به پاس خون چنین شهیدانی ما را به راه راست هدایت کنی. کشتی شکسته سرنوشت ما را از این طوفان ها نجات دهی. نور ایمان و عشق و عرفان در دل های ما بتابی . دوستی و صمیمیت را جایگزین خراب کاری و نفاق کنی. به جای اختلاف و تفرقه، اتحاد و وحدت کلمه را تحت رهبری امام امت جایگزین نمایی.
من این هجرت عجولانه، ولی ملکوتی شهید ابوترابی را به خانواده بزرگوارش به خصوص پدر عالی قدر و مهربانش، سیدعباس ابوترابی که این همه مدیون کمک های بی شائبه او هستم و به همرزمان شهید که در معرکه شهادت، شاهد محبت و فداکاری و عظمت روحش بودند و به همه همشهریان که احساس یتیمی و به ملت شهید پرور ایران، بالاخره به رهبر عالی قدر، امام امت که قلب بزرگ و مهربانش از غم و درد آکنده است، تبریک و تسلیت میگویم.
مصطفی چمران، هشتم دی ماه ۵۹»
بهترین روایت را از مرحوم ابوترابی آزادههای دفاع مقدس نقل میکنند؛ کسانی که ولایت او در دوران اسارت را دلیلی بر نجات هزاران اسیر ایرانی در بند رژیم بعثی صدام میدانند و هزاران نکته و خاطره از شخصیت بی نظیر او در ذهن خود دارند. روایت برخی از آزادهها در مورد حجت الاسلام ابوترابی در ادامه میآید:
وقتی با ورود ابوترابی به اردوگاهها آرامش برقرار میشد
قاسم صادقی، آزاده دفاع مقدس درباره تأثیرگذاری بالای ابوترابی در میان اسرا گفته است: قبل از ورود حاج آقای ابوترابی به اردوگاهها شرایطی حکمفرما بود که همه اسرا تندرو بودند. از سال ۶۱ به بعد با ورود حاج آقای ابوترابی اوضاع بهتر شد. انگار روح معنوی حاج آقا بالافاصله در ما تأثیر گذاشت. چون ما فهمیدیم حاج آقا رهبری است که در اردوگاه همه بچهها از ایشان حرفشنوی داشتند. بچهها اوایل اسارت برای دشمنی با بعثیها مثلاً ظرف آبی که عراقیها در آن برای اسرا آب میریختند را زدند و شکستند یا مثلاً شیر آب را خراب میکردند یا لگن حمام را میشکستند. ما، چون تجربه نداشتیم، فکر میکردیم اگر این را بزنیم و بشکنیم یک ضرری به عراق و صدام زدهایم یا اگر فلان لامپ را شکستیم به آنها ضرر زدهایم؛ در حالیکه ضررش به خودمان میرسید که میبایست با شکستن لامپ در تاریکی میماندیم. بعد از مدتی هم التماس عراقیها را میکردیم که این لامپ مهتابی را عوض کنند، زیرا نور کم ما را اذیت میکرد. اما این طرز تفکر را ابوترابی تغییر داد.
وی ادامه داد: کمکم عراقیها دریافتند که هر جا حاج آقای ابوترابی میرود، آنجا آرام میشود. به همین دلیل هرجا شلوغ میشد، ایشان را میبردند تا اوضاع آرام شود. البته این یک توفیق برای اسرا بود که با حاج اقای ابوترابی آشنا شدند. ایشان بچهها را به آرامش دعوت میکرد. ضمناً برای عراقیها هم خوب بود؛ چون وقتی آرامش به اردوگاهی منتقل میشد، دیگر افسران و سربازان هم خیلی سختی نمیکشیدند. در شرایط اعتراض و ناآرامی شیفت و نگهبانی اضافی داشتند و کارهایشان دو برابر میشد. ولی وقتی آرامش برقرار میشد، آنها هم آرامش داشتند. به همین دلیل از انتقال حاج آقای ابوترابی به اردوگاهها استقبال میکردند. هم آقای ابوترابی و هم آقای جمشیدی نقش رهبری را بین اسرا داشتند.
زنده بودنم در اسارت را مدیون او هستم / اولین کسی بود که راهپیمایی اربعین را کلید زد
مهدی نظری، یکی دیگر از آزادگان جنگ تحمیلی با اشاره به تأثیر خلقیات ابوترابی بر اسرا یادآوری میکند: روح حاج آقا خیلی تأثیرگذار بود. یادم هست یک سرگرد عراقی آمد و فرمانده اردوگاه شد. شمرترین فرمانده آنجا بود و همه را فلک میکرد. وقتی وارد میشد، ما تن و بدنمان میلرزید که این بار چه طور میخواهد با ما برخورد کند؟ وقتی وارد اردوگاه شد، روزهای اول مسئولیتش را خیلی سختگیرانه با ما برخورد میکرد. حاج آقا ابوترابی یک بار دست به دست این سرباز عراقی رفت وسط اردوگاه و با او حرف زد. چنان با روحیه خاص و تأثیرگذاری بالایش او را تسخیرش کرده بود که برای ما عجیب بود. ولایت یعنی حاج آقا ابوترابی در دوره اسارت. من الآن میگویم زنده بودنم در اسارت را مدیون حاج آقا هستم؛ زیرا ما پیش از آشنایی با تفکرات حاج آقای ابوترابی با تندرویهایمان و عدم آگاهی داشتیم جانمان را از دست میدادیم. نمیدانستیم که با بعثیها چطور باید برخورد کنیم. ایشان به ما یاد میداد. حاج آقا شخصی بود که خودش در ولایت ذوب شده بود. مرد عمل بود.
