نگاهی به خروجی محصولات کارخانجات و ارگانهای دولتی بخوبی عوارض سوء این رویه را نشان میدهد. محصولاتی بیکیفیت و ناکارآمد که فاقد استانداردهای حداقلی و قابلیتهای رقابتی در بازار است. از صنایع خودروسازی گرفته تا صداوسیما و موسسات فرهنگی و هنری دولتی که تماما وابسته به این بودجههای یارانهای و نفتی هستند مشمول همین قاعده میشوند.
عمده این مجموعهها نهتنها بشکل مطلق به حمایت و انحصار دولتی وابسته مانده و ناتوان از خودکفایی هستند بلکه خروجی محصولات و خدمات آنها نیز فاقد کیفیت و استاندارد حداقلیست.
چنین رویهای باعث تبدیل شدن این نهادها به ماکتهایی صوری و نمایشی شدهاند که حیاتشان درگرو همین حمایتهای دولتیست و عملا باوجود برخورداری از امکانات، لجستیک و منابع فاقد بهرهوری لازم هستند.
این بودجهها و منابع حمایتی که قرار بود باعث رشد و توسعه این مجموعهها شود، حالا تبدیل به رانتهایی بیهوده شده که صرفا بقای این چرخههای ناکارآمد را ممکن کرده است.
بنظر میرسد شکلی از این چرخه رانتی در سیاست و احزاب نیز بوجود آمده. ایده تولید و تربیت نیروهای سیاسی بشکل گلخانهای و خارج از چرخههای اجتماعی و حزبی، از همان ابتدا در دستور کار گروهی از سیاستگذاران قرار گرفت. از قرار معلوم نتیجه این روند در فضای سیاسی، همان تبعاتی را در پی داشت که در حوزه اقتصاد، صنعت و انرژی شاهدش بودیم: ناترازی.
موضوع زمانی جالبتر میشود که بدانیم شکلگیری این جریانهای سیاسی –جبهه پایداری- در دوران اوجگیری قیمت نفت در اواخر دولت نهم بود. اما پیشینه شکلگیری این نوع جریانسازی به سالهای ابتدایی انقلاب برمیگردد
در ابتدای انقلاب، بدلیل وجود اختلافات فکری و عقیدتی با گروههای ملی و چپگرا، تصمیم گرفته شد جبههای از نیروهای خودی را در فضایی پاستوریزه و خاص تولید و تربیت کنند. شاید کلاسهای نهجالبلاغه داخل سفارت سابق آمریکا یکی از نخستین آغازگاههای شکلگیری این جریانها بود.
نتیجه این رویکرد حضور نسلیتازهنفس و جوان در مناسب خرد و کلان دولتی بود. درحالی که بخش زیادی از نیروهای باسابقه سیاسی، علمی، تکنوکرات و نظامی کنار گذاشته شدند، ناگهان کشور پرشد از نمایندگان مجلس، مدیران، وزیران، و فرماندهانی که عمدتا در سومین دهه عمر خود بودند. این نیروها که امروز جزو ژنرالهای سیاسی محسوب میشوند، در دههشصت بعنوان افراد «متعهد و انقلابی» که «پیرو خط امام» بودند وارد بدنه مدیریتی و کارگزاری شدند.
این رویه بدلیل عدم وجود احساس شکاف بین فرهنگ رسمی و فرهنگ غیررسمی در ساختار اجتماعی، در فضای ملتهب دههشصت جواب میداد. اما با پایان جنگ و شکلگیری طبقه متوسط، نوعی احساس تعارض منافع بین بخشهایی از جامعه و نظام سیاسی احساس شد. جاییکه طبقه متوسط ثبات، رشد اقتصادی، رفاه و توسعه سیاسی و فرهنگی میخواست و نظام مستقر خواهان حفظ و تثبیت نگرههای انقلابی و ارزشی در نظام حکمرانی بود.
در نتیجه این شکاف، کشور شاهد سرریزشدن نارضایتیها و بروز اعتراضات خرد و کلان در دهههای هفتاد و نود خورشیدی بود. تا پیش از حوادث ۱۴۰۱ عمده این اعتراضات در مواردی رخ میداد که تلاش دولتها برای تعریف منافع مشترک بین قشرخاکستری و هسته مرکزی قدرت به بنبست میخورد.
در شرایطی که سیستم حکمرانی بدلیل گرهخوردن سیاست خارجی به منافع اقتصادی و سیاسی جامعه مجبور به کنترل سطح نارضایتیها وتوقعات بود، وابستگی به این نیروهای وفادار گلخانهای بیشتر میشد. این نیروها علیرغم اینکه در فضای سیاسی و اجتماعی فاقد توان جلب نظر اکثریت بودند، اما در بزنگاهها و مناقشات سیاسی و اجتماعی میتوانستند بعنوان بدنهای یکدست، نقش پایگاه اجتماعی و نیروهای کنترلگر را ایفا کنند. در عوض حاکمیت نیز، به چهرهها و شخصیتهای مورد علاقه این نیروها بها داده و بخش قابل توجهی از امکانات رسانهای، لجستیکی و منابع خود را به این نیروها اختصاص میداد.
