مدتهاست تعبیر «جنگ نرم» از سوی مقام معظم رهبری مطرح و به شکلهای گوناگون درباره آن توضیحاتی ارایه شده است. در این نوشتار برآنیم تا به بررسی تفاوت و شباهتهای جنگ نرم و سخت و نیز ابعاد و لایههای جنگ نرم بپردازیم و مصادیق آن را در نظام جمهوری اسلامی ایران مورد واکاوی قرار دهیم. جنگ نرم و جنگ سخت (نظامی) اهداف مشترکی دارند؛ در هر دو، نیروی متخاصم سه هدف راهبردی را دنبال میکند:
1- مهار یک کشور، گرفتن تواناییها و مشغول کردن آن؛
2- تغییر رفتار یک حاکمیّت: یعنی مجبور کردن یک حاکمیّت به پذیرش اراده نیروی متخاصم؛
3- و تغییر ساختار یک حاکمیّت.
حال اگر هدف نخست محقق و تواناییها تبدیل به ضعف شود، هدف دوم مدنظر قرار میگیرد. چنانچه دیدیم، در جنگ تحمیلی سه هدف بالا به صورت زیر دنبال شد:
نخست: مهار انقلاب اسلامی: از منظر سران سلطه، نزدیکترین کشورهایی که امکان الگوگیری از انقلاب اسلامی را داشتند و احتمال پیاده سازی انقلاب در آنها بسیار بود، عراق و لبنان بودند. بر همین اساس، لبنان را اشغال کردند و در عراق هم تلاش کردند با راه اندازی جنگ، مانع از وقوع انقلاب شوند.
دوم) تغییر رفتار: دشمنان تلاش میکنند تا انقلاب اسلامی را مجبور کنند که از آرمانهایش دست بردارد. به همین دلیل، بخشهایی از خوزستان را اشغال کردند تا نظام را در فشار گذارده تا از آرمانهایش دست برداشته و صلح تحمیلی را بپذیرد و در گام بعد، ساختار کشور را تغییر دهند.
در جنگ نرم هم دقیقاً همین اهداف دنبال میشود؛ بنابراین، هجمه نرم نیز یک جنگ همه جانبه است و تنها تفاوتش با جنگ سخت، محسوس و عینی نبودن و به چشم نیامدن تلفات است. جنگ نرم بسیار پیچیدهتر، خطرناکتر و کارآمدتر از جنگ سخت است و مردم، به ویژه نخبگان کمتر به آن توجه دارند و همین بیتوجهی نخبگان و خواص، زمینه موفقیّت جنگ نرم را بیشتر محقق میسازد.
** یک جنگ چند بعدی جنگ نرم با این سه هدفی که گفته شد، در چهار لایه شکل میگیرد که معمولاً در کشور ما تنها به یک یا دو لایه آن پرداخته و تحلیل میشود، در حالی که چهار لایه دارد:
لایه نخست: جنگ روانی؛ با هدف از تعادل خارج کردن فضای اجتماعی کشور هدف
لایه دوم: جنگ اطلاعاتی؛ در راستای تضعیف ثبات کشور و با کمک سرویسهای اطلاعاتی کشور یا کشورهای متخاصم
لایه سوم: جنگ ضد بنیانهای فکری، اخلاقی، ارزشی و رفتاری؛ در راستای استحاله کشور هدف
لایه چهارم: فروپاشی و براندازی؛ که در این لایه، سه رهیافت است:
الف) رهیافت جین شارپی؛
ب) رهیافت هانتینگتونی؛
ج) رهیافت اندلسی.
هر کدام از چهار لایه بالا، میتوانند سه هدف جنگ نرم را محقق سازند. در لایه نخست، عملیّات روانی ضد افکار عمومی در کشور هدف و در راستای بیرون بردن جامعه از حالت تعادل روانی است. اگر جامعه از حالت تعادل روانی خارج شود، پرخاشگری، قطب بندیها، جبهه بندیهای کاذب و بیاعتمادی در جامعه شکل میگیرد و به عبارتی، گسست در جامعه ایجاد شده و در نتیجه قدرت ملی تضعیف و همین باعث میشود، کشور نتواند در مناسبات بینالمللی، اهداف ملی خود را دنبال کند، زیرا تصویری که از این کشور در صحنه جهانی ارایه میشود، تصویر نامناسبی است.
