عربستان اخیراً میزبان گفتگوی آمریکا و روسیه بود. چشمانداز این مذاکرات تقریبا روشن است که به احتمال زیاد فراتر از مساله پایان جنگ اوکراین روابط روسیه و آمریکای ترامپ را وارد مرحله تازهای خواهد کرد. اما به دور از نتایج این گفتوگوها و آینده روابط آمریکا و روسیه، میزبانی عربستان و دلالتهای آن در سپهر ژئوپلیتیک منطقه و سیاست بینالملل رخدادی پراهمیت و قابل تامل است.
سالهاست که حوزه عربی خلیج فارس به مرکز ثقل دیپلماسی جهانی تبدیل و تقریبا مقصد شمال و جنوب جهانی شده است؛ تا جایی که میتوان گفت که هیچ منطقهای در جهان شاهد این حجم ترافیک فشرده رهبران و مقامات دنیا نیست. عمان که میانجی دیرینه میان ایران و آمریکاست؛ اما قطر فعالترین بازیگر در این دو دهه در «دیپلماسی وساطت» بوده است و به قطبی جهانی در این نوع دیپلماسی تبدیل شده است؛ از توافق میان طرفهای لبنانی در سال ۲۰۰۸ و صلح دارفور گرفته تا توافق میان آمریکا و طالبان و اخیرا هم میان حماس و اسرائیل.
اما در این میان، پرونده مذاکرات و میانجیگری میان دو قدرت جهانی آمریکا و روسیه به «برادر بزرگ» شیخنشینان خلیج فارس یعنی عربستان رسیده است. همین خود بیانگر ورد کشورهای عربی خلیج فارس به عصر جدیدی است. قبلا نیز گفته شده است که عربستان در حال تبدیل شدن به دروازه سیاست خاورمیانه آمریکاست.
اما جزیره العرب که زمانی جز صحرای پهناور و لم یرزعی نبود، چطور شد که امروز به گرانیگاه دیپلماسی جهانی، هاب اقتصادی منطقه و مطمح نظر شرق و غرب و شمال و جنوب دنیا تبدیل شده است و کشورهای باستانی و تاریخی همچون مصر، ترکیه و ایران حسرت آن را میخورند. پاسخ به این پرسش از حوصله یک متن کوتاه خارج است؛ اما اشتباه است اگر تصور شود عامل آن صرفا وجود نفت است. خیلی از کشورها نفت دارند، اما بیش از آن که برای آنها «طلای سیاه» باشد، «بلای سیاه» بوده است.
واقعیت این است که این کشورها با وجود ساختارهای سنتی و قبیلهای خود زودتر اهمیت مولفه اقتصاد و پول را در دنیای مدرن درک کردند. البته این درک هم شرط لازم است، اما کافی نیست؛ چه بسا چنین درکی مثلا در مصر هم از گذشته وجود داشته است؛ اما در سایه دههها بحران حکمرانی، نبود اراده و حکمرانی اقتصادی، ناپایداری مستمر سیاسی و اجتماعی و بحران تصمیمگیری برگردانی عملی نداشته است.
در واقع شش عامل باعث شده است که شیخنشینها به قطبی اقتصادی و دیپلماتیک در جهان تبدیل شوند؛ نخست این که در این کشورها خبری از بحرانها و دعواهای پیچیده سیاسی و اجتماعی نیست و با وجود نظامهای موروثی غیر دموکراتیک و اقتدارگرا، اما جزو باثباتترین کشورهای جهان هستند.
وجود چنین نظامهایی نیز لزوما به معنای این نیست که مردم در نقطه مقابل آنها قرار دارند و مخالف هستند، بلکه بر خلاف برخی تصورها جمعبندی نگارنده از مطالعات چند دههای درباره این کشورها این است که غالب مردم این شیخنشینها نیز همین سیستمهای حکومتی را میپسندند و چه بسا انتخابی کردن آن را عامل بیثباتی و هرج و مرج میدانند. البته این نافی وجود نارضایتی نسبت به برخی مواضع سیاست خارجی حکومتهای خود به ویژه در مساله عادیسازی روابط با اسرائیل نیست.
عامل دوم، اما عدم تعدد مراکز قدرت و پیچیده نبودن سیستم تصمیمگیری در این کشورها و سهولت آن است. در واقع حکمرانی متمرکز و چابکی دارند که امر تصمیمگیری در آن سهل و آسان است و از تورم دست و پا گیر نهاد و قوانین و ... هم خبری نیست. سرعت تصمیمگیری در آنها بسیار بالاست و با همان سرعت هم اجرا میشود؛ بدون این که فاصلهای میان اراده، تصمیم و اجرا حائل و مانع شود.
عامل سوم حکمرانی اقتصادی معطوف به بینالمللی کردن اقتصاد است که در نتیجه آن نفت دیگر نقمت نیست، بلکه نعمت است. امروز هم اتفاقا این کشورها با تنوع بخشی به منابع خود دیگر نیاز چندانی به درآمدهای نفتی ندارند.
عامل چهارم هم انباشت پول و سرمایه در این کشورهاست که در نتیجه عوامل پیشگفته رخ داده و باعث شده است که مقصد رهبران کشورهای مختلف برای جذب این سرمایهها شوند و به نوعی همه در پی تقویت روابط با آنها را برآیند. در کنار آن هم همین ثروت عظیم نفوذی قابل توجه برای آنها در کانونهای قدرت در دنیا خلق کرده است.
عامل پنجم نیز راهبرد بهرهمندی از مغزها، تخصصها و مشاوران خبره خارجی در حوزههای مختلف است. این در حالی است که کشوری مانند ایران و مصر با فرار مغزهای داخلی مواجه هستند.
عامل ششم نیز تقریبا وجود سیاست خارجی متوازن و نوعی موازنه میان شرق و غرب است. این در حالی است که اساسا این شیخنشینها متحد آمریکا هستند. با این حال در یک دهه اخیر به شکل قابل توجهی روابطی راهبردی با چین و روسیه نیز برقرار کردهاند. ناگفته هم نماند که چنین موازنهای ملزوم و مفروض حکمرانی اقتصادی است.
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.