روز پنجم شهريورماه سال 1309 پسري در خانوادهاي متوسط و مذهبي در محله خانيآباد تهران چشم به جهان گشود كه رجب خان، پدرش به واسطه اعتقادات مذهبياش، او را غلام رضا نام نهاد.
پسري كه ورزش ايران سالهاست به او ميبالد و از او به بزرگي ياد مي كند. نه به خاطر كسب يك مدال طلا و دو گردن آويز نقره در رقابتهاي المپيك و بدست آوردن يك مدال طلا و دو نشان نقره در رقابتهاي جهاني در سه وزن مختلف و نه به خاطر ضربه كردن مرحوم حسين نوري در سال 1336 و 1337 و بدست آوردن عنوان پهوان اولي، بلكه به دليل روحيه پهلواني كه در ورزش ايران احياء كرد و به يادگار گذاشت.
او علاوه بر حفظ روحيه مذهبي خود در دوران قهرماني و عدم تكرار رفتارهايي كه بسياري از ورزشكاران مطرح آن دوران داشتند، به دليل آنكه رنج كشيده بود و از دوران كودكي فقر و دشواري را با گوشت و پوست خود لمس كرده بود، مردمداري و كمك به نيازمندان را در صدر امور خويش قرار داده بود تا مدال اخلاق را از مردم ايران بگيرد و به واسطه همين مدال، 48 سال پس از وفاتش همچنان در ياد و نامها زنده و پاينده است.
هيچكس فراموش نمي كند كه حاضر نشد همچون برخي ورزشكاران به قصد كسب مال و منال، به بازيگري در فيلم فارسي هاي آنچناني بپردازد و يا حتي تبليغ تيغ ريشتراشي را بكند و هيچكس فراموش نميكند در جريان زلزله ويرانگر بويينزهرا براي اولين و آخرين بار دست نياز مقابل مردم دراز كرد.
مردم كه حاضر نبودند كمكهايشان را به دستگاههاي جمعاوري كمك هاي رژيم به واسطه بياعتمادي تحويل بدهند، آن هنگام كه تختي از چهارراه وليعصر جلودار شد، هر آنچه در توان داشتند تقديم جهانپهلوان كردند تا به دست زلزلهزدگان برساند.
عدهاي كتهايشان را درآوردند و به همراهان تختي دادند، پيرزني چادرش را از سر برداشت و به جهان پهلوان داد و پيشانياش را بوسيد تا اشك را از ديدگان غلامرضا جاري كند. مردم فوج فوج ميآمدند كمك هايشان را به او تحويل دهند تا ثمره دو روز پيادهروي تختي در شهر بيستهزار تومان پول و چهار كاميون خوارو بار و پوشاك شود. او نه در كلام و گفتار، بلكه در كردار و رفتار منش پهلواني را خارج از گود تعليم داد تا نامش در صدر ورزش ايران همواره مايه مباهات و افتخار هر ايراني شود.
تمامي خصايل اين پاكنهاد سببساز شد، پس از پايان دوران حيات جهانپهلوان، جوانمردي و نوعدوستياش، سال به سال در سالمرگش گرامي داشته شود و هيچ كس فراموش نكند تنها شهيد ورزش ايران كه در برابر ظلم و ستم سينه سپر كرد و جگرش بر سر زهر عداوت پارهپاره شد، كيست.
اما آيا گراميداشت مرگ اين شهيد، به اندازه گراميداشت سالروز تولد او ارزشمند نيست؟ آيا هنگامه تولد اين پهلوان كه فصلي جديد در منش پهلوانان و قهرمانان گشود و اين فصل را باز گذاشت تا ديگران بر آن بيفزايند، زماني ارزشمند براي يادبودش در اوج شادي نيست تا صفاتي كه او با تكيه بر آنها مردم دردمند را شاد كرد، گرامي داشته شود و به واسطه حضور چنين پديدهاي در ورزش ايران، يادها تازه شود.
آيا همواره سالروز تحقق اتفاقات را گرامي نمي داريم؟ پس چرا نبايد او را در روز وروردش به عالم خاكي ياد كنيم و به راستي چرا تنها با مرگ تختي، پهواني را ياد مي كنيم؟
شايد بهتر باشد در اين ديدگاهمان تجديد نظر كنيم و همانگونه كه فراموش نميكنيم 17 ديماه به ابنباويه تهران برويم و براي او فاتحهاي بخوانيم، در سالروز تولدش كنار خانوده اش برويم و با آنها براي تولد يك فخر جشني برپا كنيم.