خراسان: پدرم به سختي ادامه تحصيل داد و موفق شد موقعيت بسيار خوبي را از نظر شغلي به دست بياورد تا جايي که همه فاميل حسرت زندگي مان را مي خوردند و او را به عنوان الگو معرفي مي کردند اما افسوس به محض آن که شلوار او ۲ تا شد دنبال عياشي و انحرافات اخلاقي رفت و با قرار گرفتن در اين راه خطا، زندگي قشنگي که با هزار سختي ساخته بوديم را ويران کرد و بدبخت شديم.
پسر نوجوان در دايره اجتماعي کلانتري امام رضا (ع) مشهد افزود: ارتباط مخفيانه پدرم با خانمي جوان باعث شد تا مادرم که از خانواده اصل و نسب داري است طلاقش را بگيرد و دنبال زندگي خودش برود. آن موقع من ۹ ساله بودم و چون مادرم حاضر نشد مرا همراه خود ببرد به ناچار با پدرم زندگي مي کردم تا اين که او با همان خانمي که ارتباط مخفيانه داشت ازدواج کرد و ما زندگي جديدي را تشکيل داديم. نامادري ام زني زودرنج و حسود بود و سعي مي کرد مرا در حضور پدرم ضايع کند. او دنبال فرصتي مي گشت تا با شيلنگ بدنم را کبود کند و در حضور همه اين طور وانمود مي کرد که من مشکل روحي و ذهني دارم. با توجه به اين که تحمل اين شرايط خيلي برايم سخت بود اما براي پدرم چيزي نگفتم و همه آن برخوردهاي زشت و زننده برايم عقده شده است.
حدود يک سال گذشت و پدرم که از کرده خود پشيمان شده بود وقتي فهميد همسرش از نظر اخلاقي مشکلاتي دارد براي طلاق اقدام کرد. اختلافات پدرم و نامادري ام به دادگاه کشيده شد و متاسفانه همسر پدرم مدارک مستندي از عياشي هاي او ارائه داد که باعث افت شرايط شغلي اش شد و همه چيز را به نفع آن زن حيله گر تمام کرد.
پسر نوجوان اشک هايش را پاک کرد و افزود: پدرم از همسرش جدا شد و دوباره به سراغ مادرم رفت. او با هر بدبختي که بود توانست نظر موافق پدربزرگم را براي ادامه زندگي مان جلب کند و ما دوباره زندگي خود را زير يک سقف آغاز کرديم.
اما اين زندگي عمري نکرد چون مادرم زماني که متوجه شد نامادري ام چه مدارکي از کارهاي غيراخلاقي پدرم ارائه داده، سر ناسازگاري گذاشت و به اين ترتيب بود که طلاقش را گرفت و دنبال زندگي خودش رفت.
نمي دانم چه شد که پدرم دوباره با نامادري ام ارتباط برقرار کرد و انگار ديگر هيچ چيزي برايش مهم نبود و فقط مي خواست عمرش را تلف کند و وقت بگذراند.
او پس از مدت کوتاهي به دام مواد مخدر افتاد و به دليل کم کاري و مشکلاتي که پيدا کرده بود از محل کارش نيز اخراج شد. در آن شرايط ما روزهاي بسيار بدي را سپري مي کرديم و من مجبور شدم ترک تحصيل کنم. ۴ ماه قبل من با جر و بحثي که نامادري ام راه انداخت از خانه فرار کردم و از آن موقع، شب ها کنار خيابان مي خوابم. تنها آرزويم اين بود که يک موتورسيکلت داشته باشم. شب گذشته يک موتور را از جلوي خانه سرقت کردم اما هنوز به سر کوچه نرسيده بودم که پليس مرا دستگير کرد. پسر نوجوان در پايان گفت: اگر پدرم اشتباه نمي کرد به اين بدبختي ها نمي افتاديم.