تابناک ـ دیشب وقتی فیلم شهادت یحیی سنوار را دیدم در بهت عجیبی فرو رفتم. تا نزدیک صبح بیدار ماندم و به او فکر کردم. نمی توانستم بخوابم. پس از دو سه ساعت خواب بیدار شدم و باز هم به او فکر می کنم.
خدایا این چه صحنه ای بود؟!
بی شک این مرد، اسطورههای همه جهان را با اقتدار به عقب راند و بالاترین جایگاه را به خود اختصاص داد. اگر من فردوسی یا هومر بودم شاید همان دیشب، حماسه ای ماندگار در وصف او می سراییدم. اکنون شک ندارم که دوران اسطوره ها تمام نشده است. شاید بدنبال این اسطوره، حماسه سرای بزرگی نیز ظهور کند.
صحنه مرگ او ملغمه ای از شجاعت، ابهت، سرسختی، نترسی، قهرمانی، تنهایی، بی پناهی و مظلومیتی خاکی بود که با صدای بلند سربلندی خود را بر سر جهانیان فریاد می زد.
من سیاست نمیفهمم و این شکوه بزرگتر از آن است که به زبان بازیهای سخیف سیاسی آلوده شود. وارد آن نمی شوم، ولی شک ندارم که این صحنه میراث ماندگاری خواهد شد که بشر هرگز آن را فراموش نخواهد کرد.
بیش از این زبان قاصر است.
زنده کدام است بر هوشیار
آن که بمیرد به سر کوی یار (سعدی)
* معاون پیشین حقوقی و بینالمللی وزارت امور خارجه