ديروز نادر ابراهيمي به خاک سپرده شد، چه غريبانه! براي او تفاوت نميکرد زيرا که دين خودش را به اين آب و خاک ادا کرد و خوب هم ادا کرد! او غريبانه نرفت، اين حوزه فرهنگي معاصر بود که نشان داد که چقدر نسبت به سرمايههاي خودش بي مهر است.
من نه نوشتههاي نادر را ميپسنديدم و نه خلق و خويش را، که احتمالا او نيز چنين بود. اين احساسي بود که حتي وقتي با نگاه مبهوتش مرا مينگريست، منتقل ميکرد. يک اماي بزرگ اينجا وجود دارد، در هر يک ميليون نفر شايد هزار مانند من پديد آيند و شايد امثال نادر ابراهيمي، واقعا نادر باشند که هستند.
نادر ابراهيمي ميخواست باشد و بود، بدون آن که وامدار جايي، کسي، دستگاهي و قدرتي باشد. به جز در مورد همسرش، نميتوان او را مديحه گو و يا مديحه سراي کسي دانست و يا ديد. باور دارم که وقتي چيزي نوشت با اعتقاد و باورش نوشت، عاشقانه نوشت.
و آرام... در دورهاي که رونق داستانهاي جاسوسي، پليسي بود، در دوراني که عاشقانههاي پر از شدت و عطش، بازار گرمي داشت و نادر نيز ميتوانست از بازار پاورقيها و داستانهاي دنباله دار نشريات طرفي بجويد، که نکرد، او آرام و آرام و آرام عاشقانههايي پاک، لطيف و پر معنا نوشت که نه بلکه سرود... او حتي در مبارزه با کژ انديشيها هم نه اهل هياهو بود و نه اهل جنجال، که با همان آرامي عاشقانه هايش، به سراغ درخت مقدس ميرود.
تو بايد سي چهل سال پیش باشي و بفهمي، در زماني که هويت محلي و منطقهاي در فيلم فارسي در لهجه و تکرار داستانهاي شهري و تهراني رج ميخورد، به يک باره از هويت و فرهنگ حرف زدن چه کار عظيمي ميتوانست باشد که «آتش بدون دود» فيلمي ناب در اين زمينه بود که اگر چه مورد کم مهري کوتاه قامتاني مانند من است و هست، اما عاشقانه، ستيز گونه از نوع عاشقانههاي آرام نادر ابراهيمي بود که با خاص و عام ارتباط برقرار کرد، حرف نادر سراپا هويت بود.
کارهاي نادر ابراهيمي سرشار از هويت بود. «سفرهاي دور و دراز» را گردش دو کودک پنداشتن، حرفي نو در روشهاي آموزش زدن، را کار نادر ابراهيمي نميبينم، فراتر از اين حرفها، او در پي هويت سازي است. دو کودک، در پي اکتشاف درون و بيرون خود و کشورشان هستند. نه درون و بيرون فضايي ديگر!
نادر ابراهيمي، از رملهاي کوير، جنگلهاي حاشيه خزر تا قله علم کوه، و تا پايهگذاري موسسهاي براي شناسايي هويت ايران زمين ـ آنچه که ميتواند به جوان و پير هويت بخشد ـ چه سفرها ميکند و او خود را مييابد يا نه، نميدانم، اما ميدانم که دلي آرام و قلبي مطمئن مييابد. اين را من نميگويم، نوشته هايش ميگويد!... تو بايد عاشقي آرام باشي که زمينهساز و پايهگذار شوي و از اين که حمايت نشوي، نرنجي!؟
من نميگويم که پاسداشت براي نادر ابراهيمي گرفته شود که نيازي ندارد و همانطور که نداشت، گمان دارم که او پاداش هايش را در درونش ميجست، ميدانيم که در دورههايي فعال سياسي بود، اما بازهم عاشقانه و آرام... او حتي در سياست بازي هايش هم چنين بود، گمان دارم که در جستجوي هورا کشان پاي کرسي (تريبون)ها نبود. اين بعدي از نادر ابراهيمي است که هنوز ناشناخته است، آري ميتوان در سياست هم، عاشقانه بود و آرام!
نادر ابراهيمي را بايد به عنوان يکي از کساني که توسط رمان و داستان، هويت را پيگيري ميکرد، باور کنيم. داستانهاي او چه براي کودکان و چه براي بزرگسالان، بر محور هويت هستند. ترديدي در ارزشهاي والاي کارهاي «دانشور»، «آل احمد»، «باستاني پاريزي»، «دولت آبادي»، «محمود» و... نيست، تمايز نادر ابراهيمي در تلفيق عاشقانهها، اعتراضهايي آرام با محور هويت است.
دير زماني است که اين درد وجودم را ميخورد و مرگ نادر ابراهيمي موجب شد تا سر باز کند. مگر نه اين که امروز با برخي از جوانانمان مشکلي داريم با نام تهاجم فرهنگي!؟
يک ايراني که کمترين چيزي که در مورد او ميتوان گفت، اين است که به ايران متعهد بود، درگذشت، در قطعه هنرمندان، بوستاني امثال او ديدم که به گورستان سپرده شده بودند که هر کدام ميتوانند منشا هويتي باشند، آن هم در اين وانفساي گم گشتگي فرهنگي نه تهاجم فرهنگي!؟
ده پانزده شبي، را ميهمان جام فوتبال ملتهاي اروپايي هستيم! شبي حداقل چهار ساعت! راستي آيا اتريش با آلمان تباني خواهد کرد؟ آن ساق پايي که با لگد ضربه خورد! چند ميليون يورو ميارزد؟ راستي شجره نامه فلاني را متوجه شدي!... راستي بايد نظر کارشناسان را هم گوش کرد... چه ميکنه اين... با هويت ما!؟
نادر ابراهيمي عاشقانه و آرام به خاک سپرده شد، اما حالا شايد کلام ابتدايي من که نادر ابراهيمي چه غريبانه! معناي بيشتري بيابد، به نظر شما بازي تيم قطعه هنرمندان و جام فوتبال چند چند تمام ميشود؟
نادر ابراهيمي يک هويت است. همين!