زمین هم مثل ما اهل شوق است، اهل ذوق و تماشا. زمین هم مثل ما نفس می کشد، نقاشی می کشد و دلش برای خورشید تنگ می شود. شوق دیدار جوانه ها در دلش و اشتیاق دوباره دیدن تلاقیِ رویش و نسیم در جانش.
نگاه کن، بهار چگونه تازگی را در رگ های خاک می دَمـاند، و نسیم آهسته آهسته، آهنگ طراوت را بر سینه کوه می نوازد، بالا و پایین می رود و کاکل ریواس ها را شانه می زند.
زمین، گام به گام تغییر احوال دارد و به سمت «احسن الحال» می خرامد. این همه هیجان و زندگی و تازگی است که می گویم زمین نفس می کشد. زمین گاه مادرانه می نشیند و لطیفه رویِـش را می نوازد، می پاید و ماه را که رنگرز فلک خوانندش، به رنگ آمیزی شاخه ها دعوت می کند.
زمین، مهربانی را در دست های باد و امید را در برگ های بید می نشاند و بی آن که زمستان را برنجاند یا پاییز را فراموش کند؛ چرخه مهرورزی اش را تکمیل می کند؛ مهربانی را از آسمان می گیرد؛ و این آموزه را در عرصه زمان می گستراند و می گذرد.
انگاری خدا زمین را شاعر آفرید تا طرح هایش را از ذهن شکوفه ها و واژه هایش را گاه از برگ، گاه از ماه، گاه از چشمه ها و گاه از خیال تازه یک کودک عاشق برگیرد و غزلی بسراید و در کنج دیوانی به وسعت مفهوم «تازگی» و «دگرگونی» بیافریند. زمین راه می رود؛ حتی گاه سرفه اش می گیرد، عصبانی می شود، طور دیگری می شود: «قد خلقناکم اطوارا»
نمی خواهم زمین را بردارم، مثل یک روزنامه بگذارم زیر بغل و بروم یک جای خلوت بنشینم و همه اش را بخوانم، همه صفحاتش را؛ فرهنگ، ادبیات، حوادث، سیاست، آگهی و... نه، نمی خواهم زمین را بردارم و بگذارم توی وبلاگی یا سایتی و بعد شما را دعوت کنم به خواندنش... نه.
زمین «طور به طور» است و تنها خواستم از یک پنجره وراندازش کنم؛ خواستم زل بزنم به همین صفحه بهاری اش، که چقدر معلم است، مادر است، شاعر است؛ با وسواس یک هنرمند دانا، همه تصویرهای بالا و پایین را مرور می کند و بعد یک جوانه سبز و خندان را درست کنار گوش یک شاخه نو رسته می کارد و همه رهگذان را دعوت می کند تا این تابلوی زیبا و بی نمونه را ببینند و محو تماشایش شوند.
دیگر این خود رهگذر است که با این آفرینش هنری و دلربا ارتباط برقرار می کند. دیگر این نگاه من و توست که باید این همه ظرافت و طراوات و شکوه را بردارد و برود و قدم بزند و قدری در این تکرار زیبا و شیرینی آفرین تامل کند.
حالا اگر بگوییم که زمین، مشتی سنگ و خاک است که از آب ها جدا شده و در گوشه ای از این گیتی شگفت افتاده، به سلام جوانه ها و شادابی ذهن شکوفه ها کم لطفی کرده ایم. زمین بیدار است؛ در کار است و بیهوده به فصل ها سلام نمی کند؛ چشمه ها را بی فلسفه نمی خشکاند، نمی جوشاند، با اختیار و هوشیاری است که جویبارها را می پاید، دستشان را می گیرد و به تشنگی یک درخت می رساند و نوروز، سرآغاز همین نگاه تازه است به تحول زمین و تحویل سال.
«ز کوى يار مي آيد نسيم باد نوروزى» (حافظ) شاید نوروز، روز تولد زمین باشد. اگر روز تولد نباشد؛ روز آغاز است؛ روز حرکت است. نماد است. نوروز فرصتی است تا از درگیری های ناگزیر روزمره آسوده شویم و به این اتفاق بزرگ و موزون طبیعت بیاندیشیم، ما؛ اما ایرانی بودیم که این سلیقه آفریننده را نیز دریافتیم، پاس داشتیم و دیدیم چه شاعرانه است، این تدبیر نهفته در جریان روز و شب.
و چقدر پاک و آسمانی است وقتی یک قطره شبنم تازه در دهان لاله ای می افتد، آرام می گیرد و صبح را برای سبزه زار هدیه می آورد. و چقدر سخاوتمند است این آیین که پیام آور زیبایی است، پیام آور گل هاست، رنگ هاست، پیام آور درنگ هاست.
نوروز است که خود نخستین هدیه را به همگان پیش کش می کند، «گل»، لطیفه ای از عالم بالا:
به قول مولانای عزیز:
گل آن جهاني است نگنجد در اين جهان / در عالم خيال چه گنجد خيال گل؟آری، زمین به بهترین وجه، دگرگون احوال می شود؛ مثل ما اهل شوق است، در حرکت است، نفس می کشد و مثل ما منتظر است.
vahidkhalili.blogfa.com