سجاد سالاروند می گوید: «من به همه میگویم و خودم اجرا میکنم، یا الان بلند میشوی و حرکت میکنی و میروی در دل آرزوهایت، یا اینکه بعدها آن حسرت که ای کاش نمیترسیدم و انجام میدادم، اذیتت میکند.»
به گزارش سرویس ورزشی تابناک، سجاد سالاروند مدتهاست به یکی از چهرههای خاص ورزش ایران تبدیل شده؛ کوهنوردی توانمند و توانیاب که بهتازگی صعود به اورست را با دو پای کربنی تجربه کرده است. سجاد که در سال ۱۳۹۵ در سانحه رانندگی، پاهای خود را از دست داد، حالا الهامبخش بسیاری از مردم است.
او در گفتوگو با تابناک سختیها، مشکلات و البته موفقیتهای بزرگ و لذتبخش در تمام این سالها را مرور کرد. صحبتهای سجاد سالاروند که علاوه بر کوهنوردی، دوندهای ممتاز است و لقب یوسین بولت ایرانی را یدک میکشد، شنیدنی، قابل تأمل و بعضاً ناراحتکننده است. او سریعترین مرد ایرانی با دو پای مصنوعی است که بخش دوم گفتوگوی او را در ادامه میبینید و میخوانید:
تابناک: پیش از اینکه به اورست برسیم، در مورد دماوند صحبت کنیم. علاوه بر اینکه صعود به دماوند کار ساده ای نیست، دماوند برای ما ایرانیها سمبل عظمت و اقتدار است. فکر کنم این صعود، یکی از صعودهای مهمات بوده است!
سی و چهار روز قبل از اینکه پاهایم قطع شود با پای خودم به دماوند صعود کرده بودم. دماوند را در زمستان و 22 بهمن 94 صعود کرده بودم. یکی از جاهایی که واقعا دوست داشتم بعد از قطع شدن پاهایم بروم، صعود دوباره به دماوند بود. صبح به صبح به سمت محل کارم که میرفتم دماوند را میدیدم، من همیشه با خودم تکرار میکردم که دوباره صعود میکنم، دوباره صعود میکنم و همین تکرار و حسی که برای من متفاوت بود چون دماوند را این بار بدون پاهای خودم صعود میکردم، پاهایی که جنسش از فلز و کربن است و 14 ماه بعد از آن کنار قله دماوند بودم. خیلی جالب است! دکترها در مورد پاهایم (پیوند) گفتند نشد و ما فقط خواستیم از مرگش جلوگیری کنیم و تلاش کنید که به زندگی برگردد. یادم است که 14 ماه بعد از صعود به دماوند، شیرینی گرفتم رفتم پیش دکترم و میخواستم بگویم که خداوند قدرتی که در وجود انسان گذاشته فراتر از این حرفهاست. من وقتی به سمت قله دماوند حرکت کردم هرازگاهی به قله نگاه میکردم و یک قطره اشکی میریختم و در مسیر شاکر خدا بودم. در مسیر خیلیها تحسین میکردند و میگفتند تا ارتفاع 4200 متر بالا میروی اما من میگفتم که هرجا که خدا بخواهد. من یک روز و نیم به قله صعود کردم؛ مثل اکثر آدمهای سالم. بعد از آن من 3 بار دیگر صعود کردم و صعود دماوند هر بار برای من خیلی جذابتر بود و تکراری نبود. با اینکه قبلا که پای خودم را داشتم بارها به دماوند صعود کرده بودم، اما این صعود با تلاش خودم بود اما بیشتر لطف خدا بود.
تابناک: پس از تصادف و وقتی هنوز بیمارستان بودی، یک روانشناس می آید اما تو از او استقبال نمی کنی. ماجرایش چه بود؟
یادم است روی تخت بیمارستان در فکر خودم بودم که یک دفعه یک خانم روی صندلی کنار تخت من نشست و با من شروع به صحبت کرد. من فکر کردم پرسنل یا پرستار بیمارستان است. بعد دیدم سوالات متفاوتی کرد و در همین چند دقیقه برای من سوال پیش آمد و به او گفتم که خودش را معرفی کند و بعد از آن گفت که من از طرف بیمارستان به عنوان روانشناس معرفی شدهام. من با قاطعیت گفتم که خانم مرسی شما زحمت کشیدید و آمدید اما من احساس میکنم که نیاز ندارم که کسی به عنوان روانشناس کنارم باشد. نمیگویم که کارم درست بوده ولی حس آن لحظهام این بود که احتیاجی به این مسائل ندارم.
