درباره چشم انداز توافق با آمریکا بیشتر تحلیلها ناظر به افزایش احتمال بازگشت دونالد ترامپ به قدرت است. در صورت پیروزی دموکراتها چه بایدن چه شخص دیگری، تقریبا رویکرد آنها پیشبینی پذیرتر است؛ اما درباره ترامپ پیشبینیناپذیری رفتار او کار را تا حدود زیادی دشوار میکند و آنچه موجب دشوارتر شدن این وضعیت میشود، رویکرد ضد ایرانیتر او و نزدیکانش و همچنین نفوذ و تاثیرگذاری بیشتر دو لابی اسرائیلی در آمریکا بر سیاستهای اوست.
در یادداشت قبلی توضیح داده شد که تعامل با ترامپ هوشمندی خاصی معطوف به سایکولوژی او میطلبد و به «روزنه تنگ» احتمالی برای تعامل با او اشاره شد.
اما واقعیت این است که چه ترامپ پیروز شود چه رقیب دموکرات او، امکان رسیدن به توافق برای رفع تحریمها به دو علت سختتر و پیچیدهتر از قبل است.
نخست این که دیگر خود موضوع هستهای علی رغم اهمیت فوق العاده آن برای آمریکا و غرب، از اولویت و فوریت قبلی برای توافق با ایران برخودار نیست و تمرکز اخیر بر روی آن بیشتر معطوف به عامل دیگری است که به آن اشاره خواهد شد.
در مورد مساله هستهای آنچه از نظر غرب نمیبایست اتفاق میافتاد و برای اتفاق نیفتادن آن حاضر به دادن امتیاز بود، تقریبا رخ داده است. به این معنا که دغدغه آمریکا و اروپا قبلا این بود که توانمندیهای هستهای ایران تا رسیدن به نقطه گریز و تولید سلاح اتمی فاصله زیادی داشته باشد و برجام هم در واقع تلاشی برای افزایش این فاصله زمانی بود. اما اکنون که ایران این دانش را کسب کرده و بنا به منابع غربی، تا ساخت بمب اتم تنها چند هفته فاصله دارد، دیگر این دانش برگشت ناپذیر است و ایجاد محدودیت در سانتریفیوژها و غنی سازی اورانیوم نیز دیگر کارایی گذشته را ندارد.
قبلا این محدودیتها به این علت برای غرب واجد اهمیت زیاد بود و به خاطر اعمال آنها حاضر به دادن امتیازاتی بود، چون مانع توسعه برنامه هستهای ایران و دستیابی به دانش لازم برای رسیدن به مرز نقطه گریز هستهای میشد، اما حالا که این دانش به دست آمده است و از بینرفتنی نیست، دیگر آن محدودیتهای پیش فاقد جذابیت لازم برای آمریکا میباشد.
در این میان اما آمریکا تلاش میکند با اهرم تهدید مانع اتخاذ تصمیم ساخت بمب اتم شود و گویا این قرائت در کانونهای تصمیمگیری غربی و آمریکایی وجود دارد که پیامدهای چنین تصمیمی نقشی بازدارنده برای جلوگیری از حرکت تهران در این مسیر دارد و میتوان گفت که تا حدودی هم خیالشان از این بابت آسوده است.
علت دوم این است که امروز مسالهای حادتر و حساستر در دستور کار آمریکا و برخی کشورهای اروپایی قرار دارد و آن هم سیاست و موقعیت منطقهای ایران در قبال اسرائیل متعاقب جنگ غزه است. در واقع اگر قبلا متغیر هستهای نقشی اساسی در منازعه ایرانی غربی و دستیابی به توافق با تهران داشت، اما امروز متغیر اسرائیلی واجد اهمیت و اولویت بیشتری در این منازعه برای غرب است.
البته منظور صرفا افزایش تاثیر این متغیر به علت پررنگتر شدن نقش لابی اسرائیلی در آمریکا -چه لابی مسیحی صهیونیستی و چه لابی یهودی- نیست، بلکه متعاقب جنگ غزه و «بن بست راهبردی» اسرائیل و تبعات منطقهای آن، امنیت و آینده اسرائیل بیش از گذشته جهت دهنده سیاست خاورمیانهای آمریکا و بعضا اروپا خواهد بود.
از این رو آمریکا مانند گذشته که متغیر اسرائیلی در سیاست خاورمیانهاش واجد اولویت امروزی نبود، حاضر به کنار گذاشتن سلاح تحریمها به عنوان مهمترین اهرم فشار در مواجهه با تهران نیست.
کما این که آمریکا در دوره پیشرو صرف نظر از هویت رئیس جمهور آن در کنار تلاش برای حفظ اهرم پیشگفته میخواهد با پیشبرد روند عادی سازی روابط عربی اسرائیلی در منطقه و همچنین ادغام اسرائیل در نظم و امنیت منطقه، جایگاه آن را در منطقه در مقابل ایران و «محور مقاومت» تقویت کند.
آنچه گذشت بدان معنا نیست که احتمال رسیدن به توافق منتفی است. این احتمال هنوز وجود دارد؛ اما به نظر نگارنده امکان دستیابی به توافق حداکثری حتی همسطح برجام چندان زیاد نیست و آنچه بیشتر محتمل است توافقی محدود با شمولیت رفع برخی تحریمها برای مدیریت تنش هستهای است.
اما توافق جامع به معنای توافق در همه پروندههای محل مناقشه و اختلاف محتمل نیست. مهمترین پرونده از نظر غرب در چنین توافقی مساله اسرائیل است که از خواسته طرح مساله دست کشیدن از حمایت از حزب الله و حماس شروع و تا شناسایی اسرائیل ادامه خواهد یافت. این هم چیزی نیست که جمهوری اسلامی بپذیرد و پذیرش آن دیگر به معنای تغییر ماهیت و هویت خواهد بود.
صابر گل عنبری