در عرصه انتخابات دهم ریاست جمهوری با جنگ روانی، کشور را دچار بیتعادلی روانی کردند. تا پیش از انتخابات، آمریکاییها پیشنهاد مذاکره مستقیم داده بودند، ایران هستهای را تلویحاً پذیرفته و اجماع ضد ایران کاملاً از بین رفته بود و یک قدرت عظیم ملی تولید شده بود؛ یک سرمایه چهل میلیونی.
اما با جنگ روانی پس از انتخابات، به این سرمایه، ضربه زدند. قدرت ملی ما تضعیف و باعث شد ما دوباره در مسائل بینالملل به سر خط بازگردیم. نیمه اجماعی ضد ما شکل گرفت و مسأله تعلیق را مطرح کردند. این اتفاق یک نوع مهار بود و ما در حال تلاشیم که این مهار را بی اثر کنیم؛ البته رویدادهای رخ داده درباره موضوع هستهای ایران در یک سال اخیر، ابتکار عمل برون رفت از بازی بود که دشمن برای ما طراحی کرده بود؛ یعنی ما زمینی تعیین کردیم که دشمن در آن بازی کند، نه اینکه ما در زمین او بازی کنیم.
در لایه نخست، اغواگری بسیار مهم است. با دروغ گفتن و فریب، جامعه را اغوا کردند و حرف اول را زدند؛ برای نمونه، اخبار دروغی درباره فعالیّتهای ضدنظام جریان سبز مطرح و سایتهای وابسته به ضدانقلاب، آنها را منتشر میکنند، هدف این است که نشان دهند یک قطب ضد قطب دیگر فعال است و این مسأله، بی تعادلی را القا میکند.
در موضوع کشته شدن «ندا آقاسلطان» یا سناریوی کشته سازی که بعداً مشخص شد کار شبکه سایبری منافقین بوده است، آنها به نام فعالان حقوق بشر، اطلاعاتی را به ستاد موسوی داده بودند و این ستاد هم این اطلاعات را بدون بررسی روی سایتهایش گذارده بود که بعدها معلوم شد، اصلاً 72 کشتهای در کار نبوده است؛ بنابراین، جنگ نرم در لایه نخست، جنگ روانی است.
در لایه دوم که جنگ اطلاعاتی مطرح است، خاستگاه جنگ نرم، سرویسهای اطلاعاتی هستند؛ برای نمونه، در سال 1366، دشمن می خواست ما را وادار به تغییر رفتار کند و برای همین، سناریوی «حج خونین» را طراحی کرد و حجاج ما را به شهادت رساند. این رخداد، یک جنگ اطلاعاتی بود که از طرف سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و عربستان اجرا شد تا ما را در صحنه بینالملل در فشار گذارند تا مجبور به پذیریش قطعنامه شویم که امام(ره) در آن شرایط پیام استقامت دادند و اگر به فرمان استقامت امام(ره) عمل میشد، ما در سال 1367 جام زهر را سر نمیکشیدیم؛ ولی متأسفانه آن موقع دولت وقت به این پیام توجه نکرد.
در رخدادهای پس از انتخابات خرداد ماه سال 88 نیز ما شاهد این جنگ اطلاعاتی بودیم. برای نمونه، در همان موضوع کشته شدن ندا آقاسلطان، «آرش حجازی» که شاهد ماجرا بود، کسی است که در انگلیس درس خوانده و دو روز پس از کشته شدن ندا آقاسلطان، وقتی مطمئن شد که او دفن شده است، از کشور رفت.