تابناک: در فضای مجازی فعال هستی و بعضا هم پست ها یا استوری های انگیزشی به اشتراک می گذاری. دوست داری چه پیامی به مردم بدهی؟
من بعضی وقتها که در مورد خدا صحبت میکنم خیلیها میگویند که مگر خدا هست اگر هست که چرا به داد ما نمیرسد. من میگویم خدا از وجودش در ما دمیده و به ما نزدیک است و تمام چیزی که داریم از لطف خداست و با یک پلک زدن ممکن است از دست بدهید پس اگر داری لطف خداست و استفاده کنید. همین امروز میگفتم که هر روز که از خواب بلند میشوید خداوند یک رزقی به همه میدهد. همین که الان صحبت میکنیم و نفس میکشیم رزقی است که خدا داده است. پس اگر این فرصت را خدا داده استفاده کنیم. یکسری میگویند اگر خدا هست چرا جواب خواسته ما را نمیدهد. خدا جواب باور تو را میدهد، همه آدمها خواسته دارند اما خدا جواب خواسته را نمیدهد بلکه میگوید که چقدر به خواستهات باور داری، وقتی باور داشتی خداوند تمام این جهان هستی را آفریده و یک نیرویی است که این دنیا را میچرخاند، الان یک شب و روز قاطی شود تصور کنید چه میشود، همه اینها از لطف خداست. خدا خیلی به من کمک کرده است و اگر از آن تصادف سالم بیرون آمدم و امروز اینجا هستم احساس میکنم که همه آدمها به دنیا میآیند که ارزشمند زندگی کنند. من همین که میبینم یک آدمی پیام میدهد و میگوید که میخواستم خودکشی کنم که یک دفعه تو را دیدم، یا اینکه یک شخصی به خاطر فشار زندگی اسلحه را مسلح کرده بود و میخواست خودکشی کند و منصرف شد، وقتی اینها را میبینم میگویم همین که میتوانم یک آدم را به زندگی امیدوار کنم احساس میکنم رسالتم را انجام دادم. همه اینها به زندگی برگشته بودند و برای من خیلی جذاب است. الیاس الان رفیق من است که در تیم ملی قایقرانی است که یک جوان 20 ساله است. در اتوبان یادگار تصادف کرد و هنوز در آیسییو بود که من به ملاقاتش رفتم و الان دوست خانوادگی من است، شاید اینکه من به بیمارستان رفتم برای او یک جرقه شد. او در 2 سال جنگید و قطعا در چند سال آینده یکی از قهرمانان آینده قایقرانی خواهد شد.
تابناک: خیلیها ترس از ارتفاع دارند. اما تو مرتفعترین قلهها را فتح کرده ای، تا حالا شده که بترسی؟
بله، ترس یک احساس غریضی و در وجود همه انسانهاست. کسی نمیتواند بگوید که نمیترسد. این ترس به نوعی متفاوت است. من از ارتفاع میترسیدم و بعضی وقتها که سنگنوردی میکردم ترس بود. من به همه میگویم و خودم اجرا میکنم، یا الان بلند میشوی و حرکت میکنی و میروی در دل آرزوهایت، یا اینکه بعدها آن حسرت که ای کاش نمیترسیدم و انجام میدادم، اذیتت میکند. من این ترس را کنار گذاشتم تا آن حسرت را تجربه نکنم. من وقتی با پاراگلایدر پرواز میکنم زیر پایم خالی است، باید بگویم که خیلی جاها این ریسکپذیری و ترس به نفعم شد. چند وقت پیش یک کلیپ دیدم که همان نقطهای که من در قله آلبورس صعود کرده بودم، یک آدم سقوط کرده بود در حالی که من از آنجا گذشته بودم. من هم میترسیدم ولی غلبه بر ترس خیلی به من کمک کرد.
تابناک: جایی شد که ترس باعث شود که بگویی ولش کن و ادامه ندهی؟
نه، هرجایی که شد از آن گذشتم.
تابناک: برویم سراغ اورست و اتفاق بزرگی که با این صعود رقم زدی...
رشته کوه هیمالیا یک جای خیلی مقدسی برای همه کوهنوردان است و همه دوستش دارند و قبله همه کوهنوردها کوه اورست است. قبل از حادثه تصمیمم این بود که به اورست صعود کنم و پروژه «سون سامیت» را انجام دهم یعنی صعود به بام 7 قله بلند دنیا. استارت این کار را زدم و اولین پروژه صعود به قله آلبورس روسیه بود که کار سختی بود، دمای هوا شاید به 50- میرسید. بعد از آن قله کلیمانجارو را صعود کردم و در این زمان یکسری اسپانسرها کنار من بودند و حمایت کردند اما مهمترین حمایت را از سوی خدا داشتم و لطف خدا بود که توانستم این کارها را انجام دهم. در صعود آخرم به اورست آقای جواد انصاری خیلی به من کمک کرد و کنارم بود. دکتر عابد که پای مصنوعی ایرانی را ساخت، دکتر نصر و دکتر موسوی نخبههای ایرانی هستند که برای ایران در صنعت افتخار آفریدند و کمک ما کردند. پروژه اورست را که شروع کردم یک چیز متفاوت بود. خیلی درباره این قله تحقیق کرده بودم اما دوست داشتم خودم تجربه کنم و زمانی که عازم کاتماندو نپال شدم یادم هست به خودم گفتم که سجاد آمدی. زمانبندی خدا شاید دیر و زود شود اما سوخت و سوز نمیشود. زمانی که کار را شروع کردیم میدانستیم که قرار است چندین روز در ارتفاع بالا زندگی کنم و به لحاظ فشار هوا و کمبود اکسیژن و سرما اذیت شوم. استارت کار را زدیم وقتی شما در ارتفاع تقریبا 2 هزار میرسید به خاطر خشک بودن هوا و کمبود رطوبت و سرما ناخودآگاه بیشتر فشار میآید و پیمایش مسیر خیلی چالشی است چون بعضی وقتها باید 20 کیلومتر کوهنوردی کنید یعنی 12-13 ساعت کوهنوردی کنید و با این شرایط پا، باید این مسیر را بالا و پایین کنید و کار خیلی سخت بود.
