به گزارش تابناک، کیانوش عیاری زاده ۲۳ اردیبهشت ۱۳۳۰ نویسنده و کارگردان که فعالیت سینمایی را با ساخت فیلمهای کوتاه در سینمای آزاد اهواز آغاز کرد. روزگار قریب، خانه پدری، پر پرواز، روز با شکوه، بودن یا نبودن و آبادانی ها گوشه ای از اثرات فاخر این هنرمند است.
اما یکی از اثرات فاخر او که شاید کمتر کسی در دوران ساخت این مستند فکرش را می کرد روزی اینقدر مورد توجه قرار بگیرد «تازه نفس ها» می باشد. تازه نفس ها درست در بازه زمانی ساخته شده است که اکثر اثرات سینمایی و مستندی آن موقع به اقتضای جو حاکم در جامعه بیشتر در حوزه انقلابی و آزادی خواهانه تولید می شدند اما این اثر در نوع خود شگفت انگیز است.
این مستند هیچ راوی ندارد و به گفته خود عیاری فقط قصد دارد تهران پوست انداخته شده بعد از انقلاب را به تصویر بکشد و هیچ موضع گیری یا فضای انتقادی ندارد. شاید بتوان گفت که تنها حاصل نوع نگاه عیاری 27 ساله اهوازی است که تازه به تهران آمده و با دوربین 8 میلی متری خود سعی دارد شور و حال حاکم در سطح شهر تهران را ثبت کند.
از نکات دیگری که در این اثر شاید کمتر کسی به آن اشاره کرده باشد آمبیانس ها و صدابرداری و همچنین انتخاب موسیقی متنی است که به خوبی درست مانند یک تیکه پازل در کنار تصاویر نشسته و این اثر را کامل می کنند.
عیاری در یکی از سخنرانی های خود درباره داستان ساخت این فیلم گفته است: من پیش از انقلاب هم با صدا و سیما کار کرده بودم و این روند تا بعد از انقلاب هم ادامه داشت. در سال 1358 زمانی که از اهواز به تهران آمدم و در حال گشت و گزار در خیابان های تهران بودم ناگهان ایده ساخت این مستند به ذهنم خطور کرد. این موضوع را با عوامل وقت صدا و سیما در میان گذاشتم و آنها فقط پس از گشذت 10 روز با طرح موافقت کرده و بشدت استقبال کردند.
لازم به ذکر است در سال 1358 صادق قطب زاده ریاست سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران یا صدا وسیما فعلی را برعهده داشت. شخصیتی که برخلاف زندگی غیر دینی خود همیشه در خط مقدم مبارزه با نظام شاهنشاهی حضور داشته است و حتی قبل از زمانی که امام خمینی «ره» در تبعیدگاه خود به نوفل لوشاتو منتقل شود در محله ورسای پاریس برای اقامت امام اقدام به خرید ویلا کرد. اما او در آخر در 17 فروردین سال 1361 به جرم کودتا و طرح ترور امام اعدام شد.
اما نکته قابل توجه نوع دیدگاه سازمان رادیو تلویزیون به ساخت چنین مستنداتی است که شاید در این روزها کمتر شاهد این دیدگاه ها باشیم. البته به گفته عیاری به این مستند آن طور که باید اهمیت داده نشد؛ در حدی که به گفته او این مستند کاملا از بین رفته بود و در هیچ آرشیوی یافت نمیشد تا جایی که در سال 1385 زمان ساخت سریال «روزگار قریب» یکی از منتقدین فیلم به او اطلاع داده است که این مستند را پیدا کرده است اما نه در مراکز نگهداری آثار بلکه در یک دستفروشی! این مستند چندباری تاکنون از قاب صدا وسیما اکران شده است اما به گفته کارگردان این اثر با سانسورهایی همراه بوده است.
اما قبل از پرداختن به این مستند و بررسی ابعاد مختلف آن لازم است به سال 1358 برگردیم و فضای حاکم و اتقافات آنرا مرور کنیم.
سالی که شاید بتوان گفت هم انقلاب بود و هم آزادی!
سال 1358، سالی کبیسه است که تازه چند ماهی از انقلاب اسلامی و براندازی رژیم شاهنشاهی را پشت سر گذاشته است و تازه این کودک نو پا قصد دارد راه رفتن را یاد بگیرد. از اتفاقات مهم این سال می توان به به سه انتخاباتی که در آن صورت گرفته است اشاره کرد:
12 فروردین - همهپرسی نظام جمهوری اسلامی در ایران
5 بهمن - انتخابات ریاست جمهوری و رای آوردن ابوالحسن بنی صدر
24 اسفند - انتخابات نخستین دورهٔ مجلس شورای اسلامی
این سال به اقتضای جا به جایی قدرت از گروهی به گروه دیگر و بعضا جاه طلبی ها و نفوذ های صورت گرفته، همانطور که اعدام افرادی مانند امیر عباس هویدا، نخست وزیر دوره پهلوی و غلامرضا نیک پی، شهردار تهران را در روزهای خود ثبت کرده است ترور و در گذشت افرادی همچون استاد مرتضی مطهری، آیت الله طالقانی و سپهبد شهید قرنی را به خود دیده است.