حجازی با «بی. بی. سی» مصاحبه میکند و میگوید: «تیر به سینه یا کمر ندا آقاسلطان خورده است»، در حالی که تصاویر نشان میدهد تیر به سینه نخورده و جالب است که در فیلم هم دست میگذارند بر سینه وی، در حالی که ندا آقاسلطان از پهلو تیر خورده و تیر از ناحیه شانه خارج شده و پیش از اینکه وی بر زمین بیفتد، یک لکه خون نسبتاً بزرگ روی زمین است.
حالا اگر تیر به سینه خورده یا از پشت خورده باشد، وقتی کسی تیر میخورد، خون از قسمتی که تیر خارج شده، بیرون میآید، این خون ابتدا لباس را خونی میکند و چند دقیقه طول میکشد که خون به کف خیابان برسد. جاهایی که دیده میشود، کسی افتاده و خون پخش شده، حالتی است که تیر به سر اصابت کرده که هیچ جاذب خونی نیست، اما وقتی لباس هست، بیشتر خون زیر لباس جاری و جذب میشود و بخشی روی زمین میریزد و به این سرعت خون کف خیابان ریخته نمیشود.
از سوی دیگر، زمانی که فردی در حال دست و پا زدن و جان دادن است، کسی نمیتواند با خیال راحت فیلم بگیرد و حتی دستش نلرزد. پشت این قصّه سرویس اطلاعاتی پنهان شده و این یک نوع جنگ اطلاعاتی است که این جنگ اطلاعاتی، در مقطعی شرایط کشور را تحت الشعاع قرار میدهد و دانشگاههای ما را دچار مسأله میسازد.
همان ایام در فضای مجازی، اطلاعات دختر شانزده سالهای که دختر شهید بوده، دستگیر شده و به وی هتک حرمت کرده، نصف بدنش را با اسید سوزانده و بعد هم دفنش کرده بودند، به سرعت منتشر شد که این خبر از طرف منافقین برنامهریزی شده بود. این مزخرفات را آقای «موسوی» و «کروبی» با هم باور و اتفاقاً در مجلس ترحیم هم شرکت کردند. بعد هم معلوم شد اصلاً این خانم دستگیر نشده و فرزند شهید هم نبوده است. اتفاقات ناشی از این دو مثال، نشان دهنده این مطلب است که جنگ اطلاعاتی چه قدر توانایی دارد تا فضای سیاسی اجتماعی ما را به هم بریزد.
لایه سوم جنگ نرم، لایه بسیار مهم و کارسازی است. لایه خراب کردن بنیانهاست. ویرانی بنیان از ارزشها آغاز میشود؛ برای نمونه، اگر در جامعهای حیا و عفاف ارزش است، دشمنان تلاش میکنند بیحیایی و بدحجابی را جایگزین آن کنند. این یک فضاسازی است والا همه میدانند که حیا و عفاف به واقع ارزش هستند اما در فضای جامعه به گونهای القا میشود که کسی که حجاب دارد، حیا را رعایت میکند و... متحجر است.
وقتی ارزشها جابهجا می شوند، به دنبالش هنجارها نیز تغییر میکنند و تغییر هنجارها منجر به تغییر رفتارها میشوند. دختر و پسری که وارد دانشگاه شده و میبیند به ظاهرش چپ چپ نگاه میکنند، نگاه سنگینِ حاکی از تغییر ارزشها و نگرشها او را وادار میسازد رفتارش را تغییر دهد. این تغییر رفتار یعنی تحت تأثیر جنگ نرم قرار گرفتن و ترکش آن را خوردن، این جنگ نرم با تغییر رفتار، سبک زندگی را تغییر میدهد؛ مثلا ما در انتخابات شاهد یک چالش بودیم (صرف نظر از موضوع انتخابات)، شکاف بین سبک زندگی غربی و سبک زندگی ملی و دینی. اگر انتخابات را از این اتفاقات بیرون بکشید در پس پرده میبینید، عدهای به دنبال سبک زندگی غربی بوده و هستند که در این سبک، قائل به اباحهگری و برداشتن مرزهای حلال و حرامند و البته انتخابات مجالی شد که این را بروز دهند. اینها تأثیرات جنگ نرم است.