کمکم که به ارتفاع 3 هزار می رسید باید «همهوایی» انجام دهید یعنی اولین همهوایی ما در ارتفاع 3400 بود و بعد از آن تا 4 هزار متر رفتیم و دوباره باید برمیگشتیم در ارتفاع 3400 شب میخوابیدیم. بعد از آن مجبور بودیم تا 4 هزار متر برویم و تا 5100 صعود کنیم و بعد دوباره برگردیم در 4 هزار متر بخوابیم. بعد دوباره تا 5700 صعود میکردیم و برای استراحت به 5100 برمیگشتیم. روز آخر من 30 کیلومتر کوهنوردی کردم. آنجا درگیر نوعی سرفه میشوید که به خاطر خشک بودن هوا است. ما باید 5-6 روز بالای ارتفاع 5 هزار زندگی کنید و این مدت خیلی تاثیر میگذارد، پروتئین خیلی نمیتوانید مصرف کنید و باید مواد قندی و کربنی مصرف شود تا سریع به انرژی تبدیل شود. یکی از سختترین چالشها این است که یک مسیری که در طول 10 تا 15 روز بالا رفتی باید در 3 روز پایین بیایید که خیلی اذیتکننده است. وقتی به کمپ آخر که میرسید دیگر نایی برای شستن دست و صورت ندارید و در این مسیر خیلی از بچهها لطف داشتند و به من میگفتند خدا قوت. من بارم را خودم حمل میکردم و یادم است روز آخری که پیمایش میکردیم، ما نزدیک به 20 کیلومتر را باید طی میکردیم و نزدیک کیلومتر 15-16 بودیم که زانوی من خیلی درد میکرد و چندین بار مجبور شدم بمانم و پروتزم را در بیاورم. این شرایط طبیعی بود و بچهها حتی میگفتند کمکت کنیم که من میگفتم نه. چون دوست داشت خودم کارم را به پایان برسانم. به هرحال یک جاهایی نیاز به کمک دارید اما آنجا احساس میکردم که کمک نیاز ندارم.
تابناک: تا حالا شده تا مرز سقوط هم بری؟
سقوط که نه، اما ما یک جایی در دیواره بیستون گیر کردیم. اصلا چیز عجیبی بود، ما بیآب شده بودیم و از تشنگی داشتم میمردم. من این را هیچ جا نگفتم. یک بار به دوستانم گفتم که من اینجا مینشینم و دیگر توان برگشتن ندارم. آنها رفتند آب بیاورند و من یک دوربین گوپرو داشتم و شروع کردم فیلم گرفتن برای خانوادهام و وصیت میکردم که اگر اتفاقی افتاد همنوردان من مقصر نیستند و من عاشق این رشته هستم و با عشق خودم آمدم و هیچ کس مسئولیتی ندارد و حق ندارید کسی را مقصر این داستان بدانید. آفتاب هم در آن شرایط به مغزم میخورد و هیچ حسی نداشتم و گلویم خشک شده بود، یک دفعه صدای یکی از بچهها را بعد از چند ساعت شنیدم که اسمم را صدا میکرد.
تابناک: بهترین و بدترین خاطره کوهنوردی ات چه بوده است ؟
بدترین خاطره کوهنوردی من این بود که در دماوند بودم و بچههای باشگاه دماوند آنجا بودند، ما در ارتفاع نزدیک به 5 هزار متر بودیم که شنیدیم یک خانم گیر کرده است. سوال ما این بود که چرا یک تورلیدر یک گروه و خانم را میآورد که در ارتفاع 4 هزار متری رها میکند و این موضوع یک درد بود. درد بعدی این بود که به هر کسی که میگفتم برای امداد کمک کند، هیچکس بالا نمیرفت. جالب بود که یک کارگر افغانستانی آنجا بود و یک خانم کردستانی هم که از بچههای امداد کوه بود، برای کمک آمدند. ما این شرایط را دیدیم و به همراه دوستانمان برای امداد رفتیم.
تابناک: میتوانی بگویی که تاکنون به چند نفر امداد رسانده ای؟
خیلی پیش آمده است. یک بار با رسول رحیمی در اشترانکوه بودیم که 2 تا از بچههای قمی در یخچال گیر کرده بودند و امداد دادیم. در کوههای شمال تهران و دماوند هم خیلی پیش آمده که امداد دادم.
این گفتوگو ادامه دارد...
گفتوگو: مهدی ملکی
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.