برخی ناظران سیاسی، نظیر احمد زیدآبادی تصور میکردند، این گروه سیاسی که با محوریت جبههپایداری بعنوان بازوی سیاسی و تشکیلاتی خود، فعالیت میکرد، در شرایط یکدستی ساختار میتوانند، بدون نگرانی از حضور رقیبان اصلاحطلب و میانهرو، نسبت به حل مشکلات داخلی و رفع انسداد در سیاست خارجی اقدام کنند. اما این گروه نتوانست در فرصت طلایی حضور بدون رقیب در فضای سیاسی، فعالیت موثری انجام دهد.
مشکل فقط التهاب ناشی از درگیری این گروههای کنترلگر، با جریانهای رقیب نبود. مسئله، نوعی تمایل به انحصارگرایی و تعارض منافع این جریان با قشرخاکستری و ناراضی جامعه بود.
تلاشهای شهید امیرعبدالهیان برای حصول یک توافق ضمنی با امریکا، که با مخالفت چهرههای رسانهای و سیاسی این جریان مواجه شد، و کار را بهجاییرساند که شخص شهید رییسی نیز توسط این افراد مورد عتاب قرار گرفت.
کار از جایی مشکل شد که این نیروها بدلیل برخورداری مداوم از امکانات و فرصتهای سیاسی، توان یارگیری و رقابت با گروههای دیگر اجتماعی را از دست دادند. در پنج سال اخیر، داشتن زمین مهیای بازی آنهم در حداقل سه انتخابات بدون رقیب موثر در سالهای۹۸ و ۱۴۰۰ و اسفند ۱۴۰۲علیرغم برخورداری از حمایتهای رسانه ملی و همسویی دولت و مجلس نهتنها باعث تثبیت جایگاه این گروهها نشد، بلکه یکی از گستردهترین بحرانهای امنیتی اجتماعی و کمرونقترین انتخاباتهای دو دهه اخیر را در پی داشت.
انتخابات ۱۴۰۳ فرصتی را پیش روی همه گذاشت که بتواند بخشی از ظرفیت بیرونمانده سیاسی کشور را بهبازی بگیرد. این بخش که شامل طیفی از نیروهای اپوزیسیون داخلی، اصلاحطلبان و میانهروها میشدند توانستند با یک ائتلاف کابینهی دولت چهاردهم را بدون حضور این نیروی کنترلگر – جبهه پایداری - تشکیل دهند.
رایاعتماد مجلس دوازدهم به کل اعضای کابینه پزشکیان اعتراض بدنه سیاسی این جریان شد. آنها خود را وفادارترین پیروان هسته مرکزی قدرت میدانستند و برخی چهرههای این جریان با لحنی تهدیدآمیز مدعی شدند که بقای حاکمیت مدیون حضور خیابانی آنها در بزنگاههای سرریز نارضایتیها از ۷۸ تا به امروز بودهاست.
این جریان محافظهکار که بخشی از هویت سیاسی خود را در مخالفت با برجام و یا دفاع از اجرای طرحهای انتظامی برخورد با بیحجابی تعریف کرده، حالا در معرض یک تصمیم سخت قرار گرفتهاست. آنها یا باید با تغییر راهبرد حاکمیت و به بازی گرفتن بخشی از ظرفیت زمینمانده سیاسی کشور تن بدهند و یا روی حق انحصاری خود برای بازی در زمینی بدون رقیب تاکید کنند.
بنظر میرسد بخشی از چهرههای شاخص نزدیک به دولت مرحوم رییسی و جبهه پایداری، نظیر حجت اسلام ذوالنور همسویی تلویحی خود را با تغییرات جدید اعلام کردهاند آنها دریافتهاند که اگر جامعه با نظم مسلط احساس تعارض منافع داشته باشد، امکان رقابت حداکثری با جریان میانهرو یا اصلاحطلب را ندارند.
اما بدنه این جریان که عمدتا طرفداران آقای جلیلی هستند، هنوز نتوانستهاند با این رویه کنار بیایند. برخی از گروههای سیاسی اصولگرا ضمن انتقاد از ادبیات تهدیدآمیز این گروه در مواجهه با حاکمیت، خطر در «خالص بودن» آنها تردید کردهاند.
از قرار معلوم این جریان در شرایط فعلی در بزنگاهی حساس قرار گرفته. آنها یا باید خود را با تغییرات جدید وفق داده و با تجدیدنظر در راهبردها و رویکردهای خود در سیاست داخلی، به تغییر روند فکر کنند و حضور رقیب در ساخت قدرت را به رسمیت بشناسند ویا آماده ورود به دوران حضیض سیاسی باشند.
محمد تاجاحمدی