جنگ نرم در سریالهای تلویزیونی، سینما و در تمام ابعاد قابل مشاهده است و خیلیها در جامعه مورد اصابت ترکش جنگ نرم قرار گرفتهاند و خودشان متوجه نیستند؛ کشته شدهاند اما بدنشان داغ است و متوجه نمیشوند. این لایه از جنگ نرم، بسیار مهم است. بخشی از این لایه، هجمه نرم فرهنگی است و بخشی اعتقادی، ترویج سکولاریزم و پلورالیزم معرفتی در کشور ما یک بخش از حوزه اعتقادی است. این لایه بسیار خطرناک است که به تعبیر مقام معظم رهبری، جنگ نرم اعتقادی و جنگ نرم فرهنگی میتواند منجر به قتل عام شود؛ قتل عامی که آدمها به حیث ظاهر زندهاند؛ اما به حیث فرهنگ و اعتقاد مردهاند. وقتی کسی به دنبال بیحیایی و ترویج اباحهگری باشد، این نشان میدهد وی مرده است و خودش حواسش نیست. او کشته جنگ نرم است و متأسفانه اکنون شاهد این موضوع در جامعه هستیم.
لایه چهارم، لایهای است که جنگ نرم به دنبال براندازی است. هدف این لایه از سه رهیافت پیگیری میشود:
- رهیافت جین شارپی: جین شارپ، جهت براندازی کشور هدف، کتاب و شیوه کار ارایه کرده که از حدود 110 شیوه، حدود 70 الی 80 شیوه آن در جریان اعتراضهای پس از انتخابات در کشور ما، پیاده شده است.
در این رهیافت از بستر انتخابات استفاده شده، عدهای از مردم در اعتراض به حاکمیّت سازمانده شده و سعی میگردد این پتانسیل سازمانده شده را به کف خیابان بکشند و به عنوان اقدام غیر خشونت آمیز، نظام را ناکارآمد جلوه داده و ساقط نمایند. انقلابهای رنگین در آسیای میانه از این رهیافت استفاده کردهاند. در قضایای انتخابات سال 88 نیز این رهیافت از لایه چهارم، اجرا شد.
- رهیافت هانتینگتونی: هانتینگتون کتابی به نام «موج سوم دموکراسی» نوشته است که در آن نحوه براندازی با استفاده از سه فرآیند جنگ نرم را آموزش داده است.
این کتاب را نخستین بار آقای «ابراهیم یزدی» در سال 77 یا 78 از آمریکا، وارد ایران کرد. کتاب را ترجمه و آن را به صورت چراغ خاموش در لایههای تشکیلاتی خودشان توصیف کردند. سال 79 که ملی مذهبیها دستگیر شدند، این کتاب لو رفت. نکته قابل ذکر این است که تئوریسینهای زمان آقای خاتمی، به رهیافتهای هانتینگتونی توجه داشته و برای براندازی نظام، آنها را مدنظر قرار میدادند. پس از سال 79، جریان اصلاحات به سه دسته تقسیم شدند:
دسته نخست، معتقد به آرامش فعال بودند که «سازمان مجاهدین انقلاب» و «جبهه مشارکت» هسته مرکزی آنها را تشکیل میدادند. دسته دوم معتقد به خروج از حاکمیّت بودند که نماینده آنها «عباس عبدی» بود و دسته سوم، معتقد به نافرمانی مدنی بودند که آنها را «اکبر گنجی» و «علوی تبار» با همکاری نیروهای ملی مذهبی، رهبری میکردند.
جنگ نرم در سریالهای تلویزیونی، سینما و در تمام ابعاد قابل مشاهده است و خیلیها در جامعه مورد اصابت ترکش جنگ نرم قرار گرفتهاند و خودشان متوجه نیستند؛ کشته شدهاند اما بدنشان داغ است و متوجه نمیشوند. این لایه از جنگ نرم، بسیار مهم است. بخشی از این لایه، هجمه نرم فرهنگی است و بخشی اعتقادی، ترویج سکولاریزم و پلورالیزم معرفتی در کشور ما یک بخش از حوزه اعتقادی است.