تیتر روزنامه کیهان پس از اعدام هویدا
غلامرضا نیک پی
شهید مرتضی مطهری
شهید سپهبد سید محمدولی قرنی
آیت الله طالقانی
حال پس از مطلع شدن از فضای حاکم در سال 58 و همچنین داستان ساخت این اثر بد نیست که همراه با سکانس های این فیلم به حال هوای آن روزها رفته و در خیابان انقلاب قدم بزنیم و به محله حلبی آباد و همچنین در گعده های جوانان در پارک ملت حضور پیدا کنیم.
در وهله اول شاید موضوعی که خیلی توجه ها را به خود جلب کند نحوه پوشش مردم می باشد.
البته منظور از پوشش شلوارهای پلیسه دار و پاچه های گشاد و پشت موی آقایون نیست بلکه شما می بینید برخلاف اینکه مردم با روحیه ظلم ستیزی که از ارزش های دینی خود بهره گرفته اند و به رهبری روحانیون اقدام به براندازی رژیم شاهنشاهی کردند پوشش کاملا اختیاری است و بعضا خانم ها بدون حجاب اجباری در انظار حاضر می شوند.
اما عیاری به مسائل اقتصادی هم پرداخته است.
شما در اثر دستفروشان و کارگرانی را می بینید که به گواه چشم هایشان به شدت نگران امورات معیشتی خود هستند و بعضا مردانی که هفت سر عائله هم دارند به فکر این هستند که چرا 750 تومانی که دولت وعده داد بود به حقوق و مزایاهایشان اضافه می شود به آنها تعلق نگرفته است.
اما در کلام آنها همچنان امید وجود دارد، امید به انقلاب و امید به اصلاح
بعد از این جر و بحث های اقتصادی کمی در خیابان انقلاب قدم می زنیم، دستفروشانی که برخلاف امروزی ها که در خیابان انقلاب اود و لیوان و .... می فروشند بساط کتاب فروشی پهن کرده اند.
کتاب هایی که با عقاید و گرایش های سیاسی آنها سازگار است و اکثرا قصد ترویج عقاید خود در بین مردم را دارند.
ولی بساط سرگرمی هم به راه است. مسابقه دارت و از همه جالب تر عکس با یاسر عرفات آن هم با چفیه فلسطینی و ریش مصنوعی مردم را به خود جلب کرده است.
می رویم به پارک ملت، بعد گذشتن از زمین بازی و تاب هایی که جوانان دونفره سوارش شده اند و حسابی دارند از خجالتش درمی آیند می رسیم به یک گعده، دورهمی که به همت یک جوان و کارهاش تشکیل شده است. هنرش تقلید است و ادای این و آن را در می آورد و آخر هم بعد از پرداختن به خوانننده ها و نمایندگان مجلس می رود سراغ شاه، کمی صدا را نازک و تو دماغی می کند و می رود سراغ دیالوگ معروف شاه کوروش بخواب که ما...
بعد از اینجا کمی آن طرف تر جوانان و بچه هایی رو میبینی که به تقلید از خارجکی ها همگی یک اسکیت برد به بغل زده اند و خود را آماده مسابقه می کنند ولی گویا هنوز به قسمت طریقه مصرف کتاب راهنما نرسیده اند و به جای اینکه روی آن به ایستند یا روی آن خوابیده اند یا نشستنده اند و به اصطلاح اسکیت سواری می کنند.
برای صرف غذا می رویم به جایی که الان نامش اتوبان نیایش است و به قول امروزی ها «فود استریت» و دلی از عزا در می آوریم.
عیاری در گفت و گوهای خود یکبار به این مکان اشاره کرده بود و می گفت که آنجا را خیلی دوست داشته است؛ هر روز نه و لی زمانی که به تهران می آمده حداقل هفته ای چند مرتبه به آنجا سر میزده است و در بین مردم حضور پیدا می کرده است.
یکی از نکاتی که به چشم می آید نوع غذاها است؛ تا چشم کار می کند البته به جز یک ماشین لباس فروشی که به دلیل فضای انقلاب و تغییر کاربرد شیشه نوشابه ها به کوکتل مولوتوف نام برندشان هم شده بود «مولوتوف کولا» همگی غذاهای اصیل ایرانی و مخصوصا آش می فروشند و بلال.
البته همه چیز انچنان هم گل و بلبل نیست.
عیاری سری هم به محله شوش و پیر و جوان هایی که در دام دیو اعتیاد گیر افتاده اند هم رفته است.
افرادی که تمام دارایی خود را می دهند تا لحظه مستی حاصل از مواد را دوباره تجربه کنند.
