جاهليت پيش از اسلام چنين تصويري را از زن ارايه مينمود:
زن يعني ظرفي براي پرورش موجودي (فرزند) که پس از تولد، سودي براي پدر يا مادر داشته باشد.
زن وسيلهاي است که همانند شتر، اسب، گوسفند و لوازم زندگي به ديگران ارث ميرسد.
هديهاي زيبا که يا پيشکش بود و يا در جنگها، جسم و روحش، مباح جنگجويان ميشد.
کارگر بيجيره و مواجبي که به چوپاني و کلفتي يا کيسهکشي سلاطين زر و زور داده ميشد.
ابزاري براي خوشگذراني و هوسراني.
موجودي که به هر نامي خطاب ميشد، جز «انسان»!
همه اين مزايا! در صورتي بود که دختري بتواند از سنت «زنده به گوري»، جان سالم به در برد، اما آن روي سکه هم بسيار غمبارتر بود.
«اعراب جاهلي به هنگام وضع حمل گودالي ميکندند. زائو را بر کنار گودال مينشاندند. اگر فرزند پسر بود، او را نگه ميداشتند و اگر دختر بود، او را در گودال انداخته راحتش ميکردند. در برخي قبايل نيز رسم بود دختر را تا شش سالگي بزرگ ميکردند. آنگاه لباس نو به تنش کرده، ميآراستند، به بهانه شوهر دادن سر گودالي حاضر کرده و زير خروارها خاک مدفونش ميساختند. اگر هم زنده ميگذاشتند، به بدترين وضع با لباسي ژنده به بيگاري و چوپاني وادارش ميکردند». (1)
تاريخ، يکي از دردناکترين صحنههاي اين عمل غير انساني را که اشک پيامبر(ص) را هم جاري ساخت، چنين ضبط کرده: «قيس ابن عاصم خدمت پيامبر(ص) رسيد و گفت: يا رسولالله، من همه دخترانم را زنده به گور کرده ام و بر هيچ کدام شفقتي نکردم، مگر يک تن از آنها و آن وقتي بود که همسرم حامله شد. من به مسافرت رفتم چون برگشتم، وضع حمل کرده بود. گفت، بچه مرده به دنيا آمد. سالها گذشت، روزي دختري رشيد با موهاي بلند به منزلمان آمد و سراغ مادرش را گرفت. به همسرم گفتم: اين دختر کيست؟ اشک چشمانش را گرفت و گفت: به تو دروغ گفته بودم؛ اين همان دختر توست که وقتي در سفر بودي زادم و از ترس اينکه او را بکشي، به خواهرانم سپردم تا از ديد تو پنهان باشد و بزرگ شود. همسرم وقتي سکوتم را ديد، مطمئن شد که من دختر را نخواهم کشت. روزي با خيال راحت من را با او تنها گذاشت و از خانه بيرون شد. من دست دختر را گرفته، بيرون شهر به کندن گودالي مشغول شدم. او عمل مرا ميديد و مرتب ميپرسيد: پدر جان! اين گودالي که ميکني براي چيست؟ گودال که آماده شد، او را داخل آن انداختم.
در حالي که خاک بر صورتش ميريختم، ميگفت: پدر جان چرا چنين ميکني؟ من را داخل اين گودال تنها ميگذاري و به نزد مادرم برميگردي؟ و من او را زير خروارها خاک دفن کردم و به خانه برگشتم.
پيامبر(ص) در حالي که قطرات اشک، چشمان مبارکش را گرفته بود، فرمود: اين نهايت سنگدلي است؛ واي بر تو بدان کسي که در دنيا به ديگران رحم نکند، در آخرت به او رحم نخواهند کرد. (2)
و درست زماني که ميرفت تا چنين عمل وحشتناکي به روشي فراگير و ماندگار تبديل شود، گويا صبر خدا هم لبريز شد و ديري نپاييد که پيامبرش، محمد(ص ) را براي برچيدن آن بساط ننگين، برانگيخت.