پیشنهاد هانتینگتون برای تغییر شکل، پنج مرحله دارد که اصلاح طلبان در کشور آن را اجرایی کردند:
ظهور اصلاح طلبان: بدین ترتیب که اصلاح طلبان روی شکاف سنت و مدرنیزم، اسلام و لیبرالیزم سوار و وارد انتخابات شده و دولت را بگیرند. فضای جامعه را لیبرالی کنند و طی مسیر لیبرالی کردن فضا، شکست بخورند (بنا بر پیشبینی هانتینگتون با شکست روبه رو میشوند) که مرحله سوم نظریّه هانتینگتون، شکست اقدامهای لیبرالی است.
پس از این مرحله، مشروعیّت قهقرایی رخ می دهد. در کشور ما، دقیقاً زمانی که با روزنامههای زنجیرهای برخورد شد، مرحله سوم اصلاحات بود و سپس به سمت مشروعیّت قهقرایی رفتند؛ پروژه کوی دانشگاه، قتلهای زنجیرهای، نوارسازان و... اجزای پیش برنده این مرحله بودند.
مرحله پنجم، رفراندوم است؛ لوایح دو قلوی آقای «خاتمی»، زمینه سازی برای رفراندوم بود که اجل سیاسی اصلاح طلبان را یاری نکرد. در بحث جابهجایی قدرت، هانتینگتون میگوید:
«مخالفین باید وزنشان با حاکمیّت مساوی شود» و باید به این منظور، اصلاح طلبان از حاکمیّت خارج میشدند و ائتلاف میکردند تا وزن بیرون حاکمیّت با حاکمیّت یکی شود. در این شرایط، حاکمیّت در بنبست قرار گرفته و مذاکره میکند و بدین ترتیب، جابهجایی قدرت صورت میگیرد. طی فرآیند سوم فروپاشی است که باید یک حادثه ناگهانی رخ دهد و یک گردباد هیجانی تشکیل و به سمت براندازی و فروپاشی هدایت شود؛ برای نمونه، در شوروی، کودتای ارتش سرخ و بعد خروج «یلتسین» دو عامل مهم بودند. در کشور ما هم دو حادثه ناگهانی را پیش بینی کرده بودند که به خواست خدا لو رفت.
1- کشته شدن «اکبر گنجی» در زندان اوین که شب حادثه لو رفت.
2- ترور آقای «سید محمد خاتمی» که این هم لو رفت.
اگر یکی از این اتفاقها روی میداد، میتوانست فرآیند سوم را عملیاتی کند. بدین ترتیب مشخص می شود که جنگ نرم میتواند منجر به براندازی شود. به وسیله رهیافت جین شارپی با انقلاب رنگین و مخملی و از راه رهیافت هانتینگتونی با جابهجایی قدرت، تغییر شکل و فروپاشی. نتیجه حاصل از همه لایهها و رهیافتها این است که کشور هدف را مهار کرده، وادار به تغییر رفتار و تغییر ساختار میکند.
- رهیافت اندلسی: اندلسیکی از سرزمینهایی است که در تقریباً هفت قرن (از قرن هشتم میلادی تا قرن پانزدهم میلادی) شاهکارهای علمی، فرهنگی و هنری فراوانی پدید آورده و یکی از بزرگترین پایگاههای ترویج و تبلیغ اسلام بود و اندیشمندان بزرگی را تحویل جامعه اسلامی داده بود. این سرزمین در اثر جنگ نرم و تغییر ذهنیّت مردم و ایجاد شبهه در باورها و ارزشهای آنان، کامل به تسخیر غرب درآمد و همه سوابق درخشان تمدنی و فرهنگی آن به تاریخ پیوست. همانگونه که بسیاری از تحلیلگران تاریخ اندلس اعتراف کردهاند، یکی از مهمترین عوامل انحطاط آن تمدن بزرگ، تغییر باورها و ارزشهای اسلامی در میان حاکمان و مردم آن سرزمین بود. مسیحیان اروپا توانستند با یک برنامهریزی حساب شده و از راه تهاجم فرهنگی، جامعه اسلامی اندلس را دچار فروپاشی درونی کنند.
