دستبرد شبانه به پوتين‌هاي سربازي

مدتي بودكه همين‌طور الكي روي نيمكت اين پارك مي‌نشستيم چون كار ديگري نداشتيم. بعضي وقت‌ها كنار پارك كه جلوي آن پوتين‌هاي سربازي آويزان شده بود را نگاه مي‌كرديم و سربازهايي را مي‌ديديم كه سر قيمت آنها با صاحب مغازه چك و چانه مي‌زدند. تا اينكه يك‌روز كه پول‌هايمان حسابي ته كشيده بود به سرمان زد كه از آن مغازه دزدي كنيم.
کد خبر: ۱۵۶۴۲۹
|
۱۶ فروردين ۱۳۹۰ - ۰۹:۴۱ 05 April 2011
|
4771 بازدید
|
۴
تهران امروز: پليس، چهار مرد معتاد را كه با كندن تونل به يك مغازه كفش‌فروشي در حوالي پارك رازي دستبرد زده بودند، دستگير كرد. به گزارش خبرنگار تهران امروز، صبح يكي از روزهاي نزديك عيد، وقتي صاحب مغازه قفل كركره‌ها را باز كرد و آنها را بالا كشيد، احساس كرد كه توي مغازه‌اش حسابي خانه‌تكاني شده است و حتي يك جفت از كفش‌هايش هم در داخل آن به چشم نمي‌خورد! قفل‌هاي مغازه و كركره همه سالم و دست نخورده بودند و انگار آن همه كفش كه بيشتر آنها پوتين‌هاي سربازي بود، دود شده و به آسمان رفته بود.

پوتين‌فروش درمانده و حيران، شماره پليس را گرفت و آنها را خبر كرد. بعد از دقايقي كه پليس داخل مغازه را به اميد پيدا كردن سرنخي جست‌وجو مي‌كرد، متوجه لق خوردن چند تا از موزاييك‌هاي كف مغازه شد.

يكي از مامورها دوباره روي آنها رفت اما اين بار احساس كرد كه زير پايش خالي شد و پاي راستش با موزاييك‌ها داخل حفره‌اي رفته و سر و صدا و گرد و غباري به پا شد. مامور ديگري كه زير بغل او را گرفته و مانع افتادن او شده بود، ابتدا فكر كرد كه شايد آنجا چاه يا ورودي فاضلابي، چيزي است و در اين مورد از صاحب مغازه سوال كرد اما او كه خودش هم متعجب شده بود، گفت كه چنين چيزي در آنجا وجود ندارد!

دو مامور پليس با احتياط موزاييك‌هاي كناري هم كه ملاط‌شان كنده شده و لق مي‌زدند، برداشتند و يكي از آنها با احتياط وارد حفره شد و با نور موبايل، درون آن را نگاه كرد. اگرچه داخل حفره، خاك ريزش كرده بود و نمي‌شد قدمي جلوتر رفت اما راز سرقت پوتين‌هاي سربازي براي پليس فاش شده بود.

مامور به سختي از داخل گودال بيرون آمد و به صاحب مغازه توصيه كرد كه تا پيدا شدن دزدها به آنجا دست نزند. پليس نتيجه بازرسي مغازه و كشف آن تونل را صورتجلسه كرد و از صاحب آنجا پرسيد كه به كسي مشكوك هست يا نه، مرد هم لحظه‌اي فكر كرد و گفت آنقدر شوكه شده كه كسي به يادش نمي‌آيد.

وقتي ماموران رفتند، او با ناراحتي صندلي‌اش را جلوي مغازه گذاشت و نشست و به بازي بچه‌ها در پارك بغل مغازه‌اش نگاه كرد. بعد نگاهش به نيمكتي خالي افتاد كه بيشتر روزها چند مرد با قيافه‌اي غلط‌انداز و شبيه معتادها روي آن مي‌نشستند.

