این روایت حضور یک خبرنگار در جمع چرخیهای بازار تهران است که این روزها علمای همه فن حریف مجازی کار این قشر را شغلی دمدستی اما با درآمد بالا عنوان میکنند.
به گزارش خبرنگار سرویس اجتماعی تابناک؛ مرد رو به دوستش و با اشاره به پسر جوانی که چرخدستیاش را با سرعت جلو میبرد، میگوید: «نگاهش کن. از اون موقع تا حالا حداقل ده تا بار برده و آورده. بعد اگر الان بهش بگی اوضاع چطوره، سریع میگه من امروز هیچی دشت نکردم. هر روز همینهها. من میبینم همش بار میبره و تهش شاکییه.»
همان موقع از دو - سه تا چرخی قیمت میگیرم: «اگر دو - سه تا کیسه نه چندان سنگین داشته باشم تا ورودی مترو بیاورید، چقدر میگیری؟» یکی میگوید ۵۰ تا ۶۰ تومن. آن یکی میگوید: خانم من ۴۰ تومن میبرم. شما فقط بگو وسیلهها کجاست؟ اما پسر نوجوانی که سخت به فارسی حرف میزند، میگوید: من زیر صد تومن نمیبرم.
اینجا مقابل پله نوروزخان در بازار بزرگ تهران است و چرخیها برای بردن چند کیسه بار سبک که خرید ساده روزمره هستند، نرخی بین ۴۰ تا یکصد هزار تومان دارند. مسیر، با احتساب شلوغی نسبی بازار در ظهر روز شنبه، حدود ۱۰ تا ۱۵دقیقه طول میکشد.
پیجهایی که در اینستاگرام شغلهای راحت و دمدستی معرفی میکنند، معمولا یکی از گزینههایشان چرخ و باربری در بازار است. آنها در فضای مجازی با یک حساب دودوتا چهارتا میگویند: اگر در یک ساعت، هر چرخی، سه مشتری داشته باشد، حدودا ساعتی ۱۵۰ هزار تومان (در کمترین قیمت) به دست میآورد. اگر از ساعت ۹صبح تا ساعت ۱۸ کار کند، حدودا روزی یک میلیون و چهارصد هزار تومان میشود. و در ماه حدود ۴۰ تا ۵۰ میلیون تومان (با احتساب نرخهای مختلفی که از مشتری به خاطر سنگینی کالاها و مسافت دریافت میکنند). تازه الان همه چیز در حداقل قیمت حساب شده و فرصتهای کار کردن در بازار بیشتر از این هاست. چون وقتی مشتریها میروند و بازار خلوت میشود، مغازهدارها شبانه مشغول بارزدن و ارسال جنسها میشوند، و تازه بساط کار چرخیها داغ میشود. یعنی حوالی ساعت ۹ و ۱۰ و ۱۱ شب.
اما همه اینها فقط یک پیشفرض است و یک حساب دودوتا چهارتا. پس به سراغ چند نفرشان میروم تا ببینم که این چرخها و بدنهای ظاهرا قدرتمند، چقدر پول و روزی برایشان به همراه دارد.
مرد اول که پیراهن زرشکی به تن دارد و چشمهایش کمی ریز و کشیده است، با تهلهجه اهالی افغانستان میگوید: «ما ماهی ۵۰ میلیون تومان دربیاریم؟!!» بعد بلندبلند میخندد: «کی این حرف رو به شما زده؟ ما از صبح تا آخر شب هم که کار کنیم مگه تهش چقدر میشه؟ خیلی خیلی خوب که باشه، روزی ۵۰۰ یا ۶۰۰ تومن میشه. بد هم که باشه حتی به ۴۰۰ تومن هم نمیرسه. البته شاید من چون افغان هستم بهم کمتر بدن. شما برو از ایرانیها هم بپرس. اما من که تا حالا نشنیدم یه چرخی ماهی ۵۰ میلیون دربیاره.»
مرد دیگری که کنار دستش ایستاده، سری تکان میدهد و میگوید: «کو کار؟»
_بازار به این شلوغی. این همه خریدار. این همه مغازهدار.
_بله. اما کار نیست. همه کیسههاشون رو خودشون دستشون میگیرن و حتی چند نفری میان که دیگه نخوان پول به چرخی بدن.