جنگ نرم به کمک رهیافت اندلسی تلاش میکند، با عادی سازی مفاهیم غیردینی و ترویج اباحهگری و حتی در مواردی ضددینی، زمینه لازم برای بهرهبرداریهای بلند مدت را فراهم سازد. در جریان فتنه 88 و پیش از آن، تلاش در به صحنه آوردن زنان از راه طرحهایی مثل کمپین یک میلیون امضا، اعطای جوایز متعدد مانند صلح نوبل به زنان ایرانی ضد انقلاب، تشکیل گروه دختران فیروزهای و... از مصداقهای آن است؛ تا جایی که «شیرین عبادی»، فمینیست فراری که همواره به عنوان عامل غرب در زمینه حقوق زنان ضد نظام جمهوری اسلامی ایران فعالیّت میکند، در جمع کارمندان وزارت خارجه انگلیس به سخنرانى درباره دمکراسى و نقش زنان و جنبش فمینیستى در ایران پرداخت و گفت: «تردیدى نیست که این بار، دمکراسى به دست زنان به ایران مىآید، کمکى که از دست بریتانیا و دیگر کشورهاى دمکراتیک برمىآید این است که به کشورهاى خاورمیانه که حقوق زنان را به رسمیّت نمىشناسند، سفیر زن بفرستند».
استفاده تمام عیار از تمام ظرفیتهای تصویری از کارتون تا فیلم سینمایی، با پوشش تمام گروههای سنی از کودک تا بزرگسال که با ایجاد کانالهای متعدد سرگرمی و موسیقی دنبال میشود، در دستور کار آنان قرار دارد. مانند راهاندازی تعداد قابل توجه شبکه ماهوارهای فارسی زبان مانند: «فارسی وان» و «من و تو».
عادی سازی همراه کلماتی مانند «آب» و «شراب»، «بهایی» و «مسلمان» و مفاهیمی از این دست در تیزرهای پیش از آغاز پخش این شبکهها یا همراه کردن مفاهیمی مانند «مذهبی» و «خرافی» از سوی دیگر نمایش آشکار، کار ویژه اصلی پروژه عادی سازی مفاهیم غیردینی، ترویج اباحهگری و دین زدایی است.
جنگ نرم به کمک رهیافت اندلسی تلاش میکند، با عادی سازی مفاهیم غیردینی و ترویج اباحهگری و حتی در مواردی ضددینی، زمینه لازم برای بهرهبرداریهای بلند مدت را فراهم سازد. در جریان فتنه 88 و قبل از آن تلاش در به صحنه آوردن زنان از راه طرحهایی مثل کمپین یک میلیون امضا، اعطای جوایز متعدد مانند صلح نوبل به زنان ایرانی ضد انقلاب، تشکیل گروه دختران فیروزهای و... از مصداقهای آن است.
چرا جنگ نرم به یک کشور تحمیل میشود؟ علل تحمیل جنگ نرم به یک کشور را در دو دلیل میتوان، خلاصه کرد:
1- زمانیکه جنگ سخت برای مهار، تغییر رفتار و تغییر ساختار یک کشور موفقیت آمیز نباشد. (دشمن جمهوری اسلامی با جنگ سخت به این سه هدف نرسید) اتفاقاً امام خمینی(ره) هم برای اینکه نشان دهد پذیرش قطعنامه هیچ چیز را تغییر نداده، اصول انقلاب ثابت مانده و تغییر نخواهد کرد، پس از پذیرش قطعنامه، سخنانی گفتند که پیش از آن نفرموده بود و این عبارات که در جلد بیستم صحیفه امام موجود است، نشان میدهد ما با پذیرش قطعنامه، مهار نشدهایم؛ برای نمونه، امام(ره) در جایی میفرمایند: «ما به دنبال امپراتوری اسلامی هستیم»؛ این نشان میدهد که جنگ سخت بی اثر بوده است؛ بنابراین دشمن جنگ نرم را آغاز کرد و متأسفانه در زمان دولت آقای «هاشمی» به دلیل تساهل و تسامح ایشان و همکارانشان دشمن توانست لایه سوم جنگ نرم (جنگ فرهنگی و اعتقادی) را پیاده سازی کند.