اولين خطاب پيامبر(ص) به چنين جانياني،بسيار سخت و تکاندهنده بود: و اذا المؤودة سئلت. بأي ذنب قتلت. (قيامت، وقتي از زنده به گور شدهها پرسيده شود که به چه گناهي کشته شدند) (3)
اولين کلمات پيامبر(ص) هم هشدار دهنده بود و هم با فطرت بشري همسو. دخترکاني که مخفيانه در پستوخانهها يا نزد خويشان دور نگهداري ميشدند، به ناگاه بغض پنهانشان را شکستند؛ مادران که رحم و زهدان مادريشان در حقيقت، نه جاي پرورش موجودي سود و زيانده، که کانون رحمت الهي بود نيز با آن پارههاي تن خود، هم صدا شدند. حتي پدران سنگدلي هم که قساوتشان نه از روي فطرت و طبع بشري که به جبر زمانه به فرزند کشي عادتشان داده بود، انگاري در کمين چنين نداي فطري نشسته بودند، به ناگاه يکي يکي به خدمت پيامبر(ص) رسيدند؛ سر به زير انداخته به گناه خود اعتراف کردند و خواستند تا از جرم آنها درگذرد.
اما فقط کلمات وحي الهي براي محکم کردن دل آنها و بشارت به آيندهاي درخشان و پاک براي دخترانشان کافي نبود. چرا که وقتي دست به دخترکشي ميزدند، نه از روي هوا و هوس و بي غيرتي، بلکه اتفاقا از روي تعصب و غيرت و آيندهنگري! بود که به چنين بيرحمي و قساوتي تن ميدادند و مهر پدري به خشمي مقدس! تبديل ميشد و نگاه به آينده سياهي که زمانه براي دخترانشان رقم ميزد، سختي زنده به گور کردن را براي آنها پسنديده و افتخارآفرين مينمود، اين سختي را به جان ميخريدند تا داغ بدنامي را از آن رهگذر، بر پيشاني نگذارند.
با وجود اين، فقط کلمات دلنشين پيامبر نميتوانست آرامبخش باشد. او بايد از جنس خود ايشان الگويي معرفي ميکرد که در عين اينکه زن است، اما از همه پاکاني که تاريخ بشري به خود ديده و آنها شنيده بودند برتر باشد. و خداوند فاطمه(س) را به محمد(ص) داد: انا اعطيناک الکوثر؛ کوثري که مظهر همه صفات جمال الهي است. از هر رجس و آلودگي و پلشتي به دور است. مردان روزگار جرأت نگاه کردن به قامتش را که تا خورشيد افراشته بود ندارند. رفتار پيامبر(ص) با او - که محبت و خشم او محبت و خشم خدا را در پي داشت - نيز عرق شرم بر پيشاني پدران مينشاند. پيامبر(ص) هر روز گرد و غبار خستگي کار مقدس منزل را از دخترش برميگرفت. بر گونهاش بوسه ميزد. با صداي بلند فرياد ميزد: فداها ابوها (پدرش فداي او باد).
پدراني که تا ديروز، دستشان به کندن گودالها و ريختن خاک بر صورتهاي معصوم دهها دختر، آلوده بود و لبهايي که از خدايان دروغين طلب اولاد پسر ميکرد، به يک باره در بوسيدن دست و روي دختران و طلب دختر در نيمههاي شب از درگاه خداي يگانه، بر هم سبقت جستند. آرزو ميکردند، نخستين فرزندشان دختر باشد. وقتي بشارت دختر به آنها داده ميشد، صورتشان چون گل ميشکفت. وقتي همسرشان از حمل فارغ ميشد، بيتابانه فرزند را در پارچهاي پيچيده خدمت پيامبر(ص) ميآوردند و فرياد ميزدند: يا رسول الله، اين فرزند ماست که دختر است. او را نامي نيکو بنه و در گوش او اذان و اقامه بگو. و فاطمه(س) در حقيقت يک تنه همه انسانيت را و شايد همه امانت هستي را در اين رهگذر به دوش کشيد.
با چنين اعجوبه خلقتي بود که پيامبر(ص) دختران و مادران را ارزش نهاد. آخر فاطمه(س) نيز براي پدرش، هم مادر بود و هم دختر. با چنين الگوي کاملي بود که دست و پاي همه مادران، حتي آنها که به کيش محمد(ص) نگرويده بودند، غرق در بوسه فرزندان شد؛ چون از راستگوترين مردان عالم شنيده بودند: الجنة تحت اقدام الامهات (بهشت زير پاي مادران است)
آري، به يک باره همه آن افکار خرافي زير خروارها خاکستر دفن شد و زن تولدي دوباره يافت و از آن پس تا کنون، هر آنچه نيکي از زنان است، همه از برکت کوثر محمد(ص) و آن هديه الهي است به جامعه بشري.
