اولین شغلم پس از انقلاب، مسئول تجدید سازمان نیروی دریایی بود، بعد معاون طرح و برنامه و بعد از آن فرمانده ناوگان شدم، ناخدا #افضلی که آمد، به ستاد مشترک ارتش رفتم، خودم رفتم، چون نمی خواستم زیر دست افضلی کار کنم. ناخدا افضلی هم دوره من و مهندس کشتی بود. فکر می کردم که او نمی تواند این کار را انجام بدهد؛ ضمناً به عملیاتی که اول انقلاب در پایگاه های دیگر کرده بودند، مشکوک بودم و می دانستم این افراد به آن صورت مذهبی نیستند؛ به خوبی می شناختمشان، با ناخدا افضلی روی یک ناو از آمریکا به ایران آمده بودم، قبلاً هم گفتم کلاً به او مشکوک بودم، بنابراین در نیروی دریایی نماندم. سیاستمدار نبودیم، اصلاً نمی دانستیم اینها توده ای اند. حتی نمی دانستیم سیاسی اند. فکر می کردیم هیچکس سیاسی نیست.
هنگام گذر از جبل الطارق، ناخدا افضلی از من چیزی پرسید که بعدها برایم تداعی معنی داشت. در این سفر روی ناو ریاضی، ناخدا افضلی تمام ۱۰ ماه هم اتاق من بود. او مهندس کشتی و من فرمانده دوم بودم. اول قرار بود یک افسر مهندس دیگر به ما بدهند که زن انگلیسی داشت، زمانی که قرار بود به آمریکا بیاید و به ما بپیوندد، به انگلیس رفت و دیگر خیلی راحت نیامد. بنابراین افضلی را به جای او فرستادند. آن روزها هر دو هم دوره بودیم، او ایتالیا و من انگلیس درس خوانده بودیم. هر دو هم ناوبان یکم بودیم، ولی روی ناو ریاضی من به دلیل این که فرمانده دوم بودم، به او ارشدیت داشتم. کشتی این قدر کوچک بود، فقط چهار افسر داشت. من و افضلی در یک اتاق زندگی می کردیم. فرمانده و یک افسر دیگر هم در اتاق دیگری زندگی می کردند. دو سه تا افسر هم برای کمک آمده بودند، چون کشتی نگهبان بیشتر می خواست. طول دریا طولانی بود آنها هم در قسمت پایین درجه داری زندگی می کردند. جای خیلی محدودی بود. بین اتاق ما و فرمانده هم یک توالت و حمام بود که هر دو استفاده می کردیم. آن موقع، آدم خیلی سالمی بود، سیگار نمی کشید و ورزش می کرد، کارش هم بد نبود. توی موتورخانه کشتی می رفت و کارش را انجام می داد. هیچ وقت هم مشکل فنی نداشتیم.
یک روز وقتی که با کشتی از جبل الطارق رد می شدیم، روی پل فرماندهی بالا آمد و به من گفت:«دنبال یک جزیره می گردم، این جزیره کجاست؟» اسم یک جزیره ای را به من داد. من هم نقشه ای داشتم گفتم جزیره اینجاست، چرا حالا این جزیره را سوال کردی؟ گفت:«شنیده ام فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا مخالفینش را در این جزیره زندانی کرده است.» جنگ داخلی اسپانیا بین کمونیستها و سلطنت طلبها بود؛ یعنی بین چپ و راست و او در آن زمان به مخالفین فرانکو که کمونیست بودند توجه داشت. در حقیقت آنجا این را به من گفت و برایم بی اهمیت بود. بعدها که انقلاب شد و گفتند او توده ای است، من یکباره یاد سوال او افتادم که بی ربط نبوده و گویا از همان زمان تمایلات چپ در او وجود داشته است. حالا شاید هم اشتباه میکنم. این قضیه برای من خیلی جالب بود.
اولین شغلم پس از انقلاب، مسئول تجدید سازمان نیروی دریایی بود، بعد معاون طرح و برنامه و بعد از آن فرمانده ناوگان شدم، ناخدا افضلی که آمد، به ستاد مشترک ارتش رفتم، خودم رفتم، چون نمی خواستم زیر دست افضلی کار کنم. ناخدا افضلی هم دوره من و مهندس کشتی بود. فکر می کردم که او نمی تواند این کار را انجام بدهد؛ ضمناً به عملیاتی که اول انقلاب در پایگاه های دیگر کرده بودند، مشکوک بودم و می دانستم این افراد به آن صورت مذهبی نیستند؛ به خوبی می شناختمشان، با ناخدا افضلی روی یک ناو از آمریکا به ایران آمده بودم، قبلاً هم گفتم کلاً به او مشکوک بودم، بنابراین در نیروی دریایی نماندم.
بعد از انقلاب در ارتش تغییرات زیادی انجام شد. سپهبد مهدیون بعد از انقلاب به مدت ۴۸ ساعت فرمانده نیروی هوایی شد، کارکنان نیروی هوایی تجمع و اعتراض کردند و او را عوض کردند. او یکی از خلبانهای خیلی خوب نیروی هوایی بود. شاید ساعت پروازش در نیروی هوایی بی سابقه بود. اتفاقاً از یک خانواده محروم هم به درجه سرلشکری رسیده بود. برادرهای کوچکش در دبیرستان خاقانی هم کلاسی و هم دوره من بودند. از آنجا یادم هست که اینها خانواده بسیار متوسطی بودند.
[...] قبل از انقلاب رئیس دایره عملیات معاونت و رئیس ستاد در عملیات بودم. رکن سوم یعنی عملیات که کارهای جنگی را می کند. حالا هم رکن سوم ستاد کل یا ستاد مشترک مسئولیتش طرح ریزی های عملیاتی و البته هماهنگی کارهای عملیاتی است. از تاریخ ۵۴/۱۱/۱ تا ۵۸/۱/۱ رئیس ستاد ناوگان بودم، بعد از پیروزی انقلاب هم هنوز پست رئیس ستاد ناوگان را داشتم که بعد از ۵۸/۱/۱ به عنوان معاون طرح و برنامه به تهران منتقل شدم.
ناخدا افضلی به نیروی دریایی آمد و من نمی خواستم با او کار کنم، خیلی ها اعتقاد دارند که توده ای ها قبل از فاش شدن ماجرای جاسوسی افضلی و گروهشان، در نیروی دریایی خیلی نفوذ داشتند، اما به شخصه قبول ندارم که حزب توده در نیروی دریایی نفوذ عمیقی داشتند. اینها در کل حدود ۱۵۰۰ افسر نیروی دریایی، فقط پنج یا شش نفر بودند که به طور کلی یک تعدادی شان از دوران نهضت ملی وارد حزب توده شده و یا سمپات بودند. افضلی و یکی دوتای دیگرشان متعلق به آن دوران بودند که ارتباطشان قطع شده بود ولی بعد از انقلاب، اینها دل و جرئت پیدا کردند و دوباره رفتند یا با آنها تماس گرفته شده بود را واقعاً نمی دانم. بنابراین این صحبت را قبول ندارم که حزب توده در نیروی دریایی خیلی قوی بود. کم بودند اما تشکیلاتی کار می کردند، ما سیاستمدار نبودیم، اصلاً نمی دانستیم اینها توده ای اند. حتی نمی دانستیم سیاسی اند. فکر می کردیم هیچ کس سیاسی نیست.
منبع: کانال سروستان
خاطرات کوروش بایندر