خراسان: خواهش مي کنم کمکم کنيد! مي خواهم زندگي ام را از نو بسازم و اشتباه هاي گذشته ام را جبران کنم اما خانواده ام به من اعتماد ندارند و حاضر نيستند کمکم کنند.
حميد ۱۴ ماه قبل به دليل شکايت همسرش به کلانتري جهاد مشهد مراجعه کرده بود . او در حالي که براي شريک زندگي اش شاخ و شانه مي کشيد حتي احترام پدر و مادر خودش را نيز زير پا گذاشت و در دفتر مشاوره کلانتري گفت: من يک تار موي دوستانم را با صد تا زن و خانواده ام عوض نمي کنم و اگر رويا مي خواهد جان سالم به در ببرد بهتر است طلاقش را بگيرد و گورش را گم کند! او آن روز با تيشه غرور و خودخواهي، ريشه هاي نهال جوان زندگي اش را قطع کرد و با بي توجهي به صحبت هاي کارشناس اجتماعي پليس، در محوطه کلانتري نيز مادرش را که مي گفت اگر حق اين زن بي گناه را ضايع کني شيرم را به تو حلال نخواهم کرد مورد توهين و بي احترامي قرار داد.
به اين ترتيب بود که آن ها به دادگاه معرفي شدند و رويا در ماه دهم زندگي سرد و بي روح خود در حالي که با چشمان گريان از پدر شوهر و مادرشوهرش خداحافظي کرد مهريه و ديه اي که به دليل ضرب و شتم براي حميد بريده شده بود را بخشيد و به طور توافقي طلاق گرفت و به شهر خودش برگشت.
حميد از آن پس تمام وقت خود را براي دوستان بي سرو پايش گذاشت و حتي فريب زن شيادي را خورد که ۲ برابر مبلغ مهريه رويا سرش کلاه گذاشت و رفت. مدتي گذشت و چند نفر از دوستان حميد به اتهام شرارت و عربده کشي دستگير شدند و به زندان افتادند. ۲ دوست او نيز ازدواج کردند و براي خودشان زندگي جديدي تشکيل دادند.
مرد جوان که از سوي خانواده اش نيز طرد شده بود تازه فهميد چه اشتباهي کرده است. او با دلتنگي و ابراز پشيماني به دايره اجتماعي کلانتري آمد تا اشتباه ها و ندانم کاري هاي گذشته اش را جبران کند و زندگي اش را از نو بسازد.
کارشناس اجتماعي پليس براي کمک به اين مرد جوان موضوع را پيگيري کرد و با شماره تلفن رويا تماس گرفت اما اين زن جوان در حالي که صدايش از پشت گوشي مي لرزيد نفس عميقي کشيد و گفت: من با پسر عمويم ازدواج کرده ام و باردار هستم.
رويا با گفتن اين جمله که اگر پدر و مادر حميد را ديديد حتما سلام مرا به آن ها برسانيد گوشي را قطع کرد و مرد جوان با شنيدن اين واقعيت در حالي که به شدت ناراحت بود و گريه مي کرد گفت: از تمام زوج هاي جوان خواهش مي کنم قدر زندگي شان را بدانند، حرف هاي پدر و مادر خود را گوش کنند و دنبال رفيق بازي نروند چون هيچ کس مثل همسر و خانواده به درد آدم نمي خورد. او رفت تا دست والدين پير خود را ببوسد و اشتباه هاي گذشته خود را جبران کند.