بهنظر ميرسد جنبشهاي اجتماعي اخير جهان عرب، در سنت مذهبي و بافت سياسي و اجتماعي متفاوتي از جنبش اسلامي مردم ايران در حال جريان است و اگر چه براي اكثر تحليلگران غربي و عربي و وطني، روشن و مشخص است كه بنا بر همين سنت مذهبي متفاوت و فرهنگ سياسي مجزا، نتيجه انقلابهاي جهان عرب با انقلاب اسلامي ايران همپوشاني نخواهد داشت، اما در همين حال اين عده در رسانهها و مطبوعات مختلف، بشدت نگران نفوذ عناصر انقلاب اسلامي در جهان عرب هستند، نوعي نگراني كه از طرف اينان قبال اغماض و چشمپوشي هم نيست.
در چنين شرايطي اين سوال پيش ميآيد كه چرا با وجود تفاوتهاي مذهبي و سياسي و اجتماعي بين سنت فرهنگي ايرانيان و اعراب و همچنين افتراقهاي زياد در مطالبات مردم كشورهاي عربي با مردم ايران، اين همه نگراني از نفوذ عناصر انقلاب اسلامي در بين جنبشهاي اعراب وجود دارد؟ مگر سنت مذهبي، فرهنگ سياسي و بافت اقتصادي و اجتماعي و حتي مطالبات اعراب در بخشي با ايرانيان متفاوت نيست، پس چه عنصري در انقلاب اسلامي ايران بوده و هست كه با وجود همه اين تفاوتها برخي از روشنفكران وطني و غيروطني را واداشته است كه انديشههاي مدرن و فرامدرن خود را فروگذاشته و دوباره به انقلاب اسلامي ايران و نفوذ آن در جريانات عربي بپردازند؟
پيش از پاسخ دادن به اين سوال لازم است كه به وجود 2 نوع اسلام ديگر هم در منطقه در طول سي و چند سالي كه از انقلاب اسلامي ايران ميگذرد اشاره كرد، 2 اسلامي كه يكي با حوزه عمل بيشتر اغلب كشورهاي منطقه و خاورميانه را دربرگفته است، اسلامي است كه از لحاظ نظريه سياسي، زندگي در پناه حكومت جائر مسلمان را جايز و قيام عليه آن را حرام ميداند. اين نگاه به اسلام، پس از سقوط امپراتوري عثماني در اوايل قرن بيستم، در بخشي با نظريهپردازي بومي و در بخشي هم ناشي از دخالتهاي قدرتهاي بزرگ، در كشورهاي تازه استقلال يافته منطقه بويژه كشورهاي حوزه خليجفارس، غالب و مسلط شد و تاكنون هم غلبه آن ادامه دارد، ذيل اين تفسير از اسلام، جابهجايي قدرت هيچگاه از پايين و توسط مردم صورت نگرفته است، بلكه هر از گاهي خاندانهاي حكومتگر با انجام كودتاهايي عليه يكديگر در راس، قدرت را جابهجا كردهاند. بدون اينكه تغييري در منبع قدرت صورت گرفته باشد و مشروعيت قدرت در اين كشورها مشروعيتي سلطاني و موروثي بوده و هست.
اين تفسير از نظريه سياسي اسلام از پيش بوده و پس از پيدايش انقلاب اسلامي نيز به موازات آن در منطقه و جهان اسلام حضور داشته است. البته در اين كشورها در خلال دهههاي گذشته گاه ايدئولوژيهاي مليگرايانه ناصريسم و بعثيسم نيز ظهور كرده است كه هيچكدام با توفيق قابلتوجهي جز در مقاطعي و در كشورهاي معدودي روبرو نشدند. اسلام ديگري كه در منطقه بويژه در ساليان اخير بروز و ظهور يافته است، اسلام اجتماعي تركيه است، اسلامي كه خود را ايدئولوژي مشروع و محتوم نميداند...
… بلكه در درون ظرف دموكراسي، در كنار ديگر ايدئولوژيها وارد بازي سياسي ميشود و گاها زمام امور كشور را در دست ميگيرد، همچنان كه در تركيه امروزي اتفاق افتاده است، اين اسلام اجتماعي تا زماني كه با قدرت پيوند نخورده است، همچنان اسلام كشورهاي حوزه خليج فارس است اما زماني كه در فرايند دموكراتيك به قدرت برسد، تفاوتهاي آشكاري با اسلام نوع نخست از خود بروز ميدهد و در بخشهايي به اسلام سياسي انقلاب اسلامي ايران نزديك ميشود. در اين ميان اسلام طالباني و اسلام سكولار هم همچنان فعاليت فاقد اهميت خود را در منطقه ادامه ميدهند.
