به گزارش سرویس سیاسی تابناک، هفته نامه «خواندنیها»، شمارههای ۲ دی و ۹ دی ۱۳۲۳ در مطلبی به برخورد فیزیکی رضاشاه با وزیر دارایی وقت اشاره کرده است، متن این واقعه تاریخی بدین شرح است:
امروز وقتی جلسه هیئت وزراء در حضور شاه منعقد شد، اعلیحضرت از ابتدای ورود عصبانی بود، به تدریج عادت وزراء این شده بود که وقتی شاه در جلسه میآید اول به قیافه او دقت میکردند که ببینند آثار گرفتگی در وی هست یا نه و امروز اولین دفعه که نگاه هر یک از وزراء به چشمان شاه افتاد آثار غضب از او هویدا بود و بدین جهت دست و پاها را جمع کرده و منتظر ظهور یک حادثه جدیدی شدند.
حسب المعمول وزراء به تمام قد تا نزدیک زمین تعظیم کرده و سپس شاه نشست و اجازه جلوس فرمودند شاه پرسید. امروز راجع به چه مطلبی باید گفتوگو بشود. نخستوزیر یادداشت کارها و پروندههائی را که باید به عرض رساند تقدیم کرد.
شاه بدون مقدمه گفت: «مردهشوی کار کردن همه شما را ببرد فقط پرونده به من تحویل میدهند.»
از این بیان همه وزراء غرق وحشت شده و سکوت محض در فضا حکم فرما بود. منتظر کلام شاه بودیم که ناگهان رو کرد به وزیر دارائی و گفت: «تو برای من دیکتاتور شدی آقا؟»
وزیر دارائی بیچاره در حالیکه مثل بید میلرزید و رنگش مثل گچ شده بود عرض کرد: «چه گناهی کردهام؟» شاه مهلت نداد که کلامش تمام شود با صدائیی بلند فریاد زد: «پدر سوخته کی به تو اجازه داد که هفت میلیون و نیم برای سدسازی از کیسه دولت بدهی؟»
وزیر دارائی عرض کرد: «بر حسب امر مبارک حواله آن را امضاء کردم و تقصیری متوجه چاکر نیست.»
نعره شاه بیشتر بلند شد و در حالی که دستش را دراز کرد که با سیلی به صورت وزیر دارائی بزند گفت: «احمق خفه شو خیال میکنی از حقهبازی و پدرسوختگی هایت خبر ندارم؟»
وزیر دارائی که از ترس نمیتوانست نفس بکشد صورتش را عقب کشید که سیلی نخورد و چند قدم هم عقب رفت و دستش را بی اختیار جلوی صورتش گرفت. شاه که بیشتر عصبانی شد، زیرسیگاری بلور را از روی میز برداشت و به طرف او پرتاب کرد وزیر دارائیی بدبخت باز دست جلو صورت گرفت و زیرسیگاری به گوشه صورت او خورده و رد شد و پشت سرش به دیوار خورد و قطعه قطعه شد.
ولوله عجیبی در میان وزراء افتاد ولی کی میتوانست تکان بخورد. شاه دوباره روی صندلی نشست و تمام وزرا برخاسته ایستاده بودند. شاه یک پارچه آتش مشتعل بود و دائماً فحش میداد و ناسزا میگفت. دوباره رو به وزیر دارائی کرد و گفت: «بیا جلو پدرسگ، تو هم خیانت بلد شدی؟ تو هم خراب از آب درآمدی؟ بگو! توضیح بده که کجا من به تو گفتم این پول را بپردازی؟»
وزیر دارائی با آنکه خطر بزرگی متوجهش بود حقیقتاً شجاعت نشان داد، چارهای هم نداشت، اگر این شهامت را از خود نشان نمیداد ممکن بود در قعر محبس جا گرفته و دچار مرض سکته معمولی شده به سر دار اسعد و تیمورتاش ملحق شود.
حقیقتاً شهامت و شجاعتی که در آن روز در حضور شاه از وزیر دارائی دیده شد تمام وزراء را متحیر ساخت. پس از اینکه زیرسیگاری بلور را شاه با آن عصبانیت و غضب به طرف صورت وزیر دارائی پرتاب کرد، تمام وزراء تصور میکردند که پشت سر این عمل مرگ حتمی و بلای غیرقابل اجتناب برای وزیر دارائی بیچاره نازل خواهد شد. همه رنگها پریده و مثل گچ دیوار ایستاده؛ قلبها تمام مضطرب و به طوری میزد که از نزدیک اگر کسی گوش میداد صدای ضربان آنها شنیده میشد. اگر آن زیر سیگاری با آن شدت به مغز وزیر دارائی اصابت کرده بود جمجمه آن بیچاره خورد میشد و به طوری خود او بی اختیار شده بود که نفهمید کنار ابرویش مجروح و خونآلود و خون به صورتش جاری شده است.
