غزلی از لسانی شیرازی
نه با تو هوس در کمر توان کردن
نه آرزوی تو از دل به در توان کردن
نه از پی تو توان آمدن ز بیم رقیب
نه از تو رو به دیار دگر توان کردن
فغان که گریه من آنقدر زمین نگذاشت
که از فراق تو خاکی به سر توان کرد
چنین که عاشق روی توام ز بیم رقیب
کی از جمال تو قطع نظر توان کردن
لسانی از پی وصل تو گر زیاده رود
متاع زندگیش مختصر توان کردن
حکایت احمد و حسن و دلیله از کتاب هزار و یک شب
(تخلیص و ساده نویسی: امیرمهرداد امیری)
بازرگان که وارد کاروانسرا شد دید سگان مرده اند و بقیه هم بی هوشند.مردم را خبر کرد و آنها را به هوش آوردند و دلیله کاغذ را خواند که نوشته شده بود: من علی زیبق مصری بودم که با شما چنین کرد.دلیله به زینب گفت: علی مصری فقط خواسته انتقامی گرفته باشد و می توانست تو را بی آبرو کند اما دوست دارد الفتی بین ما و او بوجود آید.پس این ماجرا را هیچ کجا بیان نکنید.علی مصری لباس چهل سرباز را هم کنده و با حود برده بود.دلیله به طرف خانه احمد دنف رفت تا تکلیف را روشن کند. احمد هم در همین حین به نوکرش گفته بود که چهل کبوتر را بکشد و کباب کند.دلیله وارد سرای احمد دنف شد؛علی مصری و حسن شومان هم آنجا بودند.احمد دنف گفت: ای زن حیله گر برای چه به اینجا آمده ای؟دلیله گفت: ای سرهنگ علی زنبق بر ما حیله کرد و آمده ام کبوتران نامه رسان را بگیرم که متعلق به خلیفه اند.حسن شومان گفت: تو به و دتترت به همه ما حیله کردی و علی انتقام گرفت.و کبوترانت همه کشته شده اند و اکنون این کباب کبوتر است.دلیله کمی از گوشت کبوتر خورد و گفت: این گوشت کبوتر نامه رسان نیست و دارید فریبم می دهید و بگویید چه می خواهید.احمد گفت: علی مصری خواهان ازدواج با دخترت زینب است.دلیله گفت: وکیل زینب دایی او به نام زریق است و باید با او صحبت کنید.پس کبوتران نامه بر را به او دادند و دلیله رفت.حسن شومان گفت: زریق رییس جوانان بغداد و عیاری بی نظیر و زیرک و دلیر است که جوانان عرب و عجم بغداد گوش به فرمان او هستند ولی مدتیست از شرارت دست برداشته و ماهی فروشی می کند و دوهزار دینار خالص را در دکان خود گذاشته و طنابی به آن بسته و زنگوله هایی به طناب قرار داده و کسی نمی تواند آنها را از او سرقت کند و اگر زنگوله ای به صدا در آید عامل آن را به حد مرگ می زند و غوغا به پا می کند و محال است بتوان از او زینب را برای علی خواست.دلیله به کاروانسرا رفت و به زینب گفت: علی مصری از تو خواستگاری کرده.زینب که علی را مردی پاکدامن و شجاع و خوش قیافه دیده بود شادمان شد.علی مصری بزغاله ای کشت و در روده اش خون ریخت و زیر لباسش قرار داد و لباس زنان باردار را به تن کرد و خود را به شکل زنی باردار در آورد و حمالی را برداشت و نزد زریق رفت.علی و حمال به دکان زریق رسیدند و علی که به شکل زنان بود روی سکو نشست و حمال نزد زریق رفت و گفت: چرا اول صبحی بوی کباب ماهی راه انداخته ای و زنان باردار را خواهان این بو کرده ای؟آن زن باردار همسر امیر حسن است و اگر فوری کباب ماهی برایش نیاوری جنینش صدمه خواهد دید و امیرحسن تو را سزایی سخت می دهد.زریق گفت: باید بنشینید تا آتش مجدد فراهم کنم و کباب ماهی آماده کنم.در این موقع علی مصری از زیر لباس به روده بزغاله فشار آورد و خون از پاهایش بیرون زد و شروع به ناله کرد.زریق دوید و گفت: الآن کباب را آماده می کنم و به پشت دکان رفت تا دست به کار شود.