امروزه آنچه باعث نگراني برخي از تحليلگران وطني و غيروطني شده است، همين تغيير و تحول در اسلام نوع نخست بويژه در ابعاد سياست خارجي دولتهاي عربي است، اسلامي كه هماكنون در اردن، يمن، بحرين، قطر، امارات، ليبي و تا چندي پيش در تونس و مصر هم جريان داشت، در اين تغيير و تحول از اسلام نوع نخست، اساسا گرايش به ظهور و بروز ايدئولوژي اسلام اجتماعي و اسلام سياسي در بطن جوامع اسلامي و عرب منطقه وجود دارد. در واقع اگر چه نمود اين تظاهراتها و انقلابها، سياسي، اقتصادي و اجتماعي است، اما بطور ظريفي در بطن اين انقلابها، تفسير نوع اول از انديشه سياسي اسلام هم كه سالها در بين اعراب در جريان بوده است، نيز ميل به دگرگوني كرده است و اعراب محافظهكار ساليان اخير بتدريج جاي خود را به اعراب تجديدنظر طلبي ميدهند كه از وضع موجود ناراحت و سرخورده هستند، چه اينكه بلافاصله پس از سقوط حسني مبارك نخستين اقدام مصريان تجديدنظر طلب باز كردن گذرگاههاي رفح بود.
همين تجديدنظر طلبي در بين اعراب جوان است كه آنان را به يكي از مباني سياست خارجي انقلاب اسلامي ايران نزديك ميكند و اين مبنا را مبنايي عام در كل جهان اسلام جلوه ميدهد، در واقع اين تجديدنظر طلبي در نظم موجود در منطقه و جهان، هم با توسل به اسلام سياسي ممكن است و هم زماني كه اسلام اجتماعي به قدرت ميرسد، با توسل به آن.
بنابراین در اين بعد از سياست خارجي اعراب انقلابي قطعا تجديدنظر طلبي پيشه خواهند كرد و اين تجديد نظر طلبي، نگاه آنان را به استقلال سياسي عوض خواهد كرد، نگاه آنان را به خود در قالب يك دولت – ملت مدرن و بخشي از امت اسلامي دگرگون ميكند، علاوه بر اين دگرگوني در ماهيت مناسبات و روابط منطقهيي نيز از جمله مسائلي است كه انقلابهاي ملت عرب به دنبال خواهد داشت.
بنابراین در اين مرحله تمام تلاشها اين است كه اولا اسلام سياسي در كشورهاي عربي به قدرت نرسد و اسلام اجتماعي در اولويت توجه قرار گرفته است و در مرحله دوم تلاش بر اين است كه همين اسلام اجتماعي هم در صورت امكان با قدرت پيوند نخورد، تلاشهاي متعدد رسانههاي غربي براي مصاحبه با رهبران جنبشهاي اسلامي همچون اخوان المسلمين و اظهار اين مطالب كه آنان قصد دخالت در قدرت را ندارند براي القاي چنين نگاهي است.
در واقع حداقل از نگاه سياست خارجي، تحول به وجود آمده در ملتهاي عرب، حركتي از محافظهكاري به تجديد نظر طلبي و به چالش كشيدن نظم موجود در منطقه است، نظمي كه با ركودي چندين دههيي در سياست خارجي دولتهاي عربي، حضور ملتهاي عرب را در منطقه ناديده گرفته است. انقلابهاي ملت عرب، اگر در هيچوجهي به انقلاب اسلامي نزديك نباشد، در اين بعد سياست خارجي كه تجديدنظر طلبي در نظم منطقهيي و جهاني است، مشابهت تام و تمام دارد، بيجهت نيست كه مجله معتبر تايم در يكي از شمارههاي اخير خود با چاپ تصوير امام بر صفحه نخست خود نوشت: پس از 32 سال انقلاب بزرگ آيتالله خميني بر انقلابهاي عربي سايه افكنده است.
منبع: روزنامه «ملت ما»