پس از چند دقیقه سکوت نخستوزیر خواست کلامی بگوید که آتش غضب شاه را خاموش کند ولی شاه که در این موقع نشسته و با اوقات کاملاً تلخ پروندهای را ورق میزد سرش را در حالی که تکان میداد بلند کرد متفکرانه گفت: «عجب پدرسوخته بازی است همهاش دروغ! همه اش دزدی!»
در اثر این کلام نفس نخستوزیر در سینهاش قطع شده و دهانش نیمهباز ماند.
شاه باز رو کرد به وزیر دارائی و گفت: «بیا جواب بده به من باید ثابت کنی که کی به تو گفت حواله این هفت میلیون و نیم را امضاء کنی و الا نابودت خواهم کردم!»
وزیر دارائی که مثل موش آب کشیده ایستاده بود در حالیکه نفسنفس میزد گفت: «قربان تقصیر ندارم! جز خدمت کار دیگری نکردهام و جز فداکاری در راه اعلیحضرت همایونی و اطاعت اوامر ملوکانه وظیفهای انجام ندادهام حالا هم دلائلی در دست دارم که بر حسب تمایل اعلیحضرت این حواله را امضا کردهام ولی میل دارم بی تقصیریم پس از آن که بی گناه اعدام شدم ثابت شود. استدعا دارم تصمیمی که برای اعدام چاکر دارید، به تأخیرنیاندازید، این زندگانی هزار درجه از مرگ بدتر است.»
شاه که انتظار شنیدن چنین کلامی را از وزیر دارائی آن هم در حضور هیئت وزراء نداشت غرق تعجب شد ولی این کلمات وزیر دارائی، چون بیچاره از جانش دست شسته و در آن ساعت نمیفهمید چه میگوید و از روی قلب سوزناکش تراوش میکرد تأثیر خود را در شاه کرد.
رضاشاه دریائی از سوء ظن اطرافش را احاطه کرده و به همه کس با نظر بدبینی نگاه میکرد و اکثریت رجال و اطرافیان خودش را بی حقیقت و درغگو میدانست و به آنها با منتهای تحقیر نگاه میکرد.
در این موضوع از روی صورت ظاهر حق به جانب شاه بود، اجازه مخصوص و صریحی برای پرداخت این پول در دست وزیر دارائی نبود ولی او دارای سوابق خوبی بود و خیلی به شاه نزدیک بود.
در دربار تقرب و منزلت داشت و حقیقتاً جانفشانیها و زحماتی که او برای شاه و کشور متحمل شده بود قیمت داشت ولی وقتی کارها تا این درجه سخت کنترل و ترس از شاه تا این حد در دلها باقی باشد البته این گونه حوادث اشتباهی هم پیش میآید.
شاه سوءظن برده بودکه وزیر دارائی استفاده شخصی در پرداخت این پول داشته است و وقتی وزیر دارائی به طرزی که معلوم بود از جانش گذشته صداقت و خدمات او و بی وفائی و حقناشناسی شاه را بالصراحه گفت حاضر شد که به عرایضش با ملایمت گوش بدهد ولی وزیر دارائی یک زرنگی ماهرانهای در آن ساعت کرد که از آن ساعت خطرناک گریخت و موضوع را به وقت دیگر محول کرد و آن این بود که در جواب شاه عرض کرد:
«چاکر در این ساعت قادر نیستم عرض بکنم و تا فردا مهلت میخواهم که ادله بی گناهی خود را به عرض برسانم که هر طور نظر مبارک تعلق گیرد اطاعت شود.»
شاه هم پذیرفت. ولی گفت: «تا این موضوع روشن نشده در منزلت توقیف باش و جز با اجازه شهربانی نباید بیرون بروی.»
با این پیش آمد اعلیحضرت نشست و شروع به کارهای هیئت شد و به وزراء هم اذن جلوس داد ولی کی میتوانست دیگر کار بکند و کدام یک از وزراء فکر و حواس سالم درمغزشان بود. آن جلسه به این طریق گذشت و معلوم شد این دوز و کلک را دو نفر از وزرا با یکی از رؤسای دربار برای وزیر دارائی بیچاره چیده و به آن مرد اینطور فهماندهاند که اعلیحضرت مایل به صدور چنین حوالهای هستند و وزیر دارائی هم اعتماد کرده و بعداً همان افراد، موضوع را به عرض شاه رسانیدهاند و وقتی شاه فهمید که او تقصیر واقعی و قصد خیانت نداشته از مجازاتش چشم پوشید، اما مجرم اصلی را مجازات نکردو باز به وزیر دارائی بدگمان بود!
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.