علی مصری به طرف دو هزار دینار رفت و ناگهان زنگوله ها به صدا در آمد و زریق با ظرفی مسین به طرف علی مصری حمله ور شد و گفت: تو خود را به شکل زنی باردار در آورده ای که دینارهای مرا ببری و علی مصری که لو رفته بود آنجا را ترک کرد و به خانه احمد دنف بازگشت.فردا لباس خادمان پوشید و به دکان زریق رفت و پنج درهم به زریق داد و گفت برایم کباب ماهی بیاور.زریق به بسوی تابه رفت و علی دست برد تا همیان دینارها را بردارد که زنگوله ها به صدا در آمدند و زریق بسویش حمله ور شد و باز هم علی گریخت.علی مصری هفت بار حیله کرد و هربار نتوانست دینارها را ببرد.لذا در کنار دکان زریق کمین کرد و دید در وقت غروب،زریق کیسه دینارها را با خود به خانه می برد،علی او را تعقیب کرد.به خانه زریق رسیدند.علی خود را روی دیوار رسانید و دید که زریق کیسه را به زنش داد و گفت: هفت بار خواسته اند کیسه را بدزدند. زنش گفت تو برو کمی بخواب و من مراقب کیسه هستم و به خاطر فرزندمان عبدالله که چند وقت دیگر مراسم ختنه کنان وی خواهد بود از دینارها مواظبت می کنم.زریق رفت و خوابید.زن زریق از کنیزان رومی بود که از آزاد شدگان جعفر برمکی( وزیر هارون الرشید) بود، کیسه را در جایی مخفی کرد و علی مصری نگاه می کرد.علی خود را به کیسه رسانید و آن را دزدید و بیرون رفت و در همسایگی زریق مجلس عروسی برپا بود علی به مجلس عروسی رفت.زریق پس از یک ساعت از خواب برخاست و به زنش گفت: کیسه را بیاور،زن هر چه گشت کیسه را نیافت و ناله کرد.زریق گفت: کیسه را همانی برده که هفت بار با من حیله کرد و آنگاه زریق به طرف خانه احمد دنف رفت که می دانست علی مصری که با او حیله ها کرده در خانه احمد مکان کرده است.زریق از دیوار بالا رفت و دید تمام اهل خانه خوابیده اند.
شعر سبک وقوع
در ربع اول قرن دهم هجری مکتب تازهای در شعر فارسی به وجود آمد که غزل را از صورت خشک و بیروح قرن نهم بیرون آورد و حیات تازهای بدان بخشید. در نیمه دوم همان قرن به اوج خود رسید و تا ربع اول قرن یازدهم ادامه داشت. این مکتب تازه را که برزخی است میان شعر "دوره تیموری" و "سبک معروف به هندی" "زبان وقوع" میگفتند و غرض از آن بیان کردن حالات عشق و عاشقی از روی واقعیت بود.
در قرن نهم غزل بسیار رواج داشت؛ اما شیوهی شاعرانه مبتنی بر تقلید و تکرار بود و از احساس واقعی شاعران تهی بود. شاعر از سنتهای ادبی غزلسرایان بزرگ سبک عراقی – سعدی، حافظ، عطار و...- اقتباس و تقلید میکرد. شاعران قرن دهم از طرفی خسته و وازده از شیوهی غزلسرایی این شاعران و از طرفی خسته از سبک عراقی، به اندیشههایی تازه روی آوردند. اینان تشخیص دادند که شعر سبک عراقی از واقعیت دور شده و کاملا جنبهی ذهنی و تخیلی یافته است و در زیر بار ادبی در حال فناست، پس باید به سوی حقیقتگویی و واقعیت (وقوعگویی) بازگشت.
لسانی شیرازی نیز یکی از شاعران دوره وقوع بود.
وجیه الدین عبدالله لسانی
فرزند محمد مشک فروش شیرازی در سال ۹۴۱ ه، در شیراز متولد شد. ولی زندگانی اش بیشتر در بغداد و تبریز گذشت و از مصاحبت و حمایت سام میرزا و امیر نجم ثانی برخوردار بود.
وى آخرین کس از بیست و دو شاعر شیعه است که در مجالس المؤمنین نامش بیان شده و به واسطه تعصبى که نسبت به مذهب خود داشته بیشتر قابل ذکر است تا به سبب رتبه شاعرى. زیرا که هر چند می گویند متجاوز از صد هزار شعر سروده اما گفتار او بسیار کم معروفست.
