مسابقات گرندپری سطح بالایی دارد و همه رقبا عنواندار جهان و جزو مدالآوران المپیک هستند. خردادماه هم در مسابقات گرندپری رم با شکست حریفانی از چینتاپیه و کره به فینال راه یافتم، اما در بازی نهایی در برابر «جید جونز» انگلیسی بازی را واگذار کردم. در رقابتهای اخیر که اواسط مهرماه برگزار شد، از شرایط قرعه خوبی برخوردار نبودم، ولی موفق شدم حریفانی را بزنم که از بهترینها بودند و مدال جهانی و المپیک داشتند.
بله با کسب این مدال یک قدم به المپیک پاریس نزدیکتر شدم.
چشماندازم کسب مدال قهرمانی المپیک است، اما این فقط یک آرزو نیست؛ چون قطعا الان هزاران نفر از ایران و کشورهای دیگر خواهان طلای المپیک هستند و خواستن بهتنهایی کافی نیست. کسی به این مدال دست پیدا میکند که بیشتر از بقیه تلاش کند.
بله. من متولد اصفهان هستم. وقتی ۹ ساله بودم برای شرکت در مسابقات قهرمانی نوجوانان کشور از اصفهان به تهران آمدم. آن زمان کسی مرا نمیشناخت و برخلاف حالا که نیمی از تیم ملی از شهرستان است، ورزشکاران شهرستانی شانس چندانی برای ورود به تیم ملی نداشتند. در این شرایط که همتیمیهایم ناامید بودند، من همه تلاشم را کردم و موفق شدم خودم را به کادر فنی ثابت کنم. درواقع توسط مربی پایهام بهعنوان یک استعداد ورزشی کشف و ملیپوش شدم.
یکی از مهمترین دشواریها، آسیبهای جسمی است که ورزشکاران حرفهای در مسابقات و تمرینها میبینند؛ مثلا در تمرینهای مسابقات قهرمانی جهان مچ پایم شکست و تا ۲۰ روز قبل از مسابقه در گچ بود و فرصت کافی برای تمرین مفید نداشتم، اما میدانستم که باید با این موضوع کنار بیایم و بپذیرم که درد بخشی از زندگی حرفهای ماست. دوری از خانواده برای شرکت در اردوها و مسابقات هم یکی دیگر از سختیهایی است که ورزشکاران حرفهای تحمل میکنند.
شاید خندهدار باشد، ولی وقتی در مسابقات آسیب میبینم با عضو آسیبدیده صحبت میکنم که با من مدارا کند تا مسابقه را بهخوبی پشت سر بگذارم؛ با این کار خودم را تسکین میدهم. برای مشکل دوری از خانواده هم بگویم که با وجود اینکه عاشق خانوادهام هستم، اما خوشبختانه وابستگی چندانی ندارم؛ حتی وقتی نوجوان بودم و باید در اردوها حاضر میشدم دوری از خانواده اذیتم نمیکرد، ولی میبینم که خیلی از ورزشکاران این روحیه را ندارند و دوری خانواده اذیتشان میکند.
۴ برادر و یک خواهر دارم و فرزند آخر خانوادهام. مادرم ۵۶ و پدرم ۶۱ ساله است.
بیتردید خانواده از من بسیار حمایت کردهاند و در سختیها همیشه همراهم بودند. یادم میآید روزهایی که باید وزن کم میکردم و رژیم سختی گرفته بودم، پدر و مادرم وقتی قیافهام را میدیدند، خیلی ناراحت میشدند و میگفتند: ما به انتخاب تو احترام میگذاریم، ولی ناراحتیم که اینقدر نحیف و ضعیف شدهای و ... زمانی هم که به مدرسه میرفتم با اینکه برای مادرم درس خواندن اولویت داشت، اما اگر ناچار بودم از درس و مدرسه بزنم و تمرین کنم، مانعم نمیشد.
بله همینطور است. استاد ندا زارع، مربی فعلی و مربیهای قبلیام خیلی به من کمک کردند. این کمکها صرفا فنی نبود، همیشه میگفتند: «ما به تو ایمان داریم، حالا وقتش است که تو بهخودت ایمان بیاوری و ...» این حرفها از نظر روحی به من کمک میکرد که با خودباوری و اعتماد به نفس در رقابتها شرکت کنم.
خیلی زیاد، ولی وقتی یک کار سخت را انجام دهی، خستگی از روی دوشت برداشته میشود.