هرچه از سمت مترو دورتر میشوم و به حوالی خیابان پامنار نزدیکتر، تعداد چرخیها بیشتر میشود. انگار در این مسیر انتهایی بازار میایستند تا راحتتر مشتری پیدا کنند و او را به مقصدش برسانند.
در یک سمت، سه جوان روی یک چرخ نشستهاند. خستهاند از کار اما هنوز حوصله صحبت دارند. دوباره بحث با همان دیالوگ قبلی شروع میشود: «ما ماهی چهل پنجاه میلیون دربیاریم؟ اصلا. چطور ممکنه؟!»
جوانی که شلوار کردی سیاه به پا دارد میگوید: «اصلا ماهی پنجاه که هیچی. خود شما اگر به من ماهی ۱۵ تومن حقوق میدی، من همین الان چرخم رو ول میکنم و میام پیش شما کار میکنم. نگاه کن، اینهایی که توی مغازهها ایستادن و شاگردی میکنن، ماهی ۱۸ تا ۲۰ تومن حقوق میگیرن. سقف بالای سرشون هست. صاحبکارشون بهشون میرسه. عصرم در مغازه رو میبندن و میرن. اما ما نهایتش ماهی ده دوازده تومن کار کنیم.»
_وقتی یه مسیر کوتاه از پله نوروزخان تا مترو رو صد تومن میگیرین، چطور ممکنه درآمدتون ماهی ده تومن باشه؟
_فقط بعضیهان که انقدر عددشون رو بالا میگن. بعدش شما حساب کن که ما روزهای جمعه بیکاریم. پنجشنبهها هم که تا ظهر کار هست.
_اما شبها هم فرصت کار کردن دارید. همون وقتی که مغازهدارها جنسهای اصلی رو جابجا میکنن.
_تازه همین ماهی ده دوازده تومن رو با همون کار شب میگیم.
جوانی که تا این لحظه ساکت نشسته بود و فقط مدام تعجب میکرد، میگوید: «ما از صبح ۶ و ۷ صبح میایم بازار. تازه یه وقتهایی که بدونیم بازار شلوغه از چهار و پنج صبح میایم. بعد تا آخر شب، تا یازدهدوازده شب فقط کار میکنیم. اما تعدادمون زیاده. درآمدمون به عددهای بالا نمیرسه.»
همان موقع پسر جوان دیگری که او هم شلوار کردی به پا دارد، وارد بحث میشود. با خنده میگوید: «به خدا اگر من ماهی چهل پنجاه تومن درآمد داشتم، مثل چی توی همین بازار کار میکردم و بعد چند ماه پولمو برمیداشتم میرفتم دبی. اونجا بیشتر پول درمیارم.»
پسران جوان گفتند که وقتی در بازار با چرخهایشان کار میکنند، لازم نیست به کسی مالیات بدهند، لازم نیست پول پنهانی به ماموران انضباط شهری بدهند و کلا هر کسی که یک چرخ داشته باشد، میتواند خیلی راحت بیاید اینجا کار کند. آنها تعریف کردند که جابجایی وسایل گاهی به بدنشان آسیب میرساند و این شغل بیشتر برای روزهای جوانیشان است. جوانها همانطور که صحبت میکنند، ردی از خستگی در چشمهایشان هست. احتمالا هیچکدامشان مثل مغازهدارها و حتی دستفروشها، ظرفهای بزرگ غذا نگرفتهاند و سیر نیستند.
کمی جلوتر، یکی از دستفروشها آرام میگوید: «اما شما خیلی حرفهاشون رو باور نکن. میدونی اونایی که از توی بازار بزرگ از سمت امامزاده زید و مسجد، بارهای سنگین میارن تا بیرون، چقدر پول میگیرن؟ اگر یکی کاری باشه و دندونگردی نکنه و واقعا از صبح تا شب کار کنه، پولهای خوبی توی همین بازار درمیاره. چرخیها از خیلی از ما که اینجا بساط میکنیم، بهتر پول درمیارن.» انگار همه چشمشان به هم است. به این که جیب چه کسی، پرتر و سنگینتر است، وقتی شبها خسته به خانه باز میگردند.