اما پس از دهها قرن، دوباره زن به جاهليت اوليه بازگشت. اين بار البته به جاي لباسهاي ژنده، او را به بهترين مدها و لباسها آراستند؛ به جاي زنده به گور کردنش، به او نشاط و شادابي دادند. حتي براي چشم و ابرو و کمر و روي او قيمتي تعيين کرده، او را به مزايده گذاشتند و ديگر چه کسي ميتوانست فاطمه(س) را به جامعه عرضه کند؟ اگر محمد (ص) خاتم پيامبران بود، فاطمه(س) هم خاتمه زنان برگزيده بود، اما براي اقتدا کردن و تأسي، نخستين الگوي کاملي بود که بشر تا قيامت ميتوانست برگزيند. فقط بايد فاطمه(س) دوباره معرفي ميشد و چه کسي براي معرفي اين شخصيت بينظير، نزديکتر و سزاوارتر از فرزند فاطمه(س)؛ يعني «روحالله»؟
آري، اگر فاطمه(س) در ميان نبود، اما يک روح الله، کافي بود تا دوباره مادر را زنده کند؛ مادري که اگر با چشم دل نگاه ميکردي هرگز نمرده بود؛ هرچند به هزار حيلت و تزوير خواستند تا او را بميرانند.
با تولد روح الله، گويي در حقيقت، مادر دوباره زنده شد؛ الگوي کامل زن در انقلاب اسلامي، همان کسي شد که دختران را از زنده به گور شدن رهانيد و به زن بها داد و او دوباره فاطمه(س) بود؛ ديگر کسي از دختر داشتن شرم نداشت؛ در منابر و مواعظ، روايات داشتن دختر خوانده شد. زنان و دختران به سرعت پلههاي ترقي را پيمودند؛ در همه صحنههاي مبارزه، دوشادوش همسران خود راه رفتند، فرزنداني پرويدند که عارفان به حال آنها غبطه خوردند و پيالهها شکستند، اما صبر کن، انگار دوباره زمزمههاي عصر جاهلي در کوچه و بازار شنيده ميشود.
صفحه روزنامهها را ورق نزن که دختر کشي و همسرآزاري، دوران جاهليت را براي تو زنده ميکند. به آمار طلاق مراجعه نکن که عرش الهي را به رعشه مياندازد. به معصوميت دخترکاني که هر روز در گوشه و کنار دست به خودکشي ميزنند، فکر نکن که نياز به نوشتن قانوني جداگانه دارد.
اين روزها به سايتها و روزنامهها کمتر سر بزن، چون خواهي ديد دختري که از روي ناداني پوشش درستي ندارد، شکار دوربينهاي بيحياي برخي عکاسان به اصطلاح باحيا! شده است و در کنار او نيز مأموري از مأموران نيروي انتظامي، در حالي که چشمانش مات شده است، بازوي دختري را گرفته تا به ارشاد او بپردازد.
راستي، کدام مرجع تقليدي اجازه داده تصوير دختري بد حجاب، آن هم به بهانه مبارزه با بدحجابي، موجب بالا رفتن آمار بازديد سايتها و رونق فروش روزنامههاي به اصطلاح متعهد و اخلاقي! شود؟ درست است که اسلام حجاب را از ضروريات شمرده و درست است که اين دختر، اجازه ندارد خود را به صورت مانکن در خيايانها، عرصهگاه چشم هوسرانان کند، اما چه قانوني اجازه ميدهد وقتي آن دخترک به سختي تلاش ميکند با دو دستش صورتش را بپوشاند، در کمال خونسردي به گونهاي به تصوير کشيده شود که به اشتباه پنداري آن عکاس توسط مأموران براي گرفتن عکس اسکورت ميشود! و عکس او و حيثيت او و خانوادهاش را به تاراج بگذارند!
کمي روشنتر بگويم:
درست است که او خلاف کرده و مستحق ارشاد است و درست است که برخي از آنها، شايد از انتشار عکسشان کيف هم ميکنند، اما آيا همه چنين هستند؟ آيا صاحبان تصويرهايي که امروزه روزنامهها و سايتها از هر جناح و گروهي براي چاپ آنها سر و دست ميشکنند، منکر ضروري دين هستند؟ آيا مسلمان نيستند؟ آيا نشان دادن مو و سر و گردن و نگاه به آنها حرمت ندارد؟ آيا کدام کارشناس تربيتي ميتواند ادعا کند که اينگونه پرداختن به موضوع به حياي جامعه کمک ميکند؟ راستي، چرا چشمهاي هيز آن چشمچران به نمايش درنميآيد؟ چرا تصوير آن متلکپران حتي به دختران محجوب تصوير اول اين روزنامهها نميشود؟ آيا واقعا انتشار اين تصاوير از روي تعهد و دلسوزي است؟!