لسانی علاوه بر قصیده و غزل در شیوه های دیگر سخن نیز مبتکر و مورد تقلید بوده است از جمله در ساختن ترکیب بندهای کوتاه و نیز نوعی شعر وصفی و غنایی به نام «شهر آشوب» یا «شهرانگیز». مجموعه رباعیاتی که او در توصیف تبریز و پیشه وران آن و وصف عشق و جز آن گفته و شهر آشوب نامیده، به مجمع الاصناف موسوم و شامل ۵۴۰ رباعی است که به طبع رسیده است. وی بر روی هم، شاعری نیک و از بازماندگان استادان سده نهم بود که در شیوه شاعری گویندگان سده دهم خاصه محتشم و ضمیری، تأثیر داشت و سخن شناسان پیشین، بدین معنی بارها اشاره کرده اند.
او در جمع اشعار خود توجهى نداشت. آثار او را پس از مرگ، شریف تبریزى که از شاگردان وى بود جمع آورد.
وفات لسانی شیرازی به سال ۹۴۰ هجرى بوده است. وی قبل از غلبه سلطان سلیمان بر تبریز وفات یافته است. مؤلف مجالس المؤمنین گوید: به واسطه اخلاصى که به حضرات ائمه علیهم السلام داشت، تاج دوازده ترک شاهى را از سر نمى نهاد تا آنکه وقتى که سلطان سلیمان رومى متوجه تسخیر تبریز بود. چون خبر قرب وصول او به مولانا رسید اتفاقاً در آن وقت مولانا در مسجد جامع تبریز به تعقیب نماز مشغول بود استماع آن خبر کرد دست برداشت و دعا کرد که خدایا این متقلب به تبریز مى آید و من تاج از سر نمی توانم نهاد و مشاهده استیلاى او به خود قرار نتوانم داد، مرا بمیران و به درگاه رحمت خود واصل گردان. این مضمون گفت و سر به سجده برد و در آن سجده جان به جان آفرین سپرد.
حکایت
در یکی از روزهای عیدنوروز فتحعلی شاه قاجار به عمارت نگارستان رفت، فصل بهار بود و درختان تازه شکوفه کرده و قطرات ژاله که بر روی آنها افتاده بود در نور خورشید می درخشید و زیبایی خاصی یافته بودند. با مشاهده ان مناظر زیبا طبع شعر شاه گل کرد و این مصراع را فی البدیهه ساخت: "روز عید است و به هر شاخه نم باران است". ولی هر چه کوشید نتوانست مصراع دوم آن را بسازد. یکی از ملازمان که با فتحعلی خان صبای شاعر که در آن هنگام با وجود بیگناهی در زندان بود دوستی داشت، موقع را مغتنم شمرده، به عرض رسانید، اگر سلطان اجازه فرمایند فتحعلی خان صبا را که در زندان به سر می برد و در بدیهه گویی دستی دارد به حضور بطلبند تا مصراع دوم را بگوید. شاه اجازه داد، شاعر را آوردند هنگامی که چشم فتحعلی شاه به وی افتادگفت:"روز عید است و به هر شاخه نم باران است". شاعر زندانی گفت: "روز بخشیدن تقصیر گنهکاران است." شاه خندید و دستور داد او را از زندان آزاد ساختند.
غزلی از محبوبه ملک احمدی
خدا خوابیده و جنگل به دار مرگ آویزان
صدای خش خش روح است زیر پای پاییزان
و رقص برگها هم از نفس افتاده، چون دیروز
برای مردههای شهر جنگل کرده گلریزان
شب است و - منزوی تر از نگاه جغد شبگردی
که افتاده میان کورسوی نورِ نامیزان... -
من و گلواژه های خسته از تبعید ناهنگام
به ساز درد میرقصیم در آهنگ شبدیزان
صدای کوبهی یأس است از منقارها جاری
و موج گشنگی از تق تق درکوبها خیزان
خدا خوابیده... جنگلبان پیرش هم به خواب خوش
وجنگل در فضای لخت پاییز است آویزان
درست بنویسیم
پیشوند فعل
حرف “ب” زمانی که به عنوانِ پیشوند فعل باشد، به صورتِ پیوسته نوشته می شود.
مثل:
بروید
پس به روید اشتباه است.
به؛ حرف اضافه
به (حرف اضافه) جدا از کلمه بعد نوشته می شود مگر در کلمه «بجز»:
مثل:
جا به جا
یک به یک
در به در
خود به خود
به طرف
به سوی
پس موارد زیر اشتباه است
جابجا
یک بیک
در بدر
خود بخود
بطرف
بسوی