کمتر از 7سال پيش و در شرايطي كه «جورج بوش» از پاسخ كوبنده به طالبان وفتح افغانستان پس از 11 سپتامبر سرمست بود، در سخنراني سالانه خود در كنگره، ايران را به همراه عراق و كره شمالي اعضاي «محور شرارت» نام نهاد و استراتژي كاخ سفيد را به زانو درآوردن اعضاي اين محور فرضي عنوان كرد.
با فاصله يك سال از اين سخنراني، ايالات متحده به عراق حمله كرد و ديكتاتور اين كشور را سرنگون و بغداد را به سرعت تسخیر كرد، در هفتههاي اخير نيز وزارت خارجه آمريكا به زانو درآمدن كره شمالي را جشن گرفت و از پايان مقاومت دومين عضو «محور شرارت» خبر داد، اما همچنان تلاشهاي كاخ سفيد عليه نیرومندترین حريف خود، دستكم در خاورميانه ناكام مانده است و به رغم آنكه در پروژه ايران، دستگاه ديپلماسي آمريكا، زمان، نيرو و هزينه بيشتري از دو كشور عراق و كره شمالي صرف كرده، اين پروژه تاكنون كمتر پيشرفت كرده است .
اما به نظر ميرسد از چندی قبل كاخ سفيد با بررسي بازخورد عملكرد خود در عراق و كره شمالي در حال تغيير استراتژي در رويارويي با ايران است. در پرونده عراق راهبري پروژه به عهده سازمان اطلاعات مركزي ايالات متحده واگذار شده بود و عمده گزارشها و نگرانيهاي مطرحشده در اين پروژه، ماهيت جاسوسي و محرمانه داشت.
معاملات اتمي با نيجر، فعالسازي شبكه سلاحهاي كشتارجمعي ظرف 45 دقيقه و برخوردار بودن از شبكه موشكهاي دوربرد كه دلايل اصلي بوش و بلر براي حمله به عراق بود، برآمده از يافتههاي جاسوسي «CIA» عنوان ميشد و به رغم آنكه نتوانست جامعه جهاني و حتي متحدان غربي ايالات متحده مانند آلمان و فرانسه را با حمله به عراق همراه سازد، پس از سقوط صدام و تأييد نشدن اين ادعاها، رسوايي بزرگي را براي كاخ سفيد به همراه آورد.
پيش از رونق پروژه عراق در كاخ سفيد، فعاليتهاي مشابهي بر روي پروژه ايران صورت ميگرفت. به گفته يكي از مديران سابق «CIA» در دهه 90 بيش از نهصد نفر از كارشناسان جاسوسي ايالات متحده بر روي پروژه ايران فعال بودند و پروندهسازي در راستاي فعاليتهاي اتمي ايران، يكي از اهداف اصلي آنان بود.
خانم «والري پليم» كه در جريان مناقشه كاخ سفيد با «نيويوركتايمز» بر سر مبادلات اتمي نيجر با عراق هويت وي افشا شد، مدير يكي از پروژههاي ايران در سازمان «CIA» با نام «پروژه مرلين» بود و بعدها در شبکه CBS اعتراف كرد كه فعاليتهاي گستردهاي را براي ايجاد انحراف در برنامه هستهاي جمهوري اسلامي پيگيري ميكرده است.
همزمان با آماده شدن آمريكا جهت حمله به عراق در نيمه دوم سال 2002، پروژه برخورد با ايران نيز عملي شد و بخشي از اطلاعات پروندهسازي صورتگرفته عليه جمهوري اسلامي با استفاده ابزاري «CIA» از گروهك تروريستي مجاهدين خلق، آشكار شد.
اما رسوايي در پرونده عراق و كاهش اعتبار بينالمللي دولت بوش سبب شد تا نه تنها كاخ سفيد موفق به فراهم كردن اجماع جهاني لازم براي برخورد با تهران نشود، بلكه حتي همان نيروي فراهمآمده در اردوگاه عراق شامل انگليس، اسپانيا، استراليا و برخي كشورهاي اروپاي شرقي نيز از همراهي با ايالات متحده در برخورد با ايران خودداري كرده و مسير ديپلماسي را ترجيح دهند. تلاشهاي دستگاه ديپلماسي ايالات متحده براي برخورد با ايران، چهار سال طول كشيد، اما اين تلاشها نه تنها به برخورد جدي با جمهوري اسلامي نينجاميد، بلكه حتي نتوانست برنامه هستهاي ايران را متوقف كند.
از سوي ديگر، تجربه كره شمالي و قرار گرفتن چين و روسيه در كنار اين كشور در مذاكره با آمريكا كه زمان و هزينه توافق را افزايش داد و موجب شد تا كاخ سفيد بر اساس دو تجربه عراق و كره شمالي و ناكامي در پروژه ايران، تغيير استراتژي در برخورد با جمهوري اسلامي را در دستور كار قرار داد، ترميم استراتژي آمريكا در پرونده هستهاي جمهوري اسلامي شامل دو عنصر اصلي بود: نخست تغيير ماهيت اين پرونده از حوزه جاسوسي و امنيتي به موضوع فني و سياسي و تغيير دوم، خارج شدن ايالات متحده از نوك پيكان برخورد با ايران و شكلدهي اجماع بينالمللي در پرونده هستهاي جمهوري اسلامي.
براي اجراي فرايند ترميم استراتژي آمريكا، دو ابتكار عمل ضروري بود: يك ابتكار از سوي مديريت سازمانهاي اطلاعاتي ايالات متحده صورت گرفت و با ارايه گزارش جنجالي آذر ماه گذشته عملا ماهيت جاسوسي و ادعاهاي اطلاعاتي سالهاي گذشته درباره فعاليتهاي هستهاي تسليحاتي ايران را به گونهاي زيركانه از دور خارج كرد.
ابتكار ديگر واشنگتن، تشكيل گروه «1+5» براي مذاكره و تحت فشار قرار دادن تهران بود و با اين اقدام، عملا چهار قدرت بينالمللي يعني روسيه، چين، فرانسه و آلمان كه در پروژه عراق، آشكارا به مخالفت با كاخ سفيد پرداخته بودند را در صف برخورد با ايران قرار داد.
نتيجه تلفيق اين دو ابتكار، وارد كردن فشارهاي فزاينده به ايران و تصويب قطعنامه تشديد تحريمها به رغم اجراي توافق مداليته و حل بخش عمده ابهامات آژانس در پرونده هستهاي ايران بود.
از سوي ديگر، انجام برخي اقدامات از جمله انكار هولوكاست يا تشديد حملات تبليغاتي عليه اسرائيل موجب بهانهگيريهايي شد تا فضا براي وارد كردن اسرائيل به عنوان اهرم تشديد فشار و نوك پيكان برخورد، فراهم شود.
بنابراين نتايج تغيير استراتژي ايالات متحده در پرونده هستهاي جمهوري اسلامي پس از دو سال در حال ظهور است تا از يك سو تهران در برابر خود نه تنها يك كشور، بلكه قدرتهاي جهاني را ببيند و از سوي ديگر، با تهديدات غيرمنطقي اسرائيل روبهرو شود.
پرسش اصلي كه در برابر جمهوري اسلامي قرار دارد، اين است كه آيا استراتژي پيشين كه به مدت چهار سال توانست برنامههاي آمريكا را خنثي كند، با وجود تغيير استراتژي حريف، همچنان كارآمد است يا آنكه تهران نيز همزمان با تغيير راهبرد طرف مقابل، بايد استراتژي جديدي را براي ايستادگي و برونرفت از چالش موجود برگزيند؟