اشعاری از ابوعلی سینا
ای نفس که در بند هوا و هوسی
بشتاب که در حمایت یک نفسی
دنیا مطلب جاه مجو غَرّه مباش
کز دوست برآیی و به دشمن نرسی
از اوج بلند مهر تا مرکزخاک
افلاک بپیمودم و هامون و مَغاک
نفزود چو در وجود من یک خاشاک
دست از همه حیلهها فروشستم پاک
زین عمر که نیست جز ملالی حاصل
بگذشت و نگشت جز وبالی حاصل
حیفم همه زان است که میباید رفت
ناکرده در این جهان کمالی حاصل
کفر چو منی گزاف و آسان نبوَد
محکم تر از ایمان من ایمان نبُود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبوَد
در راه خدا دوستترت چیست؟ فدا کن
آخر به همه عمر یکی دوست به دست آر
مستی مکن از بادهی غفلت که نیرزد
صد حالت مستی به پریشانی هُشیار
دعوت عقل آشکارا کن که عمری بعد از این
در دهانِ ماهیِ تقدیر چون ذوالنّون شود
عیش عقل آنگاه خوشتر در صفای وقت دل
کانتهای دورِ جان با ابتدا مقرون شود
بگذر از بند مزاج و دور باش از بند حس
هرکه با دونان نشیند همچو ایشان دون شود
پندی از قابوسنامه
در یاد کردن پندهای نوشین روان
اول گفت: تا روز و شب آینده و رونده است از گردش حال ها شگفت مدار.
دوم گفت؛ چرا مردمان از کاری پشیمانی خورند که از آن کار دیگری پشیمانی خورده باشد؟...
پند سوم؛ چرا زنده شمرد کسی خویشتن را که زندگانی او جز به کام بود؟
پند چهارم؛ چرا نخوانی کسی را دشمن که جوانمردی خویش در آزار مردمان داند؟
پند پنجم؛ چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد؟
پند ششم؛ با مردم بی هنر دوستی مکن که مردم بی هنر نه دوستی را شاید و نه دشمنی را.
شاعر و عالم
در طول تاریخ بسیاری از عارفان ، دانشمندان ، حتی پادشاهان و اهل سیاست شاعر بوده اند و برای رسیدن به اهداف و مطلوب خویش با زبان شعر،سخن گفته اند تا بیشتر به ذهن و دل مردم بنشیند.لذا شعر را کلامی و هنری ماندگار و تاثیر گذار می دانند.
مثل ابوعلی سینا،مولوی ،شاهان قاجار و صفوی،و...
ابوعلی سینا
با نام کامل ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا، پزشک، دانشمند، فیلسوف، منجم، نویسنده و ریاضیدان بزرگ جهان در سال ۳۵۹ هجری شمسی مصادف با ماه صفر سال ۳۷۰ هجری قمری و در قرن چهارم هجری، در روستایی به نام خرمیثن در حوالی بخارا که مرکز حکومت سامانیان بود به دنیا آمد. ابن سینا از همان آغاز کودکی استعداد و هوش عجیبی در آموختن علوم مختلف داشت. پدرش از کودکی برای تعلیم و تربیت او تلاش بسیاری میکرد. او علم فقه را نزد استاد اسماعیل زاهد آموخت. پس از آن پدرش او را برای فراگیری علم منطق و هندسه نزد استاد ابوعبدالله ناتلی فرستاد. او در ده سالگی قرآن را حفظ کرده بود و ادبیات، هندسه و ریاضیات، صرف و نحو عربی را نیز میدانست. کتابهای اصول اقلیدس، مقدمهی پورفیری و المجسطی نوشتهی بطلمیوس از آثاری هستند که ابن سینا در کودکی و زیر نظر اساتید مختلف مطالعه کرد. ابن سینا پس از ۴۰ بار مطالعه علم متافیزیک ارسطو با عنوان کتاب مابعدالطبیعه نتوانست مفهوم آن را درک کند و ابهامات زیادی برایش به وجود آمد که به کمک کتاب اغراض مابعدالطبیعه فارابی توانست آن را بفهمد و به حقیقت آن پی ببرد. او با مطالعه نوشته های پزشکان پیشین و در کوتاه ترین زمان توانست علم طب را نیز بیاموزد و در جوانی موفق شد بیماری امیر سامانی را درمان کند که به عنوان پاداش به او اجازه داده شد از کتابخانه مخصوص شاهزادگان سامانی استفاده کند و این امر باعث شد او بتواند بیشتر از قبل بر علم خود بیافزاید. ابن سینا با مطالعه و هوش زیادی که داشت توانست در ۱۸ سالگی بر بسیاری از علوم زمان خود تسلط کامل پیدا کند و پیشرفت های بعدی خود را مدیون استدلال های شخصی خودش بود.شهرت وی، شیخ الرئیس است و بیش از ۴۰۰ اثر را از او نام برده اند. این دانشمند بزرگ مدتی وزیر سامانیان بود و پزشکی حاذق بود. وی شاه سامانی را در جوانی معالجه کرد، و در ۱۴ سالگی از بسیاری از استادان خود پیشی گرفت. ابوعلی سینا در سال۴۱۶ و در ۵۷ سالگی در گذشت و آرامگاه وی در همدان می باشد.
حکایت
حکایت کنند که در اصفهان مردی از دنیا بیرون می شد، و او را مال فراوان بود و فرزندان داشت ، و ایشان را نمی گفت که مال کجا نهاده. جماعتی در پیش او رفتند و درخواستند تا بگوید درمی چند بود اندک، برگرفتند و گفتند: چیزی دیگر بگوی. گفت: ایشان را آن بس باشد. و هم در آن حال از دنیا بیرون شد.
او را دفن کردند و بعد از دفن، صحیه ای از گور وی بشنیدند و خشتی فروشد. در نگریستند او را به صورت خوک دیدند و دو چشم وی ازرق ! فرزندانش را گفتند که کار و حرفت وی چه بود؟ گفتند: ربا می خورد و به مردم رحم نمی کرد.
غزلی از مهدی فرجی
کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهـــــار طی بکنم دوسه پاییــــز دربــه در بشوم
خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیـــر بعیــــد زندگی ام
دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم
یک نفر در غبـــار سرگردان یک نفــر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم
حرفهــــای قشنگ پشت سرم آرزوهـــــای مادر و پدرم
حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم
پدرم گفت دوستت دارم پس دعـــا مـــی کنم پدر نشوی
مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم
داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم
دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بـزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم