قدس: پسر جوانی که در خواستگاری از دختر مورد علاقهاش به بنبست خورده بود به انتقامگیری عجیبی دست زد.
این پسر کینهجو دست به گروگانگیری بچگانهای زد تا با تهدید، به دختر مورد علاقهاش برسد. یکم اردیبهشتماه سال جاری دختر جوانی به دادسرای ناحیه 10 شهید هاشمی تهران مراجعه کرد و پرده از یک آدمربایی طراحی شده برداشت.
این دختر جوان به بازپرس پرونده گفت: مدتها پیش با «مجتبی» در مسیر مدرسه آشنا شدم. هنوز چند هفتهای از این دوستی نگذشته بود که وی پیشنهاد ازدواج داد. جریان این خواستگاری را با خانوادهام مطرح کردم ولی آنها مخالفت کردند و اظهار داشتند که من نمیتوانم مسؤولیت زندگی را بپذیرم. حرفشان درست بود به همین خاطر به مجتبی جواب رد دادم ولی وی اصرار داشت این ارتباط ادامه داشته باشد و با سماجتهای مجتبی تن به خواستهاش دادم. این دوستی 2 سال ادامه داشت تا اینکه من وارد دانشگاه شدم. وقتی مجتبی برای بار دوم به خواستگاریام آمد پدر و مادرم با توجه به وضعیت مالی و شغلی وی دوباره جواب منفی دادند.
مجتبی وقتی جواب خانوادهام را شنید رفتارهایی غیرعادی از خودش نشان داد انگار دیوانه شده بود. دیگر از وی میترسیدم. هر لحظه میخواست مرا به باد کتک بگیرد و من از دستش فرار میکردم. نمیدانستم چطور باید این رابطه را تمام کنم تا اینکه پسری تحصیلکرده و پولدار به خواستگاریام آمد. پدر و مادرم هیچ دلیلی برای مخالفت ندیدند. پسر خوب و پرکاری به نظر میرسید. وقتی موضوع را به مجتبی گفتم عصبانی شد. میخواست به خانه خواستگارم برود و او را به قصد کشت بزند. حریفش نبودم. با التماس خواستم این رسوایی را به پا نکند. پذیرفت ولی وقتی شنید مراسم نامزدیام هفته دیگر است خواست برای آخرین بار به دیدارش بروم.
سر کوچه رفتم، با خودروی دوستش منتظرم بود. خیلی آرام به نظر میرسید. حرفها و حرکاتش نشان میداد شکست خورده است. خواست کمی بگردیم. به خاطر ارزشی که برایش قائل بودم پیشنهادش را پذیرفتم. کمی جلوتر رفتیم و وارد یک اتوبان شدیم. با خودش صحبت میکرد و به فرمان خودرو میکوبید. تلفنهایش را پاسخ نمیداد وقتی از وی خواستم مرا به خانه بازگرداند قفل مرکزی خودرو را زد و پایش را روی پدال گاز گذاشت. ترسیده بودم.
هر چه فریاد میزدم توجه نمیکرد. هرگز تصور نمیکردم چنین نقشه شومی را طراحی کرده باشد. مدت زیادی در خیابانها میچرخیدیم. گوشی تلفنم را گرفت و آن را خاموش کرد و از پنجره بیرون انداخت. تصمیم داشتم فرار کنم ولی هیچ راهی پیدا نمیکردم التماسهایم نیز تاثیری نداشت تا اینکه خسته شد و نزدیکی یک تعمیرگاه ترمز کرده گفت خسته است میخواهد کمی بخوابد وقتی مطمئن شدم که خوابیده از خودرو بیرون پریدم و به نزدیکترین مغازه رفتم تا کمکم کند. مرد مغازهدار برایم آژانس گرفت و به خانه بازگشتم. از آبروریزی میترسیدم و به خانوادهام چیزی نگفتم ولی وقتی مجتبی به خانهمان زنگ زد همه موضوع را فهمیدند به همین خاطر تصمیم گرفتم شکایت کنم.
با ادعای دختر جوان، کارآگاهان به دستور بازپرس پرونده در اقدامی غافلگیرانه خانه مجتبی را محاصره کردند و با دستگیری پسر کینهجو پی به راز این آدمربایی بردند. مجتبی که چارهای جز اعتراف نمیدید در بازجوییها گفت: وقتی دختر مورد علاقهام نپذیرفت تازهعروس من باشد عقده به دل گرفتم و باید انتقام میگرفتم. «سارا» قصد داشت با پسر دیگری ازدواج کند. او اگر میخواست میتوانست خانوادهاش را راضی کند ولی مرا دوست نداشت و در این مدت به خاطر تفریح با من دوستی داشت. به همین خاطر تنها نقشه آدمربایی آرامم میکرد. میخواستم او را بترسانم تا درس عبرتی شود و دیگر تن به این بازیهای بچگانه ندهد. هیچگاه تصور نمیکردم گرفتار ماموران پلیس شوم.
پسر جوان ادامه داد: سارا با زندگی و جوانی من بازی کرد و مرا بیارزش جلوه داد. باید انتقام این رفتار خودخواهانه وی را میگرفتم. به همین خاطر با نقشه قبلی وی را به داخل خودروی دوستم کشاندم و به منطقه دوری بردم. میخواستم نتیجه کارهایش را بفهمد.
با ادعاهای این پسر جوان تحقیقات برای افشای زوایای پنهان پرونده ادامه دارد.