عجيب است که هرگاه داد بزرگان دين بلند ميشود،به ناگاه، نگاه همه به نيروي انتظامي معطوف ميشود! با همه احترامي که براي ايشان قايل هستم و دست همه را ميبوسم، اما چرا به درستي پرسشهاي کليدي زير مطرح نميشود يا به دنبال پاسخ جدي و عملي آنها برنميآيند؟
چرا در کشوري که زن کانون تعليم و تربيت و فرهنگ معرفي ميشود، 62 درصد از دانشجويانش دختر و 38 درصد پسر هستند و حتي در رشتههاي سخت و خشني که با طبيعت لطيف زنانه سازگاري ندارد، پذيرفته ميشوند، اما در همان سال (1387)، تنها 16 درصد از متقاضيان تحصيل در حوزه علميه خواهران ميتوانند به حوزه راه يابند و درس دين را بياموزند؟
آيا اگر به جاي هشدار صرف و كشاندن نيروي انتظامي به برخوردهايي که هم براي آنها و هم براي دختران همين آب و خاک، هزينههاي زيادي دارد، به فکر ايجاد بسترهاي فرهنگي مناسب باشند، زودتر به نتيجه نميرسند؟ چه کسي پاسخگوي اين عطش مقدس است که در جامعه اسلامي ميان دختران ايجاد شده و هر ساله هم بر تعداد آنها و هم بر محروميت آنها افزوده ميشود؟
اگر حوزهها مشکل مالي دارند و براي حوزههاي علميه برادران استفاده از کمکهاي دولتي خلاف مصالح حوزه است، اما اين امر براي حوزه بانوان متفاوت است و آن محذوريتهاي سياسي و اجتماعي را ندارد.
بايد در سال نوآوري و شکوفايي، به اين نياز طبيعي و ضروري جامعه زن مسلمان ايراني، نگاهي نو انداخت و راه را براي آنها باز کرد.
چرا در بسياري از فيلمهاي سينمايي و سريالهاي تلويزيوني، نقش زن که بايد کانون مهر و محبت در خانواده باشد، به ابزاري براي خشونت و خيانت و هوس و پوچي و قتل و ... تبديل شده و بزرگان ديني به راحتي از کنار آن ميگذرند؟ بسياري از مدلهاي مورد خطاب ناجا، مدلهايي است که به راحتي در فيلمهاي سينمايي که از مميزي وزارت ارشاد گذر کردهاند، گرفته شده است. چه توجيهي براي جوان ايراني هست که بگوييم تو نبايد چنين باشي؟
و معلوم است وقتي ماهيت مأموريتي ناجا، دستي بر اسلحه و دستي بر باتوم است، نميتواند نقش ارشادي را به عهده بگيرد؛ هر چند اصطلاحات و کلمات را نرم و مهربان کنيم؛ کدام پدري با دستي چماق و دستي ديگر چاقو به نصيحت فرزندش همت ميگمارد؟!
اين مطالب به هيچ روي ايراد گرفتن از كارهاي ناجا نيست، بلکه هشداري است به دلسوزان فرهنگ کشور که اگر به اميد نهادينه شدن فرهنگ ديني در جامعهاند، خواستن چنين مهمي تنها از نيروي انتظامي، رفع تکليف از دوش ديگر متوليان اصلي است و قرباني شدن جسم و روح دختران در دوراني که به مراتب پلشتيها و زشتيهايش از دوران جاهليت بدتر و وسوسه انگيزتر شده است؛ اما شيوههاي رويارويي با اين معضل، درصدي از روش پيامبر(ص) در صدر اسلام نيست.
آيا متوليان ديني کشور، ميتوانند ادعا کنند والدين از بشارت دختردار شدن به خود ميبالند؟ چقدر دختران و زناني که روح و جسمشان در رفتارهاي خشن والدين و مردان، دهها بار در روز زنده به گور ميشود و هيچ متولي فرهنگي صدايش درنميآيد!
آيا با نگاهي عميق به الگوسازي پيامبر براي جامعه اسلامي، نبايد دوباره اين پرسش قرآني را آورد که: «بأي ذنب قتلت»؟ به کدامين گناه کشته ميشوند؟
-----------------------------------------------
پينوشت:
1. حجةالتفاسير ج 7 ص 178
2. برگرفته از فروغ ابديت، جعفر سبحاني
3. تکوير آيات 8 و 9