وی ادامه داد: وقتی نماینده مجلس شد یک آزاده از سیستان و بلوچستان مریض شده بود و افتاده بود. به محض اینکه خبر را شنید نیمه شب بود که عزم رفتن به سیستان و بلوچستان کرد تا به این آزاده سر بزند. نه تنها فقط با آزادهها بلکه با همه مردم خاکی و صمیمی برخورد میکرد و میگفت نمایندهای که به مجلس میرود، باید برای مردم کار کند و مردمی باشند. آقایان نماینده دوره ششم مجلس او را به خاطر این نوع رفتارهایش مسخره میکردند.
نظری با بیان اینکه ابوترابی اولین کسی بود که قضیه راهپیمایی اربعین را کلید زد، یادآور شد: از اسارت که برگشتیم به اتفاق حاجی ۲۴ نفر بودیم که پای پیاده به مرز خسروی برای برگزاری مراسم دعای عرفه رفتیم. بعد از آن هر سال این کار را تکرار میکرد. همان زمان در مجلس علیه ایشان حرف زدند که ابوترابی یا همهاش در پیاده روی است و یا وقتش را با آزادهها میگذراند و اصلا در مجلس حضور ندارد. یادم هست وقتی کاندید شده بود و تلاش ما را برای اینکه انتخاب شود را میدید به من گفت: «آقا جان برای من تبلیغ نکن.» گفتم: «چرا؟» گفت: «اگر قرار باشد من مجلس بروم آن خدایی که بخواهد در دل مردم میاندازد که به من رأی بدهند. این پوسترها همه بیهوده است. خرج اضافه است.» انتخابش هم واقعا خدایی بود. یعنی من هیچ لحظه ندیدم ایشان کاری برای غیر از خدا انجام بدهد.
معامله عجیب مرحوم ابوترابی با شکنجهگر بعثی
سردار عبدالله عراقی نیز خاطرهای درباره ابوترابی را چنین نقل میکند: حاج آقا ابوترابی ماجرایی را برایمان روایت کرد: «یک روز از صلیب سرخ جهانی برای بازدید و سرکشی از اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق حضور پیدا کردند. همراه این بازرسها رئیس اردوگاه اسرای ایرانیها هم حضور داشت. کسی که همه دستورات شکنجه و امر و نهی اردوگاهها بنا به فرمان او صورت میگرفت. برخی در پاسخ به مأمور صلیب سرخ گله و انتقاد کرده بودند و حرفهایی زده شد. نماینده به سراغ من هم آمد و از وضعیت سؤال کرد. من پاسخ دادم همه چیز خوب است و ما مشکلی نداریم و اذیت هم نمیشویم.»
رئیس اردوگاهها که از انسانهای خبیثی بود و دائم در حال صدور دستور شکنجه بچهها بود و برخی را تا مرز شهادت پیش برده بود، از سخن حاج آقا ابوترابی تعجب میکند. فردای آن روز میگوید بروید علیاکبر را پیش من بیاورید. وقتی حاج آقا میرسد، او بلند میشود دست آقای ابوترابی را میبوسد. میگوید شما چطور آن جواب را در پاسخ به نماینده صلیب سرخ دادید؟ شما که دائماً در حال شکنجه هستید و با محدودیت غذا و مکان و سلامتی مواجه هستید. حاج آقا ابوترابی میگوید: «من هرچه فکر کردم علیه کشور و مسئولان عراق شکایتی کنم، دیدم انصاف نیست. بالاخره ما دو کشور مسلمان هستیم و داریم با هم میجنگیم. این مقطع از جنگ هم تمام میشود و دائمی نیست. اما نخواستم شکایت یک کشور مسلمان را پیش کفار ببرم و در روز قیامت نتوانم پاسخگو باشم.»
مجدداً رئیس اردوگاهها بلند میشود و صورت ایشان را میبوسد و میگوید به غیر از صدور حکم آزادی که اختیارش با من نیست، هرکاری میخواهی بگو من برایت انجام میدهم. حاج آقا میگوید: «به من اجازه دهید من در میان اردوگاهها بچرخم با اسرا و بچهها صحبت کنم، نه اینکه آنها به اغتشاش و شورش دعوت کنم؛ بلکه به صبر، تحمل و بردباری دعوتشان کنم و بگویم فرج نزدیک است. ان شاءالله شما آزاد میشوید». از آن زمان به بعد رئیس اردوگاهها با بهانههای مختلفی هرچند ماه یک بار ایشان را به اردوگاههای مختلفی تبعید میکرد و به رئیس آن اردوگاه سفارش میکرد که کاملاً ایشان را آزاد بگذارید. این ارتباطگیری حاج آقای ابوترابی با اسرا باعث بالا رفتن روحیه بچهها، افزایش نشاط و شادابی و دعوت به صبر و استقامت بود.
حجت الاسلام علی اکبر ابوترابی امید کسانی بود که هیچ کسی را در غربت نداشتند و تحت سختترین شرایط بودند. او نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت به «سیدالاسرا» و «سید آزادگان» مشهور بود. سرانجام این مرد بزرگ در حالی که راهی حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بود در ۱۲ خرداد سال ۷۹ بر اثر یک سانحه رانندگی از دنیا رحلت کرد. پدر مرحوم ابوترابی هم همراه او بود و پیکر هر دو در حرم امام هشتم (ع) به خاک سپرده شد. پس از ۱۴ سال از درگذشت این قهرمان، به علت فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی او در زمان اسارتش، نشان افتخار جهادگر عرصه فرهنگ و هنر به خانواده ابوترابی اهدا شد.