به گزارش تابناک، برای همین قرار شد نیروهای انقلابی به همراه شهید عراقی و شهید بروجردی به شهرک اکباتان بروند و موضوع را بررسی کنند آنها وقتی به آدرس بلوک و واحد مورد نظر رسیدند، با شیوهها و تاکتیکهای نظامی که آموزش دیده بودند، آنجا را محاصره کرده و با شکستن در وارد آپارتمان شدند.
با ورود به مکان تجمع ساواکی ها، آنها متوجه شدند که تمام امرای ارتشی که چند روز قبل در ستاد ارتش دستگیر و سپس در مدرسه علوی آزاد شده بودند در کنار ساواکیها مشغول توطئه بر علیه انقلاب بودند. البته آنها وقتی نیروهای انقلابی را دیدند، خودشان را به آن راه زده و با فریبکاری عنوان کردند: آمدید برادر؟ ما داشتیم از گرسنگی میمردیم در این چند روز از ترس جانمان در اینجا تجمع کرده بودیم و جرأت رفتن به میان مردم را نداشتیم.
بعد از بررسیهای انجام شده مشخص شد که آن خانه خانه یکی از امرای ارتش است بعد از مشخص شدن موضوع همه افراد حاضر در آن خانه را سوار اتوبوس کرده و مجددا به مدرسه علوی بردند تا به وضعیت آنها رسیدگی شود.
از جمله امرایی که در خانه اکباتان دستگیر شدند، میتوان به سپهبد مهدی سرلشکر سیدرضا ناجی فرماندار نظامی اصفهان، سپهبد خواجه نوری سرلشکر منوچهر خسرو داد ارتشبد نعمت الله نصیری (رئیس ساواک) سالار جاف، سپهبد برنجیان و سرلشکر معتمدی اشاره کرد. از جمع ۲۷ تیمسار و ساواکی که در اکباتان دستگیر شده بودند همان شب، نصیری خسرو داد و رحیمی در بالای پشت بام مدرسه علوی اعدام شدند چهار نفر دیگر سرلشکر معتمدی فرمانده لشکر قزوین و معاون او سرتیپ همدانیان، رئیس ساواک کرمانشاه و سرلشکر امینی افشار نیز فردا شب در بالای پشت بام مدرسه علوی اعدام شدند و باقی افراد را به زندان قصر فرستادند.
اما نعمت الله نصیری که بود؟
نعمتالله نصیری، نامی که در تاریخ معاصر ایران مثل سایهای سنگین و مرموز جا خوش کرده، مردی بود که انگار از دل یک رمان جنایی بیرون آمده بود. با قامتی بلند، اندامی که به چاقی گرایش داشت و چهرهای که آرامش ظاهریاش، خودپسندی و بیرحمیاش را پنهان میکرد، او بیش از یک دهه سکاندار سازمان مخوف ساواک بود؛ سازمانی که قلب تپندهی خفقان و ترس در دوران پهلوی محسوب میشد.
نعمت الله نصیری، که در سال ۱۲۹۹ در سنگسر سمنان به دنیا آمد، از همان جوانی با نظم نظامی بزرگ شد و در دانشکده افسری، همکلاسی محمدرضا پهلوی بود؛ دوستی که بعدها کلید صعودش به قلههای قدرت شد.
شاه به شوخی او را بخاطر اندامش در مهمانی های خصوصی "نعمت خرگردن" خطاب می کرد.
زندگی نصیری مثل یک فیلم پرهیجان پیش رفت. از روزی که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با جسارت و وفاداری تمام، فرمان عزل مصدق را به دست خودش به خانهی نخستوزیر برد و دستگیر شد، تا وقتی که شاه او را از زندان بیرون کشید و به او بال و پر داد، همهچیز دراماتیک بود. او از فرماندهی گارد سلطنتی به شهربانی رسید و بعد، در سال ۱۳۴۳، تاج ریاست ساواک را بر سر گذاشت.
در این نقش، نصیری تبدیل به کابوس مخالفان شد؛ مردی که به قول خودش "مستقیم شکنجه نمیکرد"، اما زیر دستانش، زندانها را به جهنم روی زمین بدل کرده بودند. از کشیدن ناخن تا ضربات کابل، همه زیر سایهی او اتفاق میافتاد، اما او همیشه با آن لبخند آرام و خونسرد، خودش را بیخبر نشان میداد.
نصیری فقط یک نظامی نبود؛ او یک تاجر امنیتی بود. باغها، زمینها و سهامهایی که جمع کرد، نشان میداد که قدرت برایش فقط سرکوب نبود، بلکه ثروت هم بود. میگویند سه میلیون مترمربع زمین ساحلی در چمخاله را با سیمخاردار محصور کرد و به نام خودش زد. اما چرخ روزگار همیشه به یک شکل نمیچرخد. وقتی انقلاب ۵۷ شعله کشید، شاه او را از ساواک برداشت و به سفارت پاکستان فرستاد، بعدها او را مثل هویدا به زندان جمشیدیه فرستاد تا شاید خشم انقلابیون را فروبنشاند، اما نعمت الله نصیری، تقدیر دیگری داشت .
نعمت الله نصیری در دادگاهی سریع ،در شامگاه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷، پشت بام مدرسه رفاه آخرین صحنهی تئاتر زندگیاش شد؛ جایی که جوخه اعدام، پردهی این نمایش را برای همیشه پایین کشید.
جسد نصیری ۱۲ روز در سردخانه ماند، هیچکس جرأت نمیکرد مسئولیت تحویلش را بپذیرد، حتی برادرزادهاش او را انکار کرد. نصیری، که روزی رعب و وحشت خلق میکرد، حالا خودش قربانی ترسی شده بود که سالها کاشته بود. زندگیاش، از اوج قدرت تا حضیض مرگ، مثل یک تراژدی شکسپیری بود؛ پر از غرور، خیانت و سقوط.
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.