حورا نژادصداقت؛ تابناک_ شهریور پر از اتفاق است. ایران سال ۱۳۲۰ به دست متفقین اشغال میشود. رضاشاه برکنار میشود. محمدرضا سوگند پادشاهی میخورد و...
در این صف شلوغ تاریخی، یک اتفاق دیگر هم رخ داده؛ درگذشت همایون صنعتیزاده. مردی که توصیف کارهایش در یک عنوان نمیگنجد. او را نمیتوان صرفا مدیر و موسس نشر فرانکلین و از آن طرف، "گلاب زهرا" دانست. رد پای اقدامات صنعتیزاده را باید در چاپ کتابهای درسی، دایرهالمعارف مصاحب، سازمان کتابهای جیبی، مبارزه با بیسوادی، رطب زهره، کشت مروارید، کارخانه کاغذسازی پارس و... پیدا کرد.
امروز که ۴ شهریور است و سالروز درگذشت او، یکی از خاطراتش را درباره رضاشاه و محمدرضا پهلوی مرور کنیم.
در یکی از مصاحبههای منتشرشده از او، همایون صنعتیزاده درباره اتفاقهای رخداده برای کتابهایش حرف میزند و درباره یکی از آنها میگوید: "كتابى براى من فرستاده بودند به نام poor boys who became famous ، يک مشت آمريكايى بودند كه فقير و بىچيز بودند بعد آدمى شده بودند براى خودشان. دادم ترجمه كردند با عنوان "مردان خودساخته". فكر كردم چند تا ايرانى هم تنگش بزنم.... به سرم زد شرح حال او را بدهم پسرش محمدرضا شاه بنويسد. علا وزير دربار بود. شاه هم هنوز ميانهاش با من خوب بود. رفتم پيش علا خيلى استقبال كرد. گفت خودت بنويس. دادم نوشتند و توى آن هم آمد كه باباى من بىسواد بود، خواندن و نوشتن بلد نبود، وقتى چهل سالش بود در پادگان قصر خواندن و نوشتن ياد گرفت. به هر حال توى آن اين جمله آمده بود كه باباى من بىسواد بود. به علا گفتم نوشته حاضر است. گفت بيار من بخوانم. خانهاش دزاشيب بود. يك روز عصر بردم خواند، گفت بَه بَه، خيلى خوب است. ببر چاپش كن. گفتم نمىشود بايد خودشان ببينند امضا كنند. او هم برده بود ديده بود و احتمالاً نخوانده امضا كرده بود. ما هم تبليغات كرديم كه زندگى رضاشاه به قلم محمدرضاشاه.
بيست هزار تا هم چاپ كرديم. گمان مىكنم انتشارات اقبال چاپ كرد. سرپرستى كتاب هم با ابراهيم خواجهنورى بيوگرافىنويس معروف بود. كتاب چاپ شد. مادرِ شاه شنيد كه پسرش شرح حال پدرش را نوشته است. فرستاده بود كتاب را آورده بودند. گويا يک روز سهشنبه بود. باز كه كرده بود چشمش افتاده بود به اين جمله كه باباى من بىسواد بود. روزهاى سهشنبه هم شاه مىرفت ديدن مادرش. آن روز كه شاه از راه رسيده بود مادرش داد و فرياد كرده بود كه آبروى فاميل مرا بردهاى. اين چه حرفى است كه زدهاى. آقا ما را بردند تحويل تيمور بختيار دادند. هيچ چى. مدتى طول كشيد تا بختيار بفهمد كه شاه خودش متن را ديده امضا كرده است."
همیشه کنجکاو
صنعتیزاده در همه چیز کنجکاوی میکرد. چه کتاب و کاغذ و چاپ، و چه کشاورزی و گل و گلاب. خودش در نامههایش تعریف میکند که پول زیادی درمیآورده اما هیچ وقت پول را نگه نمیداشته و پولهایش در گردش بودهاند تا دوباره کاری نو را رقم بزنند.
از طرفی، اهل تجربه کردن بود. او اگر بانی ترجمه شدن مهمترین آثار خارجی در ایران شد، در کنارش، به پرورشگاهی که در کرمان داشتند هم رسیدگی میکرد و وقتی هم که جنگ ایران و عراق شکل گرفت، به جبهه رفت.
هر سال که چهار شهریور از راه میرسد واقعا در وصف میتوان گفت: "از شمار دو چشم یک تن کم و ز شمار خرد هزاران بیش".