«فرخ داداش پور»، از عناصر ضدانقلاب وابسته به رژیم منحوس پهلوی و عنصر فراماسونر، در سال 70 ـ 69 میگوید: «اگر مبارزه با نظام را 100 کیلومتر فرض کنیم، از صفر تا 95 آن تنها باید فعالیّت فرهنگی، سیاسی و تبلیغاتی باشد و ما فعلاً در این مرحلهایم. »
2- قدرت یک کشور در حال پیشرفت و قوی را باید با جنگ نرم تضعیف کرد. آقای «جوزف نای» در سال 2004 میلادی در مقالهای مفهوم قدرت نرم در باب جنگ نرم را به چالش کشید و پس از نفی قدرت نرم، قدرت هوشمند را مطرح و مفهوم جدیدی از قدرت را ارایه کرد. قدرت هوشمند، ترکیبی از سه قدرت نظامی، نرم و اقتصادی برای غلبه بر کشور هدف است.
جمهوری اسلامی ایران با طرح قدرت هوشمند توسط آمریکا، در مسیر دستیابی به این قدرت قرار گرفت و آمریکا تلاش کرد با جنگ نرم دسترسی ایران را به این قدرت مهار کند. آمریکاییها سه ضلع قدرت را مطرح کردند: دفاعی (نظامی)، نرم و اقتصادی که ما در انتخابات به نقطه پیک قدرت هوشمند رسیدیم، انتخابات دقیقاً همان جایی است که به هدف رسیدهایم و دستمان را دراز کردهایم تا هدف را بگیریم، اما آن را از دست ما درآوردند.
قدرت دفاعی، قدرتی است که کشوری بتواند به وسیله آن بازدارندگی داشته باشد یا کشوری قدرت حمله نداشته باشد یا در سطوح پایینتر اگر هزینه حمله را نسبت به عدم حمله برآورد کند، هزینهاش بیشتر باشد. در این باره باید گفت که دست کم موضع آمریکا در قبال حمله به ایران این است که هزینه حمله به ایران بیش از فایده آن است، به ویژه در رزمایش سپاه که موشک ضد ناو خود را آزمایش کرد؛ «رابرت گیتس» آشکارا گفت: «ما باید ساختار نظامیمان را تغییر دهیم»؛ یعنی آمریکاییها فهمیدند ناوهایشان روی دریا با این هزینه هنگفت دیگر کارآیی لازم را ندارد و حضورشان در خلیج فارس سودمندی ندارد و با این شرایط و آسیب پذیری خودشان، باید ناوها را از خلیج فارس بیرون بکشند و این اتفاق ممکن است در آینده رخ دهد و آمریکاییها در استراتژیهای نظامی دریاییشان تغییر ایجاد کنند. ما این قدرت بازدارندگی را داشته و داریم.
ضلع دوم قدرت هوشمند، قدرت نرم است. توجه کنید که قدرت نرم در عرصه داخلی معنا ندارد. کسانی که میگویند ما در عرصه داخلی قدرت نرم داریم، اشتباه میکنند، این قدرت ملی است. قدرت نرم در صحنه بیرون از مرزها و مناسبات بینالمللی معنا پیدا میکند؛ یعنی شما بتوانید ترجیحات دیگران را (ملتها یا دولتها) شکل بدهید. اوج قدرت نرم یک کشور، دولتسازی است. برای نمونه، آمریکا در عراق نتوانست قدرت سازی کند و دولت عراق همسوی جمهوری اسلامی ایران بود و دولت آینده نیز همسوی ایران است و پروژه دولت سکولار در عراق با شکست روبهرو شد. قدرت نرم ما تا پیش انتخابات به حد نهایی رسیده بود. جنگ 33 روزه و 22 روزه تا حد زیادی قدرت نرم ما را نشان میداد. انتخابات 88 این قدرت نرم را به حد نهایی خود میرساند که خواستند آن را تضعیف کنند.