مسابقه من در روز آخر برگزار شد و تا آن روز تیم اعزامی کشورمان هیچ مدالی نگرفته بود و من آخرین و تنها شانس بردن مدال بودم. یادم هست هنگام مسابقه همتیمیهایم در سالن با همه وجود تشویقم میکردند. شنیدن صدای تشویقها و حمایتهایشان باعث شد انرژی و انگیزه بیشتری بگیرم و بهتر بجنگم و قهرمان شوم. این را هم بگویم که چون در قرعه و گروه سختی بودم، آن قهرمانی برایم شیرینتر بود.
حسی که آن لحظه داشتم توصیفشدنی و قابل مقایسه با هیچ حسی نیست. سختیها، مشکلات و چالشهایی که داشتم جلوی چشمانم رژه میرفتند. از طرفی خیلی خوشحال بودم؛ نه فقط برای خودم، بلکه برای خوشحالی خانواده و دوستان، مربیان و همه مردم ایران. از صمیم قلب خوشحال بودم که دل مردم را شاد کردهام. هنوز هم معتقدم اگر هموطنی در هر نقطهای از جهان با شنیدن این خبر روزش ساخته شده باشد، برایم خیلی ارزشمند است.
بله، بهخاطر این موضوع هم خوشحال بودم که این مسیر را برای بازیکنهای دیگر باز کردهام. معتقدم حتی اگر کسی مرا دوست نداشته باشد و از موفقیتم خوشحال نشود، ولی سر سوزنی از این موفقیت، انگیزه گرفته باشد، این برایم کافی است.
در تمرینهای روزمره اردوها گاهی فوتبالدستی و والیبال بازی میکنیم و شبها هم دورهم جمع میشویم و مافیا و پانتومیم بازی میکنیم. این بازیها و دورهمیها جو اردو را صمیمی و لذتبخش میکند و خاطرات شیرینی برایمان میسازد.
در روزهای عادی ۴ ساعت مشغول تمرین هستم. (۲ ساعت صبح و ۲ ساعت عصر)
گاهی برای آبدرمانی و فیزیوتراپی میروم و اگر فرصتی بماند فیلم میبینم یا با دوستانم بیرون میروم.
آرزو میکنم در هر کاری که قدم میگذارم بهترین خودم باشم و روزی به جایگاهی برسم که بتوانم به مردم خیلی کمک کنم و قدمی برای رفع مشکلاتشان بردارم.
بله. شاید قهرمان شدن آسان باشد، اما قهرمان ماندن کار سختی است. زندگی حرفهای و قهرمانی ما هم دورهای دارد و باید کاری کنیم که وقتی این دوره تمام شد، ناممان ماندگار شود. معتقدم اگر قلبت برای مردم بتپد در قلبشان جامیگیری و ماندگار میشوی.
میخواهم بعد از زندگی حرفهای، در دانشگاه رشته فیزیوتراپی بخوانم و یک فیزیوتراپ خوب شوم.
به تجربه در این سالها دریافتهام و با همه وجودم لمس کردهام که اگر برای بقیه خوبی بخواهی و دعا کنی و انرژی مثبت بفرستی بهخودت برمیگردد. امیدوارم همه ما از خودمان شروع کنیم و با هم مهربان باشیم و برای یکدیگر آرزوهای خوب کنیم تا خیر، برکت و خوبی در زندگیمان جاری شود.
ملیپوش کشورمان ورزش تکواندو را از کودکی شروع کرده، اما ورودش به این رشته بهخاطر یک اشتباه شیرین بوده است. او میگوید: «وقتی ۸ ساله بودم مادرم من و خواهرم را تابستان در کلاسهای ورزشی ثبتنام کرد. در باشگاه، کاراته و تکواندو را آموزش میدادند و چون ما شناختی از هیچکدام نداشتیم با توجه به اینکه ساعت برگزاری کلاس کاراته با سایر کلاسهایمان تداخل نداشت، آن رشته را انتخاب کردیم، اما مادرم اشتباهی به جای لباس کاراته، لباس تکواندو برایمان خرید. زمانی که به کلاس کاراته رفتیم، ما را با این لباسها نپذیرفتند! من و خواهرم نیز به خانه برگشتیم و موضوع را به مادرمان گفتیم. او نیز در جواب گفت که برای شما چه فرقی دارد!؟ این تابستان را فعلاً به کلاس تکواندو بروید! و ما هم به ناچار و برای اینکه لباسها روی دستمان نماند، وارد این رشته شدیم. حالا با افتخار میگویم این جایگاهی را که الان در تکواندو دارم، مدیون آن اتفاق ساده و شیرین هستم.