
مهدی محمدی*- ضربالمثلها گاهی قربانی سادهانگاری ما میشوند. "دوری و دوستی" را به "کمدیداری" فروختیم؛ گویی قرار بود رابطه را به حداقل برسانیم تا محبت حفظ شود! این برداشت، سطحیتر از آن است که فکرش را بکنید. چه بسا منطقی هم نباشد.
متاسفانه گاهی ماعادت داریم هرچه را شنیدهایم، بیکم و کاست قورت بدهیم و خود را مجاب به پذیرفتنش کنیم. به نظرم اشتباه در معنی کردن ضرب المثل دوری و دوستی نیز از همین نوع است.
از نگاه شخصی و مبتنی بر چالشی که با بعضی از دریافت ها از موضوعات دارم، فکر می کنم فرهنگنامه ها و اکثریت مردم در طول تاریخ، ظاهرا برداشتی اشتباه از این ضرب المثل داشته اند. آنها می گویند زیاد دیدن همدیگر ممکن است اشتباهاتی را در رفتار ایجاد کرده و منجر به اختلافاتی شود. پس همان بهتر که کمتر همدیگر را نبینیم تا دوستی ها باقی بمانند! ندیدن برای دوست ماندن؟!
مفهوم جا افتاده از "دوری و دوستی" از همان حرفهای پوسیدهای است که نسلبهنسل، غلط نقل شده انگار. چیزی کم است در این تمثیل و انگار چیزی هست که با واقعیت جور در نمی آید. تقریبا همه فکر میکنند معنیاش این است که: "کمتر دیدار کن تا محبت باقی بماند."
شخصا طور دیگری فکر می کنم. اتفاقا این ضرب المثل یک راز بزرگ در خود دارد. برای حفظ رابطه و جذابیت آن، حرفی دارد. مخصوصا برای این روزها و دوران ما که گاهی دو عاشق و دو دوست خواسته و ناخواسته، مثل مگسهای چسبیده به عسل، آنقدر به هم می چسبند تا رابطهشان خفه شود و بمیرد.
اما ضربالمثل "دوری و دوستی" را باید دوباره خواند: نه به عنوان توصیهای برای کممراودگی، بلکه به عنوان فرمولی برای حفظِ جادوی رابطه.
این همان چیزی است که روانشناسان امروز به آن "حریمهای سالم" میگویند. شاید وقت آن رسیده که فرهنگنامهها را اصلاح کنیم؛ پیش از آنکه نسلهای بعدی، باز هم این حکمت را به اشتباه بخوانند.
حرف این نیست که از هم دور بمانیم تا دوستی حفظ شود. مسئله این است که غرقِ هم نشویم تا دوستی زنده و جذاب بماند. بگذاریم رازها و جاذبه هایی در روابطمان باقی بمانند برای کشف و شهودهای تازه تر.
اینجا حرف از دوری نیست. حرف فاصله است. فاصلهای که جاذبه میآفریند، نه غیبتی که سردی میپرورد. باهم دوست باشیم اما کمی با فاصله. فاصله ای پر از جاذبه.
بعضی ها می گویند عاشقان پیش از ازدواج، مثل دو مسافر در یک قطارِ شبانهاند. تاریکی و فاصلهها، هر نگاه را پر از رمز و راز میکند. اما بعد؟ بعد مثل همان مسافرانی میشوند که صبح، در روشنایی روز، چهرههای خسته و بیرنگ هم را میبینند و تازه میفهمند که چه سفرِ پوچی را آغاز کردهاند. ازدواج، آن پردهی راز را پاره میکند و آدمها را عریان روبهروی هم میگذارد. آن وقت است که تازه یادشان میآید ضربالمثل چه میگفت: "دوری"، نه به معنای فرار، که به معنای حفظِ آن تاریکیِ لازم است. حتی در وصل هم باید با حفظ مختصری فاصله، دوستی و عشق را ادامه داد و گرنه جاذبه ای برای تداوم رابطه باقی نمی ماند.
روانشناسیِ فاصلههای حسابشده
علم مدرن روانشناسی میگوید: نزدیکیِ بیحد، مرگِ کشش است. مثالش عشقی است که پیش از ازدواج، آتشین است و پس از آن، گاه به خاکستری میگراید. چرا؟ چون "حریم" را از دست میدهیم. دو نفر که روزی با یک نگاه، قلبهایشان میلرزید، حالا در انبوهی از روزمرگی، گم میشوند. اینجا همان جاست که ضربالمثل قدیمی، با یافتههای نوین روانشناسی گره میخورد: دوری، نه به معنای فاصلهگیری، بلکه به معنای حفظِ حریمِ جادوییِ رابطه است.
عاشقان پیش از ازدواج اشتیاقِ ناشی از نادیدنیها را تجربه میکنند. همسران پس از سالها گاه تهیشدن از همان اشتیاق را. دوستان قدیمی آنها که گاهبهگاه میبینند، رازهای تازه دارند؛ آنها که هرروز همدیگر را میبینند، گاه حرفهای تکراری.
در نهایت اینگونه می اندیشم فاصلهی مناسب، اکسیژن رابطه است. نه چندان دور که رابطه بمیرد، نه چندان نزدیک که رابطه خفه شود. دوستی ها باشد اما نه چنان که همه چیز دو طرف برای هم رو شده و جاذبه ای برای کشف باقی نماند.
*دبیر فرهنگی تابناک