این دو ضلع، ضلع سوم را تکمیل میکند، چون این دو ضلع در تعامل با یکدیگر و با ضلع سوم هستند که ضلع سوم قدرت فنآوری ـ اقتصادی است. ما از قدرت بازدارندگی و نرم خود میتوانستیم برای قدرت فنآوری ـ اقتصادی مان استفاده کنیم و مسأله هستهای را تمام کنیم و قدرت هوشمند شویم. اما رخدادهای پس از انتخابات به منافع ملی ما لطمه زد؛ ابتدا قدرت نرم را تضعیف کرد، بعد قدرت سخت را، چون هر چهقدر قدرت ملی ترک بخورد به همان میزان تهدیدهای خارجی زیاد میشود. دوباره آمریکاییها ادبیات تهدید گونه گرفتند.
اما حال چه شد که اوباما از ادبیات مذاکره به ادبیات تهدید هستهای رسید؟ چراغ سبزی که جریان سبز نشان داد و بدین ترتیب، اتفاقات داخل کشور باعث شد که مسائل هستهای دوباره به سر خط اول بیاید.
با این توضیحات مشخص میشود، کسانی که در رخدادهای پس از انتخابات سال 88 فضای کشور را بیثبات کردند، دقیقاً در پازل آمریکا بازی کردند، به منافع ملی ضربه زدند. حتی اگر امروز هم محاکمه نشوند، مطمئن باشند در آینده تاریخ به طور قطع، آنها را محاکمه میکنند و آیندگان حکم به محکومیّت اینان میدهند، چون ضربه به منافع ملی زدند. حوادث پس از انتخابات هرچند تلخ بودند،نتایج خوبی برای کشور به همراه داشتند:
نخست اینکه جریانهایی مانند جریان اصلاحات که سرمایهای برای خود درست کرده بودند و میتوانستند این سرمایه را در رهیافتهای هانتینگتونی ضد نظام به کار بگیرند، دچار یک اشتباه استراتژیک شده و سرمایه خودشان را به آقای «موسوی» وام داده و ایشان هم این سرمایه اجتماعی را به توصیه مشاورانش وارد رهیافت جین شارپی کرد و این سرمایه سوخت و اکنون این سرمایه را نه در رهیافت جین شارپی و نه در رهیافت هانتینگتونی نمیتوانند، زنده کنند.
این نشان میدهد که جنگ نرم، تنها برای نظام هزینه نداشته، بلکه برای جریانهای بازی کننده در آن هم هزینه داشته است، ولی این جریانها و سردمدارانشان یا خودشان را به نادانی زدهاند و یا هنوز متوجه نشدهاند. بزرگترین هزینه جنگ نرم برای جریان اصلاحات این بود که سرمایه اجتماعیاش را از دست داد و این سرمایه دیگر کف خیابانها نمیآیند.
اگر بخواهند به سمت رهیافت هانتینگتونی رفته و سرمایه را برگردانند، با توجه به اینکه سطح مطالبات بالا رفته با مشکل روبهرو هستند، چراکه اگر بخواهند خود را در رأس این مطالبات قرار دهند، چون چالششان با نظام حل نشده، نمیتوانند وارد فرآیند انتخابات شوند و اگر چالششان را با نظام حل کنند، با سرمایه اجتماعی که توقعش بالا رفته دچار چالش میشوند؛ یعنی هم آقای خاتمی و هم جریان اصلاحات در یک وضعیت پارادوکسیکال، گیر افتادهاند. وضعیّت اینها یادآور ضرب المثل «چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی» است. بنابراین، جنگ نرم، نه تنها به نظام ضربه نزده بلکه به اینها هم ضربه زده است و باید این هزینهها را بپذیرد و این برآورد هزینه، نشان میدهد که دیگر روی آینده شان نمیتوان، حساب باز کرد.
* کارشناس مسائل استراتژیکمنبع: برهان