آنها يكي يكي پيدا مي‌شدند و بعضي روزها كه حال‌شان خوب بود و توپ بودند، حرف مي‌زدند و سيگار دود كرده و مي‌خنديدند اما امروز خبري از آنها نبود. يادش افتاد كه چند بار به آنها و كارهايشان شك كرده بود و براي همين قفل‌هاي قديمي مغازه را كه زنگ زده و فرسوده بودند، عوض كرده و قفل‌هاي نو خريده و به در و پيكر مغازه‌اش زده بود.

هرچند كه اين شك با تجسم دوباره قيافه‌هاي تكيده آن معتادها و يادآوري تونل عميق، رنگ باخت اما مغازه‌دار مالباخته، شكش را با پليس در ميان گذاشت. به اين ترتيب چند روز بعد كه معتادها دوباره سروكله‌شان در آن پاتوق هميشگي پيدا شده بود، دستگير شدند.

مردان معتاد در بازجويي، ابتدا همه چيز را انكار كردند اما سرانجام بازداشت آنها را به ستوه آورد و به كندن تونل و دزدي اعتراف كردند.

يكي از آنها به پليس گفت: مدتي بودكه همين‌طور الكي روي نيمكت اين پارك مي‌نشستيم چون كار ديگري نداشتيم. بعضي وقت‌ها كنار پارك كه جلوي آن پوتين‌هاي سربازي آويزان شده بود را نگاه مي‌كرديم و سربازهايي را مي‌ديديم كه سر قيمت آنها با صاحب مغازه چك و چانه مي‌زدند. تا اينكه يك‌روز كه پول‌هايمان حسابي ته كشيده بود به سرمان زد كه از آن مغازه دزدي كنيم. با هم چند راه مختلف دزدي را بررسي كرديم تا اينكه نمي‌دانم چه شد كه با ديدن پوتين‌هاي سربازي، ياد دوران سربازي و تونل و اينجور چيزها افتاديم!

باغچه كنار نيمكت‌ ما كه توي آن چمن‌كاري شده بود چند متري بيشتر با آن مغازه فاصله نداشت. بالاخره قرار دزدي را گذاشتيم و نصفه شب با بيلچه و تيشه آنجا آمديم و در حالي كه يكي‌مان كشيك مي‌داد، بدون سر و صدا شروع به كندن باغچه كرديم و تونل را زديم. زير نور چراغ قوه، ريشه‌هاي درختان را از جلوي چشمان‌مان كنار مي‌زديم و با تيشه خاك را مي‌كنديم تا اينكه با محاسبه‌اي كه كرده بوديم، به نظرمان آمد زير مغازه هستيم، خوشبختانه كف مغازه فقط يك دوغاب فرسوده و يك لايه موزاييك بود و به راحتي آنها را درآورده و داخل شديم و پوتين‌ها را داخل گوني ريخته و بيرون آمديم. بعد هم پوتين‌ها را به يك پيرمرد مالخر فروخته و پول‌شان را گرفته و به تدريج دود كرديم!

تصميم گرفته بوديم چند روزي آنجاها آفتابي نشويم تا آب‌ها از آسياب بيفتد تا اينكه آن روز بالاخره جرات كرده و آنجا آمديم. نگو كه پليس زاغ سياه ما را چوب مي‌زد و با ديدن ما، دستگيرمان كرد.

با اعترافات اين چهار معتاد، پيرمرد مالخري كه پوتين‌ها را از آنها خريده بود نيز دستگير شد و به جرم خود اقرار كرد. رسيدگي به پرونده اين سرقت عجيب و غريب همچنان در دادسراي منيريه ادامه دارد.
اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما تبلیغ پایین متن خبر
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۴
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۳۰ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۶
بشنو ولی باور نکن
ناشناس
|
Australia
|
۱۰:۳۱ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۶
به اون معتادی که تونسته تو یه شب یه همچین تونلی بکنه باید جایزه داد
برچسب منتخب
# قیمت طلا # مهاجران افغان # حمله اسرائیل به ایران # ترامپ # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سردار سلامی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
عملکرد صد روز نخست دولت مسعود پزشکیان را چگونه ارزیابی می کنید؟