همینطور که از شهر دور و دور تر می شویم به حلبی آباد می رسیم، محله پر سر و صدا و شلوغ که مردمانش به خاطر نداری و فقر مجبور به ساخت سرپناهی با حلب و گل شده اند که به سختی می توان به آن گفت خانه، البته در قاب عیاری از این محله یک موضوع بشدت تکرار می شود آن هم وضعیت آب و آبرسانی به این مناطق است. زن ها و ددخترها همراه با دبه و سینی لباس های چرک خود به سمت آب می روند و بعد از شستن لباس ها و ظروف دبه دبه همراه خود آب می برند تا زندگی خود را سر کنند.
اما یک فریم از این تصاویر توجه آدم را جلب می کند، شاید خود عیاری هم حواسش موقع ضبط این صحنه نبوده است و آن نصب تصویر امام روی دَر یکی از خانه حلبی ها بود.
تصویری که انقلاب مستضعفین را به خوبی نشان می داد.
درست نیست که در خیابان های تهران قدم بزنیم اما سری به سالن های تئاتر و سینمایی که به دستور کمیته انتظامات انقلاب اسلامی همراه داشتن اسلحه در آنها ممنوع است نزنیم. سالن هایی که این روزها سختی ها و دوران مبارزه مردم با رژیم شاهنشاهی را به نمایش می گذارند.
نمایش هایی که نقش ساواکی، ژاندارمری و انقلابی در آنها ثابت است. بازیگران از جان و دل مایه می گذارند زیرا دیگر خود را آزاد می بینند. آزاد از بگیر و ببندها و زیره ذربین قرار گرفتن توسط ساواکی جماعت، گویا انگار آزادی بیان در هنر از قدیم الایام آرزو بوده است.
از سالن بیرون می آییم و به سر در دانشگاه تهران می رسیم.
جمعیتی آنجا ایستاده اند و به صحبت های زنی که چادر به کمر بسته است گوش می دهند؛ از دور فقط صدای زخیم مردانه اش معلوم است.
کمی نزدیکتر می شویم، از بین هم همه ها می فهمیم که نامش « زهرا خانم» است. دارد از آمریکا و بدی هایش صحبت می کند، کمی جلوتر می رویم تا بفهمیم این زنی که کاملا معلوم است سواد آنچنانی هم ندارد چه می گوید.
زهرا خانم فریاد می زند و می گوید:«آمریکا... بووووووووق» این قسمت از مستند به دلیل الفاظ رکیک این زن سانسور شده است.
بیخیال، به راه خود ادامه می دهیم و از دور یک چیز حس کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد و آن هم مردی است که به دیوار روبه رویش با دقت نگاه می کند.
کمی نزدیکتر می شویم و بله همان که فکرش را می کردیم بود. پوسترهای تبلیغاتی کاندیدهای مجلس است که نامزدها وعده های خود را به دیوارها سپرده اند تا آنها را به مردم نشان دهد. البته فقط دیوار نبود، مینی بوسی که چند جوان از پنجره های آن آویزان شده بودند و با چند بلندگویی که روی سقف ماشین گذاشته بودند در حال پخش آگهی های کاندیدای خود بودند هم خیابان ها را شلوغ کرده بود. البته در این میان ماشین هایی که در ترافیک و پشت چراغ قرمز هم ایستاده بودند از دست این جوانان انقلابی در امان نبودند همینطور از این ور آنور است که آگهی ها به ماشین ها یا چسبانده و یا ریخته می شوند.
البته در این میان کم نیستند گروه ها و جناح های مختلفی که دنبال آن هستند با تبلیغ کلامی و نفر به نفر در گعده ها و بگو مگوهای خیابانی عقاید و تفکرات خود را در بین مردم منتشر کنند. و مردمان از همه جا بی خبر با جان دل به آنها گوش می کنند و نمی دانند که بعضی ها فقط دنبال جاه طلبی و قدرت هستند و فقط قصد دارند از رای های مردم و عقایدشان برای خود نردبان طرقی بسازند.
و اما در آخرین سکانس شاهد صندوق رای هستیم.
صندوقی که آرزوهای مردم را به امانت قبول می کنند. آرزوهایی که در قالب برگه رای با هزاران امید و آرزو افرادی مثل آن کارگر هفت سر عائله مند و یا آن هنرمند آزادی خواه و آن زاغه نشینی که برخلاف بحران های شدید در زندگی عکس امام را به خانه خود چسبانده است به صندوق انداخته می شوند و در میان مدعیان و نمایندگان با امید اصلاح و پیشرفت نمایندگان واقعی مردم را راهی خانه ملت می کنند.
و چه هنرمندانه کیانوش عیاری این سکانس را بعنوان قسمت آخر مستند خود قرار داده است.
اما در آخر از ادب به دور است که از آن آقای منتقدی که این مستند را در یک دستفروشی پیدا کرده است و این اثر فاخر کیانوش عیاری را که هیچ وقت قدیمی نمی شود و تا ابد در تاریخ سینمای ایران خواهد ماند را به دست ما رساند تشکر نکنیم.
ممنون آقای منتقد
سپاسگزاریم آقای عیاری
برای تماشای نسخه کامل این مستند اینجا کلیک کنید.
محمدعلی سلیمیان