خراسان: رنگ صورتش مثل گچ ديوار سفيد شده بود و سراسيمه و مضطرب به نظر مي رسيد. او با ديدن زن جوان جلو رفت و در کنارش روي زمين نشست.
بابک با صدايي لرزان گفت: مرجانه، تو اين جا چه کار مي کني و جدي جدي به مواد مخدر اعتياد داري؟چرا مرتکب چنين اشتباهي شدي و فکر بچه بي گناهي که قرار است چند ماه ديگر به دنيا بيايد را نکردي؟
بابک در حالي که به شدت ناراحت و نگران بود با چشماني گريان به گوشه اي رفت و روي صندلي نشست. دقايقي بعد مرجانه در دايره اجتماعي کلانتري نواب مشهد گفت: ۳ سال قبل با بابک ازدواج کردم. او فردي تحصيلکرده و مودب است و موقعيت شغلي بسيار خوبي دارد اما افسوس که از همان روز اول زندگي مشترک مان تمام وقت خودش را براي کارش گذاشت و هر موقع به خانه برمي گشت مثل مرده متحرک، خسته و کوفته بود.
من احساس تنهايي و افسردگي زيادي پيدا کردم و هميشه از برخوردهاي سرد و بي روح همسرم گلايه داشتم اما بابک مي گفت هر موقع حوصله ات سر مي رود به پارک نزديک خانه برو و خودت را سرگرم کن.شوهرم با اين خونسردي و بي تفاوتي که نشان مي داد حرصم را درآورده بود و من نيز هر روز بعدازظهر به پارک مي رفتم.
متاسفانه چند ماه قبل در پارک با دختر جواني آشنا شدم که از بي مهري نامادري اش مي ناليد. او هم مثل من تنها بود و ما خيلي زود به هم انس گرفتيم. افسوس که ارتباط با اين دختر ناشناس باعث شد تا تحت تاثير حرف هاي او براي اين که آرامش پيدا کنم به موادمخدر صنعتي آلوده شوم و در مدت کوتاهي به اين مواد زهرماري وابسته شدم. من خبر نداشتم که باردار شده ام و الان مدت ۲ ماه است که متوجه اين موضوع شده ام. در اين مدت خيلي سعي کردم ترک کنم اما نتوانستم و امروز براي گرفتن مواد به منزل يک خرده فروش مواد مخدر رفته بودم که دستگير شدم.
مرجانه اشک هايش را پاک کرد و بيان داشت: لعنت بر من که خودم را به اين بدبختي و فلاکت انداختم. از تمام زنان و شوهران خواهش مي کنم با هم دوست و رفيق صميمي باشند تا هيچ وقت فاصله اي بين آن ها به وجود نيايد و فرصت سوءاستفاده براي گرگ هاي غريبه فراهم نشود.مرجانه در پايان گفت: شوهرم امروز خيلي نگران است من هم ناراحت هستم اما اي کاش هر دوي ما زودتر از اين ها به فکر مي افتاديم!