روزنامه «تهران امروز» در گزارشی نوشت:
مي گويند «بال زدن پروانهاي در برزيل ميتواند توفاني در تگزاس برپا كند» ايدهاي كه بعدها منجر به شكل گيري نظريه مهمي تحت عنوان «نظريه آشوب» شد. آشوب نشان داد كه «اثر پروانهاي» نه به قدرتمند بودن پروانه برزيلي بر ميگردد و نه به «دمدمي مزاج بودن» هواي تگزاس! و اين يعني آب و هوا به عنوان «سيستمي پويا» از حساسيت فوقالعادهاي نسبت به تغيير شرايط اوليه برخوردار است و تغييري هر چند اندك در «شرايط اوليه» ميتواند مسبب تعييراتي وسيع در اين نوع سيستمها شود اما اين نظريه به رياضيات محدود نماند و به دليل ويژگيهاي بافتاري نظامات انساني به سرعت از رياضيات فراتر رفته و پا در علوم انساني گذاشت و از آنجايي كه «پويايي» مهم ترين ويژگي نظام بينالملل قلمداد ميشد، نظريه آشوب توانست در مطالعات روابط بينالملل نيز كارويژهاي مهم بيابد.
روش شناسي جديد نشان داد كه صرفا اين همآوردي قدرتهاي هم وزن در نظام بينالملل نيست كه ميتواند منجر به تغيير صورت بندي قدرت در اين نظام شود بلكه ريز قدرتها هم با قرار گرفتن در موقعيتهاي خاص «زماني و مكاني» به كار تغيير نظم موجود ميآيند، موقعيتهايي كه به عنوان شرايط اوليه براي «سيستم آشوبناك نظام بينالملل» به حساب ميآيند. از اين منظر به همان اندازه كه پذيرفتن «پروستريكا و گلاسنوست» و درنتيجه فروپاشي يكي از دو بلوك قدرت توانست منجر به ايجاد نظم نويني در جهان و تقسيم نظام بينالملل به قبل و بعد از جنگ سرد شود، حملات تروريستي يازدهم سپتامبر نيز به عنوان نقطه عطف آنچنان چينش قدرت در جهان را دستخوش دگرگوني كرد كه پس از آن جهان به دوگانه قبل و بعد از 11 سپتامبر تقسيم شد و اين يعني فارغ از غيرقابل مقايسه بودن ميزان قدرت كنشگران (حزبكمونيست اتحاد جماهير شوروي و القاعده بن لادني) قرار گرفتن در جايگاه شرط اوليه ميتواند منجر به ايجاد تغييراتي جدي در «گفتمان حاكم بر قدرت» در جهان شود.
اين مقدمه براي اين آورده شد كه به نظر ميرسد «جنگ ارزي» رخ داده ميان قدرتهاي عمده اقتصادي جهان، وضعيت آشوبناك و به تبع آن مجموعهاي از شرايط اوليه جديدي را فراهم آورده كه ميتواند فرصتهاي جديدي را پيش روي سياست خارجي ايران قرار دهد.
داستان به نيمه دوم سال 2010 بازميگردد. زماني كه قدرتهاي اقتصادي جهان به اين نتيجه رسيدند كه بحران دامنگير اقتصاد جهاني آغاز شده در سال 2007 رو به پايان است چرا كه با افزايش مثبت تراز بازرگاني كشورها، بارقههاي اميد به پايان ركود بيشتر جلوه ميكرد اما اين تمام ماجرا نبود؛ كه هميشه پايان يك وضعيت آشوبناك، به آغاز آشوبي جديد گره ميخورد.
اقتصادهاي رهيده از بحران اگر تا ديروز به دنبال «حفظ توان توليد» به هر قيمتي بودند امروز بيش از هر چيز در پي افزايش «رشد صادرات» خود برآمدهاند و در اين راه ابايي ندارند كه ابتداييترين اصول اقتصاد ليبرالي را ناديده بگيرند. حتي اگر دولتها مجبور باشند تا با مداخله در اقتصادهاي ملي خود، «دست پنهان» آدام اسميت را در زير گيوتين دولت ليبرال قَلَم كنند! در ابتداي امر، همنوايي بين ايالات متحده و اتحاديه اروپا به گوش ميرسيد و هر دو چين را متهم ميكردند كه بهطور مصنوعي ارزش «يوان»، واحد پول خود را در مقابل دلار و يورو را پايين نگه داشته تا كالاهاي صادراتياش در بازارهاي جهاني راحت تر به فروش برسد.
بيست و نهم سپتامبر بود كه مجلس نمايندگان آمريكا لايحهاي را تصويب كرد كه به دولت اجازه ميداد تا با ارزهايي كه ارزان نگه داشته ميشود همچون سوبسيد نامناسب تجاري رفتار كند و از اين طريق دلار آمريكا را در برابر آن ارزها تضعيف كند تا قيمت كالاهاي صادراتي اين كشورها به آمريكا افزايش يافته و در مقابل صادرات آمريكا براي مردم اين كشورها مرقون به صرفه تر گردد و اين آغاز «نبردي ارزي» شد كه ايالات متحده شرط اوليه ايجاد آن گشت.