سرویس دفاع مقدس ـ روز گذشته به مناسبت نهم بهمن ماه، سالروز شهادت نابغه جبهه های حق علیه باطل مطلبی هر چند ابتر و ناچیز در وصف شهید بزرگوار حسن باقری منتشر کردیم. نهم بهمن ماه سال 1361 اما تنها آوردگاه رسیدن حسن به آرزوی همیشگی اش نبود و در آن اتفاق، دلاورمرد دیگری به نام دکتر مجید بقایی نیز یاران شهیدش پیوست.
به گزارش «تابناک»، پیش از عملیات والفجر مقدماتی که قرار شده بود عدهای از مسئولین و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی(ره) داشته باشند، شهید بقایی گفته بود كه باید برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم، به همین دلیل او به همراه عدهای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به همراه ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ برای شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حركت كردند.
مجید بقایی در راه مشغول خواندن قرآن و حفظ سوره والفجر بود و این سوره شریفه را از حفظ میخواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیدهبانی حركت کردند. وی در بین راه به برادران همراه میگوید: آیا میشود انسان به این درجاتی كه خداوند در قرآن فرموده است، برسد كه:
«یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّكِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی»و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان میدهد كه به آن مرحله عالی برسد؟
هنوز كلام مجید به پایان نرسیده بود كه خمپاره دشمن به نزدیكی آنان برخورد كرد و او پاسخ پرسش خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت کرد و بدینسان، عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز كرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت.
و اما چند نکته در توصیف این شهید بزرگوار:نخست:مجيد فرزند ماه بهمن بود، فرزند فجر و از بهمن ماه سال 1337 تا بهمن 1361 که به شهادت لبخند زد افتخار و سرافرازي را براي ملتش به ارمغان آورد.
كودكي اش را با عصمت و نوجواني اش را با پاكي گذراند و در جوانی، دانشجوي رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز شد.
در همین هنگام با برادران گروه منصورون ارتباط بیشتری برقرار كرد. فعالیت های این گروه در بهبهان عبارت بود از: آگاهی دادن به مردم، متشكل كردن برادران حزب الله، انجام عملیات نظامی علیه عمال رژیم شاه و ... .
در آغاز تشكیل این گروه وارد شاخه نظامی شد و رهبری برخی عملیات مسلحانه را در آن زمان به عهده گرفت.
او حتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی برای جلوگیری از اقدامات احتمالی چماق به دستان شاه، تیم های گشتی را برای حفظ و امنیت شهر و نوامیس مردم سازماندهی كرد و با همكاری برادران دیگر طرح تشكیل تعاونی های امام را برای تأمین نیازهای مردم ارایه داد.
دوم: كار نظامی او پس از انقلاب هم ادامه داشت. فعالیتش را در این زمینه با حضور در كمیته و شهربانی آغاز كرد و اقدامات همه جانبهای را در برای به دام انداختن سرسپردگان رژیم پهلوی كه در آن زمان متواری بودند، انجام داد.
در كنار این فعالیت ها او بر این باور بود كه جامعه پس از پیروزی انقلاب، نیاز به كارهای فرهنگی دارد. به همین دلیل، به تشكیل كانون نشر فرهنگ اسلامی در بهبهان پرداخت، كه فعالیت های این كانون در زمینههای فرهنگی ـ تبلیغی شهر بسیار موثر بود.
شهید بقایی به علت تبحر و ذوقی كه در كارهای تبلیغاتی داشت، در زمینه تهیه پوستر، نوار سخنرانی، فیلم، ویدیو، طراحی، نقاشی و خطاطی وارد عمل شد و نمایشگاهی از جنایات رژیم شاه و اسناد ساواك در شهر بهبهان را به نمایش گذاشت. او خود طراح و خطاط زبردستی بود و با خط زیبایش، احادیث اهل بیت عصمت و طهارت (ع) را مینوشت و بر در و دیوار شهر نصب میكرد.
با گذشت مدتی از پیروزی انقلاب اسلامی به دانشگاه رفت و هنگامی كه بنا به فرمان حضرت امام (ره) در خرداد سال 1358 جهاد سازندگی تشكیل شد، به عضویت جهاد بهبهان درآمد و مدتی در آنجا مشغول فعالیت بود.
پیش از آغاز جنگ تحمیلی به توصیه محسن رضایی، فرمانده کل سپاه در روزهای خون و حماسه، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در واحد روابط عمومی (تبلیغات ـ انتشارات) سپاه امیدیه به فعالیت مشغول شد. با تشكیل دفتر هماهنگی و تحقیق و بازرسی در سپاه خوزستان و انتخاب شهید بزرگوار «اسماعيل دقایقی» به عنوان مسئول این دفتر، وی جهت همكاری با ایشان به اهواز منتقل شد.
ماه های نخست جنگ بود كه ایشان از طرف فرماندهی كل سپاه به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ ـ كه در آن زمان جلساتش در لشكر 92 زرهی اهواز تشكیل میشد ـ معرفی شد.
اواخر آبان ماه سال 1359 به ایشان مأموریت داده شد برای جلوگیری از هجوم دشمن كه قصد تسخیر جاده شوش را داشت و در آن موقع در سه كیلومتری آن مستقر شده بود، به شهرستان شوش برود. نخست در كنار برادر «مرتضی صفار»، سپاه آنجا را سازماندهی كرد و مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده ایشان گذاشته شد. در این مسئولیت ایشان علاوه بر طراحی عملیات و نبردهای موفق علیه دشمن كه در قالب گروه های رزمی كوچك به اجرا درمیآمد، به برادر دقایقی نیز در تشكیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان كمك میكرد.
سوم:به تدریج كه سیاست جنگی نیروهای خودی از حالت تدافعی به تهاجمی تغییر یافت، به همین نسبت نیز نقش ایشان در صحنههای نبرد جدیتر از هر زمان شد و در مقاطعی از جمله عملیات طریق القدس ـ فتح بستان ـ وی مانند یك رزمنده تكاور وارد عمل شد.
از آن پس به دلیل روح بلند و اشتیاق فراوانش برای درگیر شدن مستقیم با دشمن و لیاقت و شایستگی هایی كه در زمان فرماندهی سپاه شوش از خود نشان داده بود، از طرف فرماندهی كل سپاه به عنوان فرمانده قرارگاه لشكر فجر برگزیده شد.
شهید مجید بقایی در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده قرارگاه فجر در طرحریزی و هدایت یگان های عمل كننده برای آزادسازی ارتفاعات ابوصلبی خات ـ سایت رادار ـ نقش بسیار کارا و مهمی داشت. در واقع آزادسازی این محور حساس و با اهمیت با همكاری و هماهنگی و هدایت مناسب این شهید بزرگوار و شهید حسن باقری در فرماندهی قرارگاه نصر محقق شد.
در شناسایی و طراحی عملیات بیت المقدس در كنار شهید حسن باقری همچون دیگر نبردها نقش بسزایی داشت. در این عملیات او با برنامهریزی دقیق و هماهنگ، توانست نیروهای تحت امر خود را با همیاری برادران جان بركف هوانیروز از شمال فكه به جنوب انتقال داده و به علت شایستگی بالایی كه از خود در سمت فرماندهی لشكر نشان داد، قرارگاه تحت فرماندهی ایشان ـ فجر ـ در كنار قرارگاه های نصر و فتح، مسئولیت شكستن حصر دفاعی خرمشهر را به عهده گرفت و با عنایت الهی هر سه قرارگاه با نبرد دلاورانه تاریخی و با هماهنگی كامل، خونین شهر را به دامان میهن اسلامی بازگرداند.
ایشان پس از عملیات رمضان به سمت معاونت شهید باقری در فرماندهی قرارگاه كربلا منصوب شد. پس از عملیات محرم بود كه شهید بقایی پس از آنكه شهید باقری جانشین یگان نیروی زمینی سپاه شد، مسوولیت قوای یكم كربلا را به عهده گرفت.
عاشق عبادت و نماز بود و در هنگام بجای آوردن فریضه نماز آنقدر خشوع داشت كه وقتی برادران همرزمش که او را در آن حال میدیدند به حالش غبطه میخوردند.
شهید بقایی، علاقه عجیبی به نیروهای بسیج مردمی داشت و هر جا مشكلی پیش میآمد از آنها دفاع میكرد. رفتار او با نیروهای بسیجی آمیخته با ملاطفت و مهربانی بسیار بود. با آنها نشست و برخاست میكرد و با آنها غذا میخورد. بارها دیده میشد وقتی در مسیرش بسیجی ها را میدید، از ماشین پیاده شده و با آنها مصافحه میكرد. او میگفت: یكی از رمزهای موفقیت ما قدردانی از نیروهای مردمی است.
چهارم:محسن رضايي درباره او می گوید: شهید بقایی اسوه تقوا بود و تقوای ایشان در جبهههای جنگ مشخص و روشن و زبانزد خاص و عام بود. از جمله فضایل خوب و زیبایی كه ایشان داشت، این بود كه حتی در بین راه كه وقت نماز میرسید، از ماشین پیاده میشد و نماز را به موقع ـ ولو در كنار جاده ـ میخواند.
نمازهای شب و دعاهای خاص ایشان و آن اخلاق و حجب و حیای خاصی كه در قیافهاش نهفته بود از او یك اسوه تقوا به وجود آورده بود و هنوز هم كه هنوز است از شهدا اسوه ما مجید بقایی است.
آنقدر به فكر قیامت بود كه هر گاه در جلسات سخنرانی از عقوبت خدا سخن گفته میشد، اشك میریخت. شهید بقایی تأكید و اصرار خاصی بر خواندن دعای عهد در هر روز داشت و مستحبات و واجبات خود را به دقت انجام میداد.
با قرآن انس عجیبی داشت. همواره یك جلد قرآن كوچك با خود به همراه داشت و در هر فرصتی به تلاوت آیات آن میپرداخت و تلاش داشت آن را حفظ كند.
علي شمخانی در این باره میگوید: اصلاً مجید خودش یك بسیجی بود. اگر میخواستید بدانید بسیجی چه كسی است باید سراغ مجید میرفتید. البته بسیج به مفهوم از جان گذشته، به مفهوم عاشق ولایت و حضرت امام خمینی (ره)، به مفهوم منتظر امام زمان (عج)، به مفهوم ذوب شده در خط امام حسین (ع). پاسداران فراوانی هستند كه بسیجیاند و یكی از این پاسدارها مجید بود.
شهید بقایی، از جمله كسانی بود كه هیچ گاه خود را در میان عناوین و مقام ها گم نكرد و شخصیت والای الهیاش را به این مسائل نفروخت. او با همه امكاناتی كه میتوانست داشته باشد، فردی بسیار قانع، متواضع، باوقار، منصف و كم توقع بود.
پنجم:آن روزها هر کدام از بچه ها به نوبت یک شبانه روز شهردار می شدند، وظیفه شهرداری عبارت بود از غذا گرفتن، سفره پهن کردن، غذا دادن، ظرف شستن، جارو کردن و از این گونه کارها. روزی بچه های سپاه بهبهان به شوش آمده بودند. در مورد چگونگی اعزام نیرو با مجید جلسه ای داشتند.
یکی از دوستان در همان موقع آمد و او را صدا زد و گفت: برادر مجبد امروز نوبت شهرداری شماست، ظرف ها مانده است. وی در پاسخ گفت: الان می آیم. ما تا حدودی از حرکت دوستان ناراحت شدیم، ولی او خواست این نکته را گوشزد کند که در اینجا، حتی فرمانده هم در نوبت شهرداری است و در امور ریز و درشت، پا به پای دیگران کار می کند. او به خدمتگزاری به نیروهای خویش عشق می ورزید و آن روز مجید خیلی زود جلسه را جمع و جور کرد و به انجام امور به اصطلاح شهرداری پرداخت.