به گزارش تابناک، یکی از متوفیان نامآشنا و مشهور مدفون در قبرستان عنایتی شادگان، خودِ *نهر عنایتی* است. با نگاهی مات و نفسی سرد، درازبهدراز کنار ضلع شرقی این قبرستان آرمیده است و چون دیگر مردگان این قبرستان بزرگ، چشمانتظار رستاخیز موعود است. مردهای که سنگ قبر ندارد، اما پنجشنبهها سخاوتمندانه و گشادهدست، باقیمانده آبهای زردرنگ، راکد و جلبکگرفته خود را به کودکان بینوای منطقه میبخشد تا با آن سنگ قبرها را بشویند و اجرتی ناچیز دریافت کنند. *سخاوتی تا سرحد مرگ*. کرامتی تا کرانه نیستی.
پنجشنبه است. یکی از آن پنجشنبههای ملالآور و کرخت و تکراری سال. هوا خاکآلود و گرم است و با اینکه ساعاتی از ظهر گذشته و آفتاب از تابش عمودی ظهر، درجاتی بهسوی افق منحرف شده است، اما کماکان با نفسهای اژدهاوش و سوزانش آتشافروزی میکند. قبرستان - قبرستان ساماندهینشده و مهجور عنایتی - از رفتوآمد زوار قبور موج میزند. ضیافت خیرات زندهگان برای مردهگان و همایش عبرت و انذار مردهگان برای زندهگان با شکوهی خاص برپاست.
چند کودک لاغر و آفتابسوخته که پاچه شلوارهای رنگورورفته و مندرس خود را بالا زده و تا زانو در گلولای نهر فرو رفتهاند، با مرارت و سختی فراوان دلههای حلبی و بشکههای پلاستیکی خود را از آب کدر و راکد نهر مرده عنایتی پر میکنند و آنها را کشانکشان از بستر نهر بیرون میآورند و بدون سفارش و درخواست، سنگ قبرها را میشویند و با نگاهی ملتمس به زوار قبور چشم میدوزند و غیرمستقیم طلب اجرت میکنند. عرق از سر و رویشان میبارد.
دلههای پرآب سنگین هستند و حمل آنها از بستر گود نهر تا قبور پراکنده قبرستان دشوار است و دستوبال نحیف و جثه استخوانی آن کودکان را حسابی خسته میکند. توی سربالایی کناره نهر، آب توی دلهها موج برمیدارد و لبپَر میزند و روی لباس بچهها ریخته میشود و لباس آنها را حسابی خیس و گلآلود میکند.
برخی از آنها برای افزایش کیفیت کار، یکی دو ساعت قبل از آمدن مردم به قبرستان، دلهها و بشکههای پلاستیکی خود را پر میکنند و اجازه میدهند تا گلولای آب تهنشین شود. برخیها از سطلها و بشکههای پلاستیکی فرسوده قطعهای به شکل لیسک بریدهاند تا پس از ریختن آب روی قبر، با آن قبر را تمیز و خشک کنند.
عصر ایران نوشت: اکثر این قطعه را ندارند و با دستان کوچولو و استخوانیشان کارشان را راه میاندازند.این کودکان اکثر زوار را میشناسند و چشمانشان برای پیدا کردن افراد گشادهدست و کریم میان جمعیت دودو میزند. همانهایی که در ازای شستن قبر عزیزانشان اجرت بیشتری میپردازند و علاوه بر اجرت معمول، چند عدد میوه یا خرما یا چند قطعه حلوا و خوردنیهای دیگر توی کیسه پلاستیکی بچهها میگذارند و دل آنها را شاد میکنند.
یکی از کودکان قبرشور تلاش و تقلای بیشتری دارد. با فرزی و چالاکی خاصی قبرها را میشوید و خشک میکند و دلههای سنگین و متلاطم را با جلدی و چابکی از این قبر به آن قبر میبرد و لحظهای از جنبوجوش نمیافتد و در حین کار یکی دو تای دیگر از دوستانش را هم با حرکات دست و اشارات چشم و ابرو راهنمایی و مدیریت میکند. میخواستم بروم سراغش و از کار و بار و اوضاعش بپرسم، اما صبر میکنم تا کمی دستوبالش فارغ و سرش خلوت شود.
نمیخواستم مانع کسبوکارش شوم. پابرهنه است و گلولای تا زیر زانوهایش رسیده و همهجای لباسهایش خیس و گلآلود است. آفتاب سوزان و بیرحم جنوبی پوست صورتش را تا اعماق سوزانده است و رنگ پوستش را به رنگ قهوه عربی درآورده است. موهای بلند و نامرتبش نمایهی دقیق ریزگردهاست و با نگاه سطحی به موهایش میتوان شدت آلودگی ریزگردی چند روز اخیر را بهآسانی حدس زد.
لبهایش داغمهبسته و خشک و چشمانش چاه ژرفی پر از بیچارگی و حسرت است. آفتاب، سلانهسلانه و بیقید، با شنلی نارنجی بهسوی افق میرفت. شاخههای پژمرده نخلهای بیرمق و بلندقد - گواهان زبانبسته خشکی و مرگ - با دَمههای نسیمی که حالا دیگر کمی خنکتر شده است، بر فراز نهر مرده عنایتی به لرزهای خفیف میافتند، مانند شانههای لرزان فرزندی بیپدر که غربت و یتیمیاش را با گریهای تلخ و فروخورده بر سر قبر پدر فریاد میزند.
قبرشوران کوچک از تکوتا افتادهاند. گلآلود و خسته، کنار اتاقکی بلوکی که بالای قبر سیدی بنا شده و مشرف به نهر است، در سایه درختی روی خاک نشستهاند و کیسه میوهها و حلواها و خوراکیهایشان را وارسی میکنند. حدس میزنم دارند توی ذهن کوچکشان شادی برادران و خواهران کوچکشان را از دیدن این خوراکیها مجسم میکنند. از راه اصلی منتهی به قبرستان، جمعیتی سیاهپوش و پرهیاهو جنازهای میآورند. مهمانی دیگر وارد مهمانسرای ابدی عنایتی میشود. صدای جیغهای بلند و متوالی زنان و یزله کوبنده مردان در هم میپیچد و قبرستان را به لرزه درمیآورد.
قبرشوران کوچک چشم میگردانند و نگاه میکنند. شاید به این فکر میکنند که مردهای دیگر، سنگقبری دیگر و منبع رزقی دیگر. به قصد صحبت و خوشوبش به طرفشان میروم. پسرک چابک تا مرا میبیند، به خیال اینکه مشتری هستم بلند میشود و بشکه به دست به استقبالم میآید. صحبت که میکنیم، میفهمم نامش حمزه است. تا کلاس دوم ابتدایی بیشتر درس نخوانده و دو سال است که ترک